eitaa logo
کودکانه
45.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
4.7هزار ویدیو
324 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈صبحتـون 🌼به قشنگی آسمان پر نـور 🌈و لبخـنـدتـون 🌼به زیبـایی گلهای شکفته 🌈از آفرینش هستی 🌼شنـبـه تون بـخیر 🌈هفتـه ی خـوبـی داشتـه باشید 🌼 🌈🌼 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
11.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون زیبای بره ناقلا 😍 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
توپ قلقلی از گوشه ی باغچه به این طرف و آن طرف حیاط نگاه کرد. زیر لب گفت:« چرا هیچ کس با من بازی نمی‌کند؟خیلی دلم برای بازی با بچه ها تنگ شده است» بعد هم قل خورد و قل خورد تا به دیوار حیاط رسید محکم خودش را روی زمین کوبید و به آسمان رفت، از روی دیوار پرید آن طرف دیوار سعید روی پله ی جلوی خانه شان نشسته بود و با یک تکه چوب روی زمین خط می کشید، کمی آن طرف‌تر رضا را دید که به دیوار تکیه داده و زانویش را بغل گرفته بود. توپ قلقلی خودش را جلوی پای سعید انداخت. سعید با دیدن توپ بلند شد و گفت :«آخ جان توپ » رضا با دیدن توپ جلو آمد و گفت:« می آیی توپ بازی؟» سعید خندید و توپ را روی زمین گذاشت و گفت:« برو توی دروازه » رضا در حالی که عرق می ریخت گفت:« بیا یک بازی دیگر کنیم» سعید دست رضا را گرفت و گفت :« بیا قایم باشک» بعد هم روی همان دیوار چشم گذاشت. توپ قلقلی از اینکه رضا و سعید را با هم دوست کرده بود بالا پایین پرید. تصمیم گرفت باز هم راه بیفتد. باز قل خورد و قل خورد تا به یک کوچه بن بست رسید. ته کوچه بابایی را دید که لباس‌های کهنه پوشیده صورت بابا توی آفتاب سوخته بود، بابا جلوی در کوچک خانه ایستاده بود و سرش را پایین انداخته بود. توپ قلقلی باز هم قل خورد و زیر پای بابا ایستاد. چشمان بابا با دیدن توپ قلقلی برقی زد. خم شد و توپ را برداشت. دستهای بابا به خاطر کار زیاد سفت و پوسته‌پوسته بود توپ قلقلی قلقلکش آمد و ریز خندید. بابا توپ را با خودش به خانه برد؛ علی جلو دوید و خودش را توی بغل بابا انداخت و گفت:« سلام بابایی» علی تا چشمش به توپ قلقلی افتاد بالا پایین پرید و گفت :«می دانستم یادت نمی رود بابای خوش قولم» اشک خوشحالی از چشم بابا ریخت، علی توپ را از بابا گرفت و گفت:« بابا من می روم با بچه ها توپ بازی کنم» و از خانه بیرون دوید. دوستانش را صدا زد و با هم گل کوچیک بازی کردند. یک دفعه یکی از بچه‌ها شوت محکمی زد و توپ توی خیابان افتاد. تا خواست پیش بچه ها برگردد، ماشینی آمد و از روی او رد شد، توپ قلقلی فیس محکمی کرد و پنچر شد. علی توپ را برداشت و پیش دوستانش برگشت با آستینش اشکش را پاک کرد، توپ قلقلی هم دلش می خواست گریه کند. مجید گفت:« بیایید جنگ بازی!» توپ را گرفت و از وسط نصف کرد، نصفش را روی سر علی گذاشت و نصفش را روی سر خودش! چند تا چوب برداشت و گفت:«اینها هم اسب های چوبیمان، این توپ پاره هم کلاه جنگی، بیایید یاران من باید به جنگ دشمن برویم» بچه ها خندیدند و سوار بر اسب های چوبی دنبال هم دویدند، توپ که حالا دو کلاه شده بود خندید. بچه ها از بازی خسته شدند کلاه های جنگی را گوشه‌ای انداختند و به خانه‌هایشان رفتند، کلاه های جنگی حوصله شان سر رفته بود کلاغی آمد روی دیوار نشست این طرف را دید آن طرف را دید یک دفعه چشمش به کلاه‌های جنگی افتاد، زود پرید و کنار آنها نشست. کلاه های رنگی رنگشان پرید خواستند عقب بروند اما نتوانستند، کلاغ یکی از کلاه ها را با پاهایش برداشت و بالای درخت برد، بعد هم مقداری برگ و چو ب تویش گذاشت و جوجه هایش را روی آن نشاند. کلاه جنگی حالا خانه کلاغ شده بود و می‌خندید. باد آمد و کلاه جنگی دیگر را با خودش برد کمی بعد به یک برکه رسیدند قورباغه با دیدن کلاه جنگی خوشحال شد آن را برداشت و توی برکه انداخت و پرید رویش و گفت:« چه قایق خوبی پیدا کردم. 😍😍😍😍 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥳بازی مهارتهای حرکتی .👀 افزایش دقت توجه و تمرکز 🙌تقویت حرکات ظریف 🦵تقویت حرکات درشت 🤩هیجان 🧐رقابت 🌼 🌈🌼 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
✨ 🌼🌼 سلام به مولای ما حاکم کل دنیا ثابت قدم ترینه در راه دین خدا امام آخر ماست پاک و بری از گناه سلام امام دلها آقا مهدی زهرا 🌼 🌈🌼 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
دُردونه های خوشگلم عدد ها رو به هم وصل کنید تا یک نقاشی خوشگل درست کنید 😍😘 🌼 🌈🌼 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
💚به مثالهای زیر توجه کنید... کودکی که همراه مادرش به فروشگاه رفته است می گوید:« مامان اینجا خیلی گرم است، من می خواهم ژاکتم را در بیاورم.» مادر هم که در همان موقع در حال حمل مقدار زیادی از اجناس خریداری شده است می گوید:« نه تو گرمت نیست اصلا هوای اینجا گرم نیست. اجازه نداری ژاکت را از تنت در بیاوری.» این عمل به شکل ناخودآگاه این تصور را در ذهن کودک می آورد که « شاید من واقعا نمی دانم چه حسی دارم.» یا پدر وان حمام را برای پسر کوچکش پر می کند و از او می خواهد به داخل آن برود. وقتی کودک پایش را درون وان می گذارد، به خاطر داغی آب فریاد می کشد. پدر دستش را درون آب می برد و می گوید:« این آب که داغ نیست، ببین دست من نمی سوزد.» به همین سادگی بدون آگاهی به کودک یاد میدهید که پیامهای ارسالی از بدنش را نادیده بگیرد و این رفتار در آینده باعث میشود کودک پیامهای گرما، سرما، درد، سیری و ... را نادیده بگیرد و به خود اعتماد نکند... رفتار کنیم .... 🐞 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
a11.mp3
2.04M
5ccfdb1f61aeb6066ed8e0d5_24225805.jpg
116.6K
خفاش بامزه 🦇 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
قصه ملکه دانا.mp3
6.93M
👼🏻🌜 ملکه دانا 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻