#تربیت_کودک
از كودكتان قول نگيريد كه كاری را ديگر تكرار نكند:
کودکان زیر 6 سال مفهوم قول دادن را نمی فهمند ،چقدر به او می گویید قول بده این کارو نکن یا بکن و کودک و دائم قول می دهد و مجدداً همون کارها را تکرار می کند.
او معنی قول دادن را نمی فهمد ولی چون می بیند با گفتن این کلمه خنده بر لبان شما می آید تند تند به شما قول می دهد.
صبورانه هر باز به صورت شفاف برایش توضیح دهید تا یاد بگیرد.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_شب
پشمک کوچولو بره ی کوچولوی زیبا و بازیگوشی بود که هر روز برای چرا با مادرش و گوسفند های دیگر به یک چمن زار زیبا می رفتند مادرش همیشه به او می گفت از کنار من و دوستانت دور نشو اما یک روز پشمک کوچولوداشت علف می خورد که یک دفعه به دور دست ها نگاه کرد و گفت: وای علف های آن طرف سبز تر است کاش می شد بروم و علف های آن طرف را بخورم. پشمک با خودش گفت چرا نشود من میروم و علف های آن طرف را می خورم.
پشمک راه افتاد رفت و رفت تا رسید به آن علف های خوشمزه داشت علف ها را می خورد که یک دفعه دید آن طرف گل های رنگی زیادی هست رفت به سمت گل ها و شروع به خوردن کرد وقتی سیر شد ، دور و برش را نگاه کرد دید هیچ کس نیست با وحشت گفت مامان ، مامان تو کجایی؟!
اما خبری از مادر پشمک نبود پشمک توی جنگل سرگردان به راه افتاد رفت تا رسید به یک روباه.
پشمک به آقا روباهه گفت آقا روباهه من گم شده ام تو می توانی کمکم کنی تا مادرم را پیدا کنم روباه گفت بله چرا نتوانم دنبال من بیا به خانه ی من و کمی استراحت کن پشمک با آقا روباهه رفت تا رسید به خانه ی آقا روباهه نشست و منتظر آقا روباهه شد اما آقا روباهه دیر کرد پشمک رفت تا ببیند او دارد چه کار می کند وقتی رفت دید آقا روباهه توی آشپزخانه روی آتش دیگی گذاشته و دارد داخل آن را پر از آب می کند پشمک گفت داری چیکار می کنی؟
گفت می خواهم تو را بپزم. پشمک فریاد زد و دوید از خانه روباه بیرون پشمک می دوید روباه پشت سر او
پشمک از ترس رفت توی یک غار بزرگ اما آن غار خیلی تاریک بود. وقتی مطمئن شد روباه رفته است و خواست از غار بیاید بیرون پایش به یک سنگ گیر کرد و افتاد و کلی خفاش دور سر او پرواز کردند پشمک از ترس از غار پرید بیرون گرسنه شده بود رفت و دید یک قارچ زیبای قرمز آن جا است آن را خورد اما ای کاش این کار را نکرده بود چون دل درد بدی گرفت همان طور که زیر یک درخت بلوط خوابیده بود و ناله می کرد با خودش می گفت کاش هرگز از گله جدا نمی شدم پشمک برای یک لحظه خوابش برد وقتی بیدار شد دید یک سنجاب پیر بالای سرش نشسته بود سنجاب دانا به پشمک گفت چرا اینجا خوابیدی؟
پشمک گفت آخه من گرسنه بودم و یک قارچ قرمز خوردم حالا دل درد گرفتم. سنجاب دانا گفت آن قارچ سمی بوده است خدا را شکر که دیر نشده اگر این دمنوشی را که درست می کنم بخوری زود خوب می شوی سنجاب دانا رفت و یک دمنوش گیاهی درست کرد و داد به پشمک و گفت این را بخور تا دل دردت خوب بشود پشمک دمنوش را خورد و کم کم خوب شد و از سنجاب دانا تشکر کرد و تمام ماجرا را برای او تعریف کرد سنجاب دانا گفت پشمک توی آن چمن زار چیزی را نشان کردی؟ پشمک گفت فکر کنم یک اسب قهوهای را نشان کردم سنجاب دانا خندید و گفت اسب که ممکن است از آن جا برود دیگر چه چیزی را نشان کردی پشمک گفت یک تخته سنگ بزرگ و یک رود خانه ی کوچک سنجاب دانا گفت فهمیدم کجا را می گویی سنجاب دانا به همراه پشمک راه افتادند وهرچه نزدیک و نزدیک تر می شدند صدای مادر پشمک بلند تر به گوش می رسید پشمک به سنجاب دانا گفت این صدای مادر من است و با سرعت به طرف مادرش رفت مامان بزی وقتی پشمک را دید او را در آغوش کشید و گفت پشمک جان می دانی چقدر دنبالت گشتیم!
پشمک با گریه گفت مامان ببخشید من باید قدر چیز هایی که خدا به من داده بود رامی دانستم مثل شما ، دوستانم ، محل زندگی ام ،سلامتیم و خیلی چیز های دیگر
پشمک گفت مامان بزی این دوست من است سنجاب دانا او به من کمک کرد تا شما را پیدا کنم مامان پشمک به سنجاب دانا گفت من نمی دانم چطوری و با چه زبانی از شما تشکر کنم اگر شما نبودید ممکن بود من دیگر هیچ وقت پشمک را پیدا نکنم واقعا ممنونم.
پشمک تمام ماجرا هایی را که پشت سر گذاشته بود برای مادرش تعریف کرد و مادرش گفت هرچی بوده دیگر تمام شده بیا تا با هم به خانه بر گردیم ولی قبلش به من قول بده دیگربدون اجازه از پیش من جایی نروی
پشمک هم به مادرش قول داد که دیگر هیچ وقت بدون اجازه از پیش مادرش نرود.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
♥️ســــــــلام
💛صبحتون بخیر
♥️به حق خالق صبح
💛کارتون پراز موفقیت
♥️امروز براتون
💛آرزوی سلامتی دارم
♥️و ذهنی بدون نگرانی
💛ان شاءالله
♥️در پناه خالق هستی
💛زندگی آرومی
♥️همراه با سلامتی
💛و دلخوشی فراوان داشته باشید
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر شکر خدای دانا
🌸آی بچههای دانا
🌱باهم بگیم یک صدا
🌸شکر خدای دانا
🌱که آفریده ما را
🌸اگرچه ما خدایا
🌱یه جسم کوچیک داریم
🌸از تو سپاسگزاریم
🌱دل به تو میسپاریم
🌸به ما بیاموز خدا
🌱قدر تو رو بدونیم
🌸و یاد بده همیشه
🌱که شکر تو بگوییم
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌼🌸👦
#داستان
#کودک_باهوش
روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای میراث خانوادگیشو در انبار علوفه گم کرده. بعد از آنکه در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودک که بیرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس اونو پیدا کنه جایزه می گیره.
به محض اینکه اسم جایزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه رو گشتند اما باز هم ساعت پیدا نشد.
😥
همین که کودکان نا امید از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز اومد و ازش خواست فرصتی دیگه بهش بدهد.
کشاورز نگاهی بهش انداخت. کودک مصمم به نظر می رسید. با خودش فکر کرد: چرا که نه❓
پس کودک به تنهایی درون انبار رفت و بعد از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحیر ازش پرسید چهطور موفق شدی در حالی که بقیه کودکان نتونستند❓
کودک پاسخ داد: من کار زیادی نکردم، فقط آروم روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت رو شنیدم. به سمتش حرکت کردم و آن را یافتم.
ذهن وقتی در آرامشه بهتر از ذهن پر مشغله کار می کنه. 👏
هر روز اجازه بدید ذهن شما اندکی آرامش داشته باشه تا ببینید چطور باید زندگی خودتون رو آنطوری که می خواین سرو سامان بدید.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تغذیه
🔰بادام بخورید تا دندانهایتان تقویت شود !🥜
♻️بادام منبع خوبی از مواد مغذی مانند کلسیم و فسفر است که باعث جلوگیری از پوکی استخوان و تقویت استخوانها و دندانها میشود🥜
♻️ همچنین حاوی مقادیر زیادی ویتامین E میباشد که ماده مغذی مناسب پوست است و از پوست در مقابل آفتاب محافظت میکند.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#بازی
#خمیربازی
#دست_ورزی
از کودک بخواهید تصویر را با تکه های خمیربازی کامل کند.
✔️ مناسب ۲ تا ۶ سال
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#بازی
بازی زبان کودک است ...
برای ارتباط بهتر با او باید این زبان را آموخت.
کودک در بازی،
احساسات خود و ابهام های خود را بیان می کند.
کودک در بازی
هیجان های مثبت و منفی اش را تخلیه می کند .
✅ زبان بازی با کودک و نوجوان را یاد بگیرید و به کار ببندید.
⬅️ همچنین تحقیقات نشان میدهد روشهای خاص پدرها برای بازی کردن با فرزندان :
باعث میشود بچهها بهتر یاد بگیرند، اعتماد بهنفس و استقلال بالاتری پیدا کنند.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌛#قصه_امشب🌜
اسما کوچولو و ترس از اعتراف🙂🤍
در تعطیلات آخر هفته اسما کوچولو همراه خواهرش یاسمین و پدر مادرشون به دیدن مادربزرگشون رفتن که توی یک مزرعه زندگی میکرد.
مادربزرگ اسما یک تیرکمون بهش داد تا بره توی مزرعه و باهاش بازی کنه.
اسما کوچولو خیلی خوشحال شد و دوید توی مزرعه تا حسابی بازی کنه، اما وسط بازی یکی از تیرهاش اشتباهی خورد به اردک خوشگلی که مادربزرگش خیلی دوسش داشت، اردک بیچاره مرد.
اسما کوچولو که حسابی ترسیده بود اردک رو برداشت و برد یه جایی پشت باغچه قایم کرد.
وقتی رویش رو برگردوند تا بره به ادامه بازیش برسه دید که خواهرش یاسمین تمام مدت داشته نگاهش میکرده، اما هیچی به اسما نگفت و رفت.
فردا ظهر مادربزرگ از یاسمین خواست تا توی آماده کردن سفره ی نهار بهش کمک کنه، یاسمین نگاهی به اسما کرد و و گفت مادربزرگ اسما به من گفت که از امروز تصمیم گرفته تو کارهای خونه به شما کمک کنه. بعد هم زیرلب به اسما گفت: جریان اردک رو یادته.
اسما کوچولو هم دوید و تمام بساط ناهار رو با کمک مادربزرگش فراهم کرد.
عصر همون روز پدربزرگ به اسما و یاسمین گفت که میخواهد اونها رو به نزدیک دریاچه ببره تا باهم ماهیگیری کنن. اما مادربزرگ گفت که برای پختن شام روی کمک یاسمین حساب کرده است.
یاسمین سریع جواب داد که مادربزرگ نگران نباش چون اسما قراره بمونه و بهت کمک کنه.
اسما کوچولو در همه ی کارها به مادربزرگش کمک میکرد و هم کارهای خودش و هم کارهای یاسمین رو انجام میداد. تا اینکه واقعا خسته شد و تصمیم گرفت حقیقت رو به مادربزرگش بگه.
اما در کمال تعجب دید که مادربزرگش با لبخندی اونو بغل کرد و گفت:
اسما عزیزم من اون روز پشت پنجره بودم و دیدم که چه اتفاقی افتاد. متوجه شدم که تو عمدا اینکار رو نکردی و به همین خاطر بخشیدمت. اما منتظر بودم زودتر از این بیای و حقیقت رو به من بگی.
نباید اجازه میدادی خواهرت بخاطر یک اشتباه به تو زور بگه و از تو سوء استفاده بکنه.
باید قوی باشی و همیشه به اشتباهاتت اعتراف کنی و سعی کنی که دیگه تکرارشون نکنی.
اما این رو بدون پیش هرکسی و هرجایی به اشتباهاتت اعتراف نکنی، چون دیگران از اون اعتراف تو به ضرر خودت استفاده می کنند.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
هدایت شده از قاصدک
🔴 فروشِ ملزومات حجاب ب قیمت عمده😍
🧕تا کی میخوای از این مغازه به اون مغازه
دنبال عباهایِ قیمت مناسبُ شیک بگردی!🤩
💁♀یکی از پرطرفدارترین فروشگاههایِ حجاب
اینجاس خیلی از خانومای محجبه قبولش دارن
تموم جنساشون زیر قیمت بازاره 👇😎
https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
🌀عبا و مانتوهایِ پاییزیش محشره ☝️💁♀
🌀دو شعبه حضوری در کرج 🛍
دل دل نکن بزن لینکو تخفیف ویژه برا تازه ورودیا🥳
سلام بر این روز زیبای خداوند🌸🍃
گلچینی از زیبـاترین🌸🍃
گل هـای آرزو را
در زرورقـی🌸🍃
از دعا میگذارم
ومـزیـن به🌸🍃
روبانی از آمین
تـقدیم قـلب🌸🍃
مهربانتان میڪنم
صبح زیبـاتـون بخیر 🌸🍃
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر گلفروش
🌸گلفروش محل ما
🌱نشسته پهلوی گلا
🌸کنار او یه شاپرک
🌱میکِشه سوی گل سرک
🌸توی هوا پر میزنه
🌱به هر گلی سر میزنه
🌸هی گلا رو ناز میکنه
🌱غنچهها رو باز میکنه
🌸هر دو با هم خنده به لب
🌱کار میکنن از صبح تا شب
🌸گل میبرن، گل میارن
🌱گل میچینن، گل میکارن
🌸گلدون دارن هزار دونه
🌱مغازهشون گلستونه
🌸گلهای رنگارنگ دارن
🌱گلدونای قشنگ دارن
🌸دسته به دسته کودکان
🌱از همه جا، دوان دوان
🌸پول میارن، گل میخرن
🌱برای هدیه میبرن
🌸از عطر و بوی اون گلا
🌱پُر میشه خونههای ما
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#داستان
#پلیس_مهربون
روزی خانواده ای که بچه کوچکی داشتند با هم در خیابان راه می رفتند تا کم کم به جای شلوغی رسیدند. وقتی که رسیدند پدر به پسرش که اسمش محمدرسول بود گفت : پسرم اینجا شلوغه مواظب خودت باش تا گم نشی.محمدرسول هم گفت : چشم بابا جون. همین طور که داشتند راه می رفتند یهو بابای محمد رسول متوجه شد که پسرش نیست.
شروع کردند به دنبال محمد رسول تا اورا پیدا کنند و همون مسیری رو که رفته بودند دوباره برگشتن ولی محمد رسولو پیدا نکردن. آقا محمد روس که خیلی ترسیده بود داشت می رفت که به یک فلکه رسید. وسط فلکه آقا پلیسه وایساده بود که توی این شلوغی چشمش به محمدرسول خورد.فوری رفت پیشش و بهش گفت : چی شده عزیزم؟ چرا گریه می کنی : اسمت چیه ؟ محمد رسول گفت مامانو بابامو گم کردم.اسمم محمد رسوله. آقا پلیسه گفت اشکالی نداره آقا کوچولو. بیا بریم من کمکت می کنم تا پدرو مادرتو پیدا کنیم. محمدرسول و آقا پلیسه با هم رفتند و آقا پلیسه به همکاراش خبر داد و از اونا اجازه گرفت تا با محمدرسول بره و مامان و باباشو پیدا کنه. وقتی تو خیابون داشتن با هم راه میرفتن یهو آقا پلیسه دید اون طرف خیابون یه آقا و خانومی خیلی نگرانن و دنبال کسی میگردن. فوری صداشون کرد : مامان و بابای محمدرسولم تا اونو دیدن دویدن و پسرشونو بغل کردن.آقا پلیسه گفت دیگه نگران نباشید. از این به بعد برای اینکه اگه گم شد زود پیداش کنید یه شماره تلفن از خودتون توی جیبش بذارید.اونا هم گفتن باشه و از آقا پلیسه تشکرکردند
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
خواص ماش برای زنان باردار و جنین
مقادیر بالای فولات موجود در دانههای ماش میتواند موجب کاهش نرخ خطر زایمان زودرس و نقص لوله های عصبی جنین در دوران بارداری شود. از دیگر خواص ماش داشتن مقادیر بالای پروتئین است که میتواند انرژی لازم برای خانمهای باردار را فراهم کند. ماش به علت وجود فیبر فراوان موجب افزایش حرکات روده شده و از بروز یبوست دد خانمهای باردار جلوگیری میکند. آهن موجود در مس موجب افزایش تولید گلبولهای قرمز تون میشود و از ابتلا به کم خونی ور طول بارداری جلوگیری میکند.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#آموزش_ریاضی
#دقت_تمرکز
#الگوسازی
#شناحت_جهت_ها
#افزایش_مهارت_دیداری
شناخت جهت ها و افزایش دقت و تمرکز
✔️ مناسب 4 تا 6 سال
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تربیت_کودک
لحن قاطع و مقتدرانه در برخورد با خطای کودک یعنی؛
زمانی که فرزند شما مرتکب خطایی شد ، به سمت او بروید و نه این که از همان جایی که ایستاده اید فریاد نزنید....
خم شوید تا هم قد او شوید. مستقیم در چشمهاش نگاه کنید.(برقراری ارتباط چشمی)...
اگر کودک خواست رویش را از شما برگرداند و برود، به آرامی دست هایش را بگیرید، تا مستقیم به شما نگاه کند و به او بکوبید: "لطفا به من نگاه کن"
نباید در لحن شما نشانی از خشونت یا تهدید باشد....
لحن آرام و قاطع شما ، فرزندان را وادار به احترام می کند.
روشن و واضح به او بکوبید که چه خطایی کرده
مثلا "اجازه نداری کسی رو بزنی و ازت می خوام که دیگه این کار را تکرار نکنی "
تکرار این روش باعث تشکیل عادت به «خویشتن داری» در فرزندتان خواهد شد.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
30.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #کارتون
گروه فریاد
📼این قسمت : نجات بچه خرگوش
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماوا
🔉 #واحد | مادر داره خونه رو جارو میزنه
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
♾ مشاهده و دریافت با کیفیتهای مخلتف
🎵 فایل صوتی قطعه
🖌 متن شعر
🔰 شب شهادت حضرت فاطمه (س)
📆 شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
🕌 آستان مقدس حضرت فاطمه اُخریٰ (س)
🏴 هیأت ثاراللّٰه (ع) رشت
✨ #حضرت_فاطمه_س
🇮🇷 کانالرسمیحاجابوذربیوکافی
▫️ AbozarBiukafi_ir
موش کوچولو و آینه - @mer30tv.mp3
3.61M
#قصه_شب
موش کوچولو و آینه
😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻