روایت روزهای فتنه از زبان یک #شهید
محمودرضا آرشيوى از كليپ هاى مربوط به اغتشاشات #فتنه ٨٨ را ريخته بود روى يك فلش ممورى و با خودش آورده بود تبريز. قرار شد محتوياتش را ببينم و بدون كپى كردن به او پس بدهم. فلش ممورى را كه مى داد گفت: فقط بعضى هايش قابل ديدن نيست زياد. گفتم: چطور؟ گفت: صحنه هاى خشن دارد. گفتم: نمى بينم بيا بگير. گفت: چرا؟ گفتم: قبلا خودم چند تا ديده ام؛ اعصابم از ديدن وحشى گرى شان خورد مى شود. گفت: وحشى گرى نديده اى. بعد تعريف كرد: يكبار در سعادت آباد، يك دسته از اينها را كه اغتشاش راه انداخته بودند با بچه هاى بسيج از خيابان هدايت كرديم داخل يكى از كوچه ها، اما وقتى دنبالشان وارد كوچه شديم يكهو انگار غيب شدند. وسط كوچه بوديم كه ديديم از بالاى يكى از ساختمانهاى نيمه كاره، بلوك سيمانى مى آيد روى سرمان. رفته بودند روى طبقات آن ساختمان و بلوك پرتاب مى كردند. وقتى ديدند ما ديديمشان يك عده شان آمدند پايين كه فرار كنند. يكى از بچه ها كه جلوتر از ما بود افتاد وسط اينها. تا بقيه بچه ها بجنبند و بروند كمكش، با قمه پشتش را از بالا تا پايين شكافتند.
به روایت برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضائی
––––"♥️"––––
@LabbaikYM
––––"♥️"––––
🌱
اربعین میخواست بره کربلا
نگران مهر های پاسپورتش بود
میگفت پاسپورتم انقدر مهر سوریه خورده،
هرکی تو مرز پاسپورتمو چک کنه می فهمه پاسدارم
بچه های عراق گفته بودن بیا شلمچه قاچاقی می بریمت
ولی قبول نکرده بود
آخر سرم قسمت نشد
تا اینکه ۲۷ روز بعد از اربعین شهید شد💔
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#اربعین
#شهیدانه