لباس های لجنیام را پوشیدم و قیچی تیزم را هم در کولهام جاساز کردم.
این قیچی برای من حکم اسلحه را داشت. از فکر به نقشه ای که بارها عملی اش کرده بودم، باز هم لبخند خبیثی بر لب هایم نشست.
باز هم من...
کلاه کاسکت به سر...
سوار بر ترک عقب موتوری بی پلاک...
قیچیای که در هوا زده شد ...
و گیس مویی که در چنگم جا ماند...
شاید حس انتقام بود که کور و کرم کرده بود و صدای گریه های دخترکان را نمیشنیدم، یا شاید هم صدای خنده های هیتلرگونهام مانع شنیده شدنشان میشد.
فقط من مهم بودم و کامران و حال الآنمان!
....
#پریوحش!
به قلم #هیثم.
رمانی که برای اولین بار در "فضای مجازی" منتشر شد!⇩
https://eitaa.com/joinchat/1961754686C7c311093d3
لباس های لجنیام را پوشیدم و قیچی تیزم را هم در کولهام جاساز کردم.
این قیچی برای من حکم اسلحه را داشت. از فکر به نقشه ای که بارها عملی اش کرده بودم، باز هم لبخند خبیثی بر لب هایم نشست.
باز هم من...
کلاه کاسکت به سر...
سوار بر ترک عقب موتوری بی پلاک...
قیچیای که در هوا زده شد ...
و گیس مویی که در چنگم جا ماند...
شاید حس انتقام بود که کور و کرم کرده بود و صدای گریه های دخترکان را نمیشنیدم، یا شاید هم صدای خنده های هیتلرگونهام مانع شنیده شدنشان میشد.
فقط من مهم بودم و کامران و حال الآنمان!
....
#پریوحش!
به قلم #هیثم.
رمانی که برای اولین بار در "فضای مجازی" منتشر شد!⇩
https://eitaa.com/joinchat/1961754686C7c311093d3