#آخرین_عروس🌸
#قسمت_هجدهم
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
او دستور داده است تا سران و بزرگان از سراسر كشور در پايتخت جمع بشوند. پيش بينى مى شود كه تعداد آنها به چهار هزار نفر برسد.
سيصد نفر از روحانيّون كليسا هم دعوت شده اند تا در اين مراسم حضور داشته باشند.
قصر بزرگ و زيبايى براى اين مراسم در نظر گرفته شده است.
قيصر مى خواهد براى ملكه آينده روم جشن بزرگى بگيرد، جشنى كه نشانه اقتدار و عظمت خاندانش باشد.
مليكا هيچ چاره اى ندارد، بايد به اين عروسى رضايت بدهد.
اكنون، تمام قصر غرق نور است، عدّه اى مى رقصند و گروهى هم مى نوازند، همه مهمانان آمده اند و قيصر بر روى تخت خود نشسته است.
درِ قصر باز مى شود، داماد در حالى كه گروهى او را همراهى مى كنند وارد مى شود.
او به سوى قيصر مى آيد، خم مى شود و دست
قيصر را مى بوسد و به سوى تخت دامادى مى رود تا بر روى آن بنشيند.
همه كف مى زنند و سوت مى كشند، داماد افتخار مى كند كه امشب زيباترين دختر روم، همسر او مى شود.
او مى خواهد بر روى تخت بنشيند كه ناگهان همه چيز مى لرزد!
زلزله اى سهمگين، همه را به وحشت مى اندازد. آن قدر سريع كه فرصت فرار يا ماندن را به هيچ كس نمى دهد.
همه چيز در يك لحظه اتفاق مى افتد، گرد و غبار همه جا را فرا مى گيرد. پايه هاى تخت داماد شكسته و داماد بى هوش بر روى زمين افتاده است!
#ادامه_دارد
💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
Panahiantanha_masir_18.mp3
زمان:
حجم:
11.74M
#تنها مسیر
#جلسه هجدهم
#واعظ استاد پناهیان
#پیشنهاد ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
https://eitaa.com/Lootfakhooda/5040
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
💎مجالس اهل بیت، شفاءبخش است؛ نه عامل بیماری...
🏴 از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده که امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود: ذکر و یادآوری ما اهل بیت، موجب شفای تب و بیماری ها و وسواس و شک است؛ و محبت ما سبب خشنودی پروردگار تبارک و تعالی است.
📚تفسير فرات الكوفي/ص367
📚بحارالانوار/ج26/ص227
📚وسائل الشيعة ط-آل البیت/ج16/ص348
📚المحاسن/ج1/ص62
📚تحف العقول/ص114
📚الخصال/ج2/ص625
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#مهمانکلهخفاشی 🦇💔
دیدی رفیق جان!
ما چقدر جاندوست بودیم و نمی دانستیم،
چقدر ترسیدیم،
چقدر لحظه به لحظه خبرها را دنبال کردیم و به مهمان بدقدمِ تازه وارد ناسزا گفتیم.
چقدر نگران خودمان و عزیزانمان شدیم،
حتی گوشه و کنار شنیدیم که مادرانی بگویند: بچه ام طوری نشود از دست این بی ریخت، سر خودم اگر خراب شد، خدا بزرگ است...
دیدی رفیق جان! ما چقدر زندگی، خانواده دوستان، کنار هم بودن و شب نشینی کردن را دوست داشتیم.
چقدر به زمین و زمان بد می گفتیم.
چقدر فاز غم داشتیم.
همیشه از شرایطمان نالیدیم و به کم قانع نبودیم و زیاد هم دلمان را می زد.
ما حتی از خدا هم ناراضی بودیم رفیق!!!
حق مان، سهم مان را بیشتر از این ها می دانستیم و او را مقصر تمام نداشته های فانتزی ذهنمان می دیدیم.
ما آدم های ناسپاس که به گرما و سرما غرولند می کردیم، از ترافیک و شلوغی بدمان می آمد،
و گاهی چشم دیدن اطرافیانمان را نداشتیم و رویمان نمی شد بگوییم حوصله شان را نداریم و بهتر است زودتر دهانشان را ببندند و انقدر چای تعارفمان نکنند... همین ما... ما آدم های دنیای تکنولوژی و مجازی که به گوشی و سیم شارژرمان دلخوش بودیم،
وقتی مسافر کله خفاشی چمدانش را باز کرد، و تازه رخت و لباسش را در آورد و پایش را دراز کرد، فهمیدیم حالا حالاها سر رفتن ندارد و میخواهد خانه به خانه خودش، خودش را دعوت کند و به زور صورت اهالی خانه را ببوسد و با آن چشم های بادامی و دندان های زرد نفس میزبان را سنگین کند.
دیدی رفیق جان!
ما آدم های بی حوصله...ما غرغروهایی که حتی قیافه و هیکل خودمان هم دلمان را زده بود
ما که خدا خدا میکردیم، دوستمان زودتر درددلش را تمام کند و شرش را بکند و برود،
ما که هزاران دوستت دارم نگفته به بعضی ها بدهکار بودیم،
حالا از سایه ی خودمان هم می ترسیدیم!!!
هرطرف چرخیدیم، مهمان کله خفاشی نشسته بود و می خندید، روی شیر سماور، روی دستگیره در، روی شانه ی دوستانمان، روی میله ی اتوبوس، روی صندلی کنارمان در مترو و حتی گاهی در آینه وقتی صورتمان را میشستیم او بود که باز هم میخندید و زهره ترکمان میکرد.
ما کم کم آرام شدیم!
غر نزدیم!
یاد خدا افتادیم!
یاد تمام نعمت هایش که هیچ وقت ندیدیم و بخاطر آنچه دل مان هوسش را می کرد با او قهر میکردیم.
دیدی رفیق جان!
ما حالا خانواده مان، دوستانمان، هیاهوی بچه دبستانی ها، شلوغی اتوبوس و بی خیال به هم تکیه دادن و حتی انگشت های پفکی مان را که راحت به دهان می بردیم و کیف می کردیم دوست داشتیم.
دلمان برای دست های نه چندان تمیز رفقایمان تنگ شد، برای بغل کردن خانواده، برای سروصدای بچه های مدرسه آن طرف خیابان، برای شب های پرترافیک تهران، برای لقمه ساندویچی که نصفش را به دوستمان تعارف می کردیم، برای پلاستیک میوه پیرزن همسایه که دستمان می گرفتیم و او هم تند تند دعا می کرد خوشبخت بشویم. برای محکم روی شانه و پس کله رفیقمان زدن، برای کنار هم نشستن و خندیدن دسته جمعی.
ما برای "قبول باشه" گفتن های گرم بعد از نماز جماعت، برای چای در استکان کمرباریک هیئت و برای شلوغیِ مسجد که گاهی سال تا سال گذرمان به آغوش امنش باز نمی شد دلتنگ شدیم...
دریای دل ما همیشه پر از موج غم بود، موج منفی، موج داشتن و نخواستن، موج بی اعتمادی، موج تحویل نگرفتن و بی محلی،
اما ما این روزها حتی برای بوسیدن نوزاد غریبه ها دلتنگ بودیم...
دلمان میخواست همسایه ها را در پله ها ببینیم و یک دل سیر باهم صحبت کنیم.
اما مهمان کله خفاشی همه جا بود و نبود، ما حتی گاهی از سایه ی خودمان میترسیدیم.
مجبور شدیم از ترس روبوسی های آبدار مهمان بدشکل ماسک بزنیم، دستکش بپوشیم و شبیه اشباحی شویم که از کنار هم رد نمی شوند، کنار هم نمی نشینند، و در گوش همدیگر چیزی نمی گویند...
آرزوی رفتنش را نمی کردیم، دعا می کردیم بمیرد، دعا می کردیم هیچ وقت هیچ کجا نبینیمش...
اما او عاشق سرما بود و میخواست اسفند را سردتر کند و اسفندِ آرزوهای دم عید ما را دود کند و بخندد.
دیدی رفیق جان!
اسم کوچک مهمان کله خفاشی کرونا بود و نام فامیلی اش ناشکرِ ناراضی پور!!!
ما از نامش بیزار بودیم و از نام فامیلی اش پشیمان...
چون وقتی آمد ما فهمیدیم چقدر دلخوشی های بزرگ و کوچک زندگیمان را دوست داریم... او می خواست نرود.. اما ما بیرونش کردیم... یک روز صبح وقتی صدای اذان بلند شد و ما دست هایمان را فقط برای وضو شستیم...
#یادت_باشد
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
: ماجرای زن فرانسوی
زندگی به عشق حسین علیهالسلام
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#آخرین_عروس🌸
#قسمت_نوزدهم
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
هيچ كس حرفى نمى زند، همه مات و مبهوت بهم نگاه مى كنند، آيا عذابى نازل شده است؟
عروسى به هم مى خورد، قيصر بسيار ناراحت مى شود، چه راز و رمزى در كار است؟
هيچ كس نمى داند.
شب از نيمه گذشته و سكوت همه جا را فرا گرفته است.
نورِ مهتاب از پنجره بر اتاق مليكا مى تابد.
اكنون مليكا خواب مى بيند:
عيسى(ع) به اين قصر آمده است. همه ياران او نيز آمده اند.
آيا شمعون را مى شناسى؟
او وصىّ و جانشين حضرت_عيسى(ع) است و مليكا هم از نسل اوست.
شَمعُون، پدربزرگِ مادرى مليكا است.
هر جا را نگاه مى كنى فرشتگان ايستاده اند. در وسط قصر منبرى از نور گذاشته اند.
گويا همه ، منتظر آمدن كسى هستند.
ملیکا بانو در شگفتى مى ماند، به راستى چه كسى قرار است به اينجا بيايد كه عيسى(رحمهم الله) در انتظارش، سراپا ايستاده است.
ناگهان در قصر باز مى شود.
مردانى نورانى وارد مى شوند. بوى گل محمّدى به مشام مى رسد. بانويى جوان و نورانى هم همراه آنها آمده است.
عيسى(ع) به استقبال آنها مى رود، سلام مى كند و خوش آمد مى گويد: "سلام و درود خدا بر تو اى آخرين پيامبر! اى محمّد!".
#ادامه_دارد
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨