#آخرین_عروس🌸
#قسمت_بیست_شش
#حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود
رؤياى امشب فرا مى رسد، حسن(ع) به ديدار او مى آيد.
مليكا سر به زير مى اندازد و آرام مى گويد:
ــ آقاى من! از همه دنيا ديدار شما مرا بس است; امّا مى خواهم بدانم كى در كنار شما خواهم بود؟
ــ به زودى پدربزرگ تو ، سپاهى را براى مبارزه با لشكر اسلام مى فرستد. گروهى از كنيزان همراه اين سپاه مى روند. تو بايد لباس يكى از اين كنيزان را بپوشى و خودت را به شكل آنها در آورى.
ــ سرانجام اين جنگ چه مى شود؟
ــ در اين جنگ، مسلمانان پيروز مى شوند و همه سربازان و كنيزان رومى اسير مى شوند.
مسلمانان، كنيزان رومى را براى فروش به بغداد مى برند.
وقتى تو به بغداد برسى من كسى را به دنبال تو خواهم فرستاد.
تو در آنجا منتظر پيك من باش!
مليكا از شوق بيدار مى شود.
اكنون او بايد پاى در راه بنهد و به سوى محبوب خود برود.
به راستى او چگونه مى تواند از اين قصر بيرون برود؟
مليكا فكر مى كند، به ياد يكى از كنيزان قصر مى افتد كه سال هاست او را مى شناسد. مليكا مى تواند به او اعتماد كند و از او كمك بخواهد.
مليكا با كنيز قصر صحبت كرده است و قرار شده كه او براى مليكا لباس كنيزها را تهيّه كند. همه چيز با دقّت برنامه ريزى شده است.
خبر مى رسد كه سپاه روم به سوى سرزمين هاى مسلمانان مى رود، همه براى بدرقه سپاه در ميدان اصلى شهر جمع شده اند.
قيصر پرچم سپاه را به دست يكى از بهترين فرماندهان خود مى دهد و براى پيروزى او دعا مى كند.
سپاه حركت مى كند امّا مليكا هنوز اينجاست.
تو رو به مليكا مى كنى و مى گويى:
ــ مگر قرار نبود كه همراه آنها بروى؟
ــ صبر داشته باش. من فردا از شهر خارج خواهم شد. امروز نمى شود، همه شك مى كنند.
فردا فرا مى رسد.
مليكا هوسِ طبيعت كرده است و مى خواهد به دشت و صحرا برود.
او با همان كنيز مورد اطمينان از قصر خارج مى شود. چند سواره نظام آماده حركت هستند. 🕊💜🕊
آنها حركت مى كنند، مليكا راه ميان برى را انتخاب مى كند تا بتواند زودتر به سپاه برسد. آنها با سرعت مى روند.
نزديك غروب مى شود، سپاه روم در آنجا اتراق كرده است.
مليكا مى خواهد سپاه روم را ببيند و سربازان را تشويق كند.
او ابتدا به خيمه كنيزان سپاه مى رود. آنها مشغول آشپزى هستند.
حواسشان نيست. باور نمى كنند كه دختر قيصر روم به اين بيابان آمده باشد.
مليكا داخل خيمه اى مى شود و سريع لباسى را كه همراه دارد بهتن مى كند. ديگر هيچ كس نمى تواند او را شناسايى كند. او شبيه كنيزان شده است.
او از خيمه بيرون مى آيد، يكى از كنيزان صدايش مى زند كه در آشپزى به او كمك كند.
هوا ديگر تاريك شده است.
چند سربازى كه همراه مليكا بودند خيال مى كنند كه مليكا امشب مى خواهد در اينجا بماند.
هوا دیگر تاریک شده است.
صبح سپاه حرکت می کند ، آن سربازها هر چه منتظر می شوند از ملیکا خبری نمی شود ،
نمی دانند چه کنند.
به هر کس می گویند که دختر قیصر روم کجا رفت ، همه به آنها می خندند و می گویند :"شما دیوانه شده اید؟ دختر قیصر در این بیابان چه می کند؟".
سپاه به پیش می رود و ملیکا با هر قدم به محبوب خود نزدیک و نزدیک تر می شود.
همسفرم ! آنجا را نگاه کن ، سپاه مسلمانان
به این سو می آیند ، جنگ سختی در میگیرد.
در این هیاهو من دیگر ملیکا را نمی بینم.
نمی دانم چه سرنوشتی در انتظار اوست اسب ها
شیهه می کشند ، صدای شمشیرها به گوش می رسد ، تیر ها از هر سو می آیند ، عده ای بر روی خاک می افتند و در خون خود می غلتند .
#ادامه_دارد...
💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#رمان آخرین عروس رمان بسیارزیبا وجذابی است حتماازقسمت اول بخوانید و دنبال کنید.
#رفتن به قسمت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/Lootfakhooda/5632
#ادامه دارد ...
امام باقر ( ع)فرمودند :
" حضرت آدم به خداوند عرض كرد :
پروردگارا ! شيطان را بر من مسلط ساختي .در عوض براي من چيزي مقرر فرما.
خداوند در پاسخ فرمود :
اي آدم! بر تو مقرر كردم هر كدام از فرزندانت كه قصد گناه كند ، برايش چيزي نوشته نشود،
و اگر انجام داد، برايش يك گناه نوشته بشود.
هر گاه قصد كار خير كرد،برايش يك حسنه نوشته شود و اگر آن را انجام داد، برايش ده حسنه نوشته شود.
عرض كرد : پروردگارا! برايم اضافه فرما!
خداوند فرمود :
براي تو مقرر كردم هر كدام از فرزندانت گناهي كرد و سپس آمرزش خواست، او را بيامرزم.
عرض كرد : پروردگارا! برايم اضافه فرما!
خداوند فرمود : براي فرزندانت توبه را مقرر داشتم تا آنكه نفس به گلوگاهشان برسد.
( مرگشان نزديك شود.)
عرض كرد : پروردگارا! براي من بس است!"
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستان کوتاه
فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زنهای آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند.
یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگهای سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد، چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند، اگر او از بردن آن سنگها، شانه خالی می کرد، زیر تازیانه و چکمه های جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید.
آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد، ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود:گفت: «آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟»
چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند). آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت:
« هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم »
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#نیایش شبانه🌙🌟
"الهی" تو در جویبار رگهایم جریان داری!
در همه نفسهایم جاری هستی!
در شگفتی های وجودم بودنت را به تماشا گذاشته ای!
هر تپش دلم تو را فریاد میزند!
خدایا در کعبه 🕋چرا؟! تو در قلب❤️ منی
سرگشتگی ،در بادیه ها🏜 چرا؟!
تو در دل❣ منی!
در بی سوئی ها و بی کرانگی هاچرا؟!
تو در جان منی!
نازنین خدای من،همه روز برای همه دوستانم عشق حقیقی،سلامتی،آرامش و نیکبختی را آرزو دارم...
خدایا عطا کن به آنان هر آنچه بر ایشان خیر است.
شب خوش عاقبتتون بخیر🌙🌟
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
هدایت شده از رفاقت با شهدا
#رمان های زیبا و تاثیر گذار به قلم بسیار زیبای ✏️
#نویسنده:طاهره سادات حسینی
#در کانال رسمی ایشون رمان ها رو دنبال کنید
❤️ عشق مجازی ❤️
🧚♀عشق رنگین
❣عشق پایدار ❣
🦋 پروانه ای در دام عنکبوت 🕷
📕📗📘رمان هایی که چشمان شما رو به روی حقایق جامعه باز میکنه
#معرفی کتاب 📚
📢 #جلسات سخنرانی های ناب ناب 📣👌
#متنوع ، جذاب و شنیدنی🧚♀
#پس با ما همراه باشید 🌸
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d