eitaa logo
آرامش دلم تنها خداست
2.1هزار دنبال‌کننده
838 عکس
565 ویدیو
8 فایل
خدایا تنها امیدم تویی که مهربانترین هستی یا ارحم الراحمین #کپی برداری از مطالب کانال با ذکر صلوات بلا مانع می باشد . #تأسیس 15 آذر ماه 99
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 لقمان حكیم پسر را گفت: "امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنویس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور ." شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند . دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد . روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد . روز چهارم، هیچ نگفت . شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشته‏ها بخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفته‏ام تا برخوانم. لقمان گفت: " پس بیا و از این نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قیامت، آنان كه كم گفته‏اند، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى ." پارسایان 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
📃 ميرزا على جابرى اصفهانى فرزند ميرزا حسين جبرى در سال 1363 هجرى قمرى ، براى من نقل كرد كه قريب 35 سال پيش عازم زيارت مشهد مقدس ‍ بودم . مرحوم حاج سيد محمد صادق خاتون آبادى رحمة الله عليه سفارش و تاءكيد كرد كه در مشهد حاج شيخ حسنعلى اصفهانى را زيارت كنم من نيز بنا به توصيه او فقط يك بار خدمت مرحوم حاج شيخ شرفياب شدم . در مراجعت مرحوم خاتون آبادى از من پرسيد: حاج شيخ را چگونه مردى ديدى ؟ گفتم : بد مردى نبود. فرمود پس او را به درستى نشناخته اى . ولى اگر وقتى به مشكلى دچار شدى به او متوسل شو از اين جريان سالها گذشت و در اين مدت نه حاج شيخ را مجددا ديدم و نه با او مكاتبه اى داشتم . تا آنكه در اواخر سلطنت رضا شاه گروهى از مردم به دادگسترى شكايت بردند كه عمال دربار شكايات مرا ماءمور كردند تا به اين موضوع رسيدگى كنم و گزارش دهم . اما برخى از صاحبنظران توصيه كردند كه مبادا حق را به جانب شاكيان و صاحبان املاك بدهى زيرا ممكن است مخالف با ماءموران دربار براى تو موجب خطر شود. اما چون به محل رفتم و از نزديك وضع فلاكت و فقر شاكيان را ديدم و دريافتم كه همه آنها از ذرارى حضرت زهرا عليها السلام بودند رضا ندادم كه حق را كتمان كنم و بر ماءموران سلطنت صحه گذارم و به همين جهات حكم را عليه دربار صادر كردم و به اصفهان بازگشتم - ليكن پس از روزى چند، به شهربانى احضار شدم . به جاى آن كه به شهربانى بروم و شايد توقيف شدم به منزل يكى از آشنايان رفتم و در آنجا پنهان شدم . از آنجا به شيراز رفتم و در خانه يكى از دوستان متوارى و مخفى گرديدم . روزى از سخن و سفارش حاجى سيد محمد صادق ياد آوردم كه فرموده بود: اگر دشوارى برايت پيش آمد كرد به حاج شيخ حسنعلى متوسل شو. اما فكر كردم كه نامه ها در تهران سانسور مى شود و اگر من نامه اى براى او بنويسم ، اسباب زحمتش را فراهم ساخته ام و به اين سبب از فكر تشبث به او منصرف شدم . بعد از چند روز، كسى به آن منزل كه مخفيگاه من در شيراز بود، مراجعه كرد و به صاحب خانه گفت از حاج شيخ حسنعلى اصفهانى مكتوبى آمده است و در جوف آن ، نامه اى را به عنوان ميرزا على جابرى با آدرس منزل شما هست . صاحبخانه من ، حاج شيخ را نمى شناخت ، و مردد شد كه در جواب او چه بگويد؟ من كه در اطاق در بسته مجاور بودم ، با شنيدن مكالمه ايشان ، بانگ برآوردم : نامه مربوط به من است . صاحبخانه در را گشود و من ، نامه حاج شيخ را از آن مرد گرفتم ، نوشته بودند: شما ترسيديد براى من نامه بنويسيد، اما من از اين كار نهراسيدم ، و در ضمن در نامه دستورى داده بودند كه در مدت سه روز انجام دهم تا به خواست خداوند، فرجى حاصل شود. بر من حسب دستور، سه روز به آن دعا و ذكر مداومت كردم . سه روز بعد تلگرافى از اصفهان رسيد كه خبر داده بودند: مرا از سوى دربار شاهى احضار كرده اند و مورد عنايت شخص شاه قرار گرفته ام . بى درنگ به اصفهان و پس از آن به تهران و به دربار رضاشاه رفتم . شاه مرا مورد انعام و اكرام فراوان قرار داد و جايزه اى نقدى به من عطا كرد. پس از آن ماجرا به محل ماءموريت خود بازگشتم و ترقى در كار من پديدار گشت. عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
📚داستان کوتاه📚 📜 امام باقر عليه السّلام فرمود: در زمان حضرت هود عليه السّلام عدّه‏ اى گرفتار قحطى شدند، آنان نزد هود رفتند تا دعا كند خداوند باران رحمتش را نازل كند، در اين هنگام پير زنى بد زبان و فحّاش از منزل هود خارج شد و گفت: چرا هود براى خودش چنين دعايى نمى‏كند؟ مردم گفتند: ما را به نزد او ببر، گفت: او اكنون در ميان مزرعه مشغول آبيارى است، به آنجا برويد، ما نزد او رفتيم، هود هر قسمتى را كه زراعت مى‏كرد مى ‏ايستاد و دو ركعت نماز مى‏خواند، در اين هنگام هود متوجه آنان گشت و گفت: حاجت شما چيست؟ گفتند: ما براى حاجتى آمديم ولى چيزى شگفت انگيزتر از حاجت خود مشاهده كرديم. گفت: چه ديديد؟ گفتند: پير زن بد زبان و فحّاشى را ديديم كه از منزلت خارج شد و بر سر ما فرياد كشيد. فرمود: او همسر من است و من دوست دارم كه سالها زنده بماند. گفتند: اى پيامبر خدا! چرا خواهان طول عمر او هستى؟ گفت: زيرا هيچ مؤمنى نيست، جز آنكه كسى را دارد كه اذيّتش كند، من هم خدا را شكر مى‏كنم كه اذيّت‏ كننده ‏ام را زير دستم قرار داده، و اگر چنين نبود كسى بدتر از او بر من مسلّط مى‏شد. 📚 مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص 287-288 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
🌸🍃🌸🍃 شرلوک هولمز كارآگاه معروف و معاونش دکتر واتسون به خارج از شهر رفته و شب چادری زدند و زير آن خوابيدند. نيمه های شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست. بعد واتسون را بيدار كرد و گفت: نگاهی به آن بالا بينداز و به من بگو چه می بينی؟ واتسون گفت: ميليونها ستاره می بينم. هلمز گفت: چه نتيجه ميگيری؟ واتسون گفت: از لحاظ معنوی نتيجه میگيرم كه خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم. از لحاظ ستاره شناسی نتيجه میگيرم كه زهره در برج مشتری است، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيكی، نتيجه ميگيرم كه مريخ در موازات قطب است، پس ساعت بايد حدود سه نيمه شب باشد. شرلوک هولمز نگاهی به او کرد و گفت: واتسون تو احمقی بيش نيستی. نتيجه اول و مهمی كه بايد بگيری اينست كه چادر ما را دزديده اند ... گاهی واقعا انسان از اتفاقاتی که در نزديکش ميافتد غافل و در عوض دور دستها را ميبيند. برداشتهای جورواجور ميکند و تصميمات اشتباهی گرفته و فرصتهای خوبی را از دست ميدهد. 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
📚 مردی که با خبر دختردار شدنش، رنگ رخسارش تغییر کرد! مردى به مردى كه نزد رسول حق نشسته بود خبر داد همسرت دختر آورد، رنگ آن مرد تغيير كرد، رسول اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: چه شده؟ عرضه داشت: خير است، فرمود: بگو چه اتفاقى افتاده؟ گفت: از خانه بيرون آمدم در حالى كه همسرم درد زائيدن داشت، اين مرد به من خبر داد دختردار شده ام، حضرت فرمود: زمين حمل كننده او، آسمان سايه سرش، و خداوند روزى دهنده اوست، دختر دسته گل خوشبوئى است كه آن را مى بوئى، سپس رو به اصحاب كرد و فرمود: كسى كه داراى يك دختر است، مشكل دارد «تربيت و حفظ او، تهيه جهیزيه، آماده كردن مقدمات عروسى، دلهره داماددارى» و براى هر كس دو دختر است، خدا را به فرياد او برسيد، و هر كس داراى سه دختر است جهاد و هر كار مكروهى را معاف است، و هر آن كه چهار دختر دارد، اى بندگان خدا او را كمك دهيد، به او قرض دهيد، و به او رحمت آوريد. چقدر دختر عزيز است، كه رسول حق يارانش را به يارى دخترداران دعوت كرده، و كمك به دخترداران را وظيفه الهى امت قرار داده 📚برگرفته از کتاب نظام خانواده در اسلام اثر استاد انصاریان 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 @Lootfakhooda
در باب چهار هندو است که در مسجد به نماز می ایستند. وقتی صدای موذن برمی آید یکی از آنها با آن که خود در نماز است می گوید: ای موذن بانگ کردی وقت هست. هندوی دیگر در همان حال به وی می گوید: سخن گفتی و نمازت باطل است. سومی به دومی می گوید: به او طعن نزن که نماز تو هم باطل است. سپس هندوی چهارم می گوید: خدا را شکر که من مثل شما سه تن سخن نگفتم. بدین گونه بالاخره نماز هر چهار تن تباه می شود! در این حکایت هر کدام از این چهار هندو نمادی هستند از انسانهایی که به عیب خود کور می باشند و به عیب دیگران بینا و آگاه! چار هندو در یکی مسجد شدند بهر طاعت راکع و ساجد شدند هر یکی بر نیتی تکبیر کرد در نماز آمد بمسکینی و درد مؤذن آمد از یکی لفظی بجست کای مؤذن بانگ کردی وقت هست گفت آن هندوی دیگر از نیاز هی سخن گفتی و باطل شد نماز آن سیم گفت آن دوم را ای عمو چه زنی طعنه برو خود را بگو آن چهارم گفت حمد الله که من در نیفتادم بچه چون آن سه تن پس نماز هر چهاران شد تباه عیب‌گویان بیشتر گم کرده راه 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 @Lootfakhooda
📚 بهلول و سوداگر روزي سوداگري بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زياد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خريد و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهي فروخت و سود فراوان برد. باز روزي به بهلول بر خورد. اين دفعه گفت بهلول ديوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول اين دفعه گفت پياز بخر و هندوانه. سوداگر اين دفعه رفت و سرمايه خود را تمام پياز خريد و هندوانه انبار نمود و پس از مدت كمي تمام پياز و هندوانه هاي او پوسيد و از بين رفت و ضرر فراوان نمود. فوري به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول كه از تو مشورت نموده، گفتي آهن بخر و پنبه، نفعي برده. ولي دفعه دوم اين چه پيشنهادي بود كردي؟ تمام سرمايه من از بين رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول كه مرا صدا زدي گفتي آقاي شيخ بهلول و چون مرا شخص عاقلي خطاب نمودي من هم از روي عقل به تو دستور دادم . ولي دفعه دوم مرا بهلول ديوانه صدا زدي، من هم از روي ديوانگي به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درك نمود. 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 @Lootfakhooda
🌺🍃﷽🌺🍃 💠عیادت ناشنوا از مریض💠 ✍ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد. با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم. مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید. پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد. 💥مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد. 📚 مجموعه شهر حکایات 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 @Lootfakhooda
🔹حضرت شعیب میگفت: گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند.. یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده! 🔶خداوند به حضرت شعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی.. آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند. خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد! 🔹امام صادق علیه السلام فرمودند: خداوند كمترين كاری كه درباره گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه او را از لـذّت مـناجـات محـروم می‌سـازد. 🔶معراج‌السعادة صفحه۶۷ 🎋🎋🦋🎋🦋 @Lootfakhooda
مداحی_آنلاین_حکایت_نجات_فطرس_ملک.mp3
2.33M
🌺 (ع) ♨️ماجرای نجات فطرس مَلَک و مأموریت او در قبال زائران امام حسین علیه السلام 👌 بسیار شنیدنی 🎙 🎋🎋🦋🎋🦋 @Lootfakhooda
🌺🍃﷽🌺🍃 ✍تو شلوغیِ اربعين ديدم زنی با عبای عربی روبروی حرم سيدالشهدا با لهجه و كلام عربی با ارباب سخن ميگويد عربی را ميفهميدم؛ زنِ عرب میگفت: آبرويم را نبر، به سختی اذن زيارت از شوهرم گرفته ام .بچه هايم را گم كرده‌ام، اگر با بچه ها به خانه برنگردم شوهرم مرا ميكشد. گريه ميكرد و با سوزِ نجوايش اطرافيان هم گريه ميكردند. كم كم لحن صحبتش تند شد: توخودت دختر داشتی. جان سه ساله ات كاری بكن. چند ساعت است گم كرده‌ام بچه‌هايم را. كمی به من برخورد كه چرا اين‌طور دارد با امام حسين(ع) حرف میزند !!! ناگهان دو كودك از پشت سر عبايش را گرفتند ... يُمّا يُمّا ميكردند. زن متعجب شد. با خود گفتم لابد بايد الان از ارباب تشكر كند ..! بچه هايش را به او دادند، اما بی خيالِ از بچه های تازه پيدا شده دوباره روبرویِ حرم ايستاد. شدت گريه اش بيشتر شد!! همه تعجب كرده بوديم! رفتم جلو و گفتم: خانم چرا هنوز گريه ميكنی؟ خدا را شاكر باش! زن با گريهٔ عجيبی گفت: من از صاحب اين حرم بچه هایِ لالم را كه لال مادرزاد بودند خواسته ام، اما نه تنها بچه هايم را دادند، بلكه شفای بچه هايم را هم امضا كردند 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
✔️خبر از امور غیبی دادن نشان حقانیت نیست. ▪️مردی از شیعیان نزد امام کاظم علیه‌السلام که در بغداد بودند آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله امروز در میدان بغداد مرد کافری را دیدم که مردم اطراف او جمع شده بودند و او از نیت هرکس خبر می داد و از اسرار آگاه بود. امام علیه السلام به حاضرین فرمودند: فردا نزد آن مرد آیید. خود امام نیز به میدان شهر آمد و مردم را در اطراف او مشاهده نمود درحالیکه او از ضمائر آنها خبر می داد. ✔️امام علیه السلام او را خواست و پرسید: فلانی، تو مرد کافری هستی و اطلاع از ضمائر مرتبه بلندی است، به چه سبب این مرتبه را خدا به تو روزی فرموده است؟ او پاسخ داد: ای بنده خدا من این علم را تنها از راه مخالفت با به دست آورده ام. امام علیه السلام فرمود: فلانی، ایمان را بر نفست عرضه کن و ببین آیا نفس تو ایمان را می پذیرد یا نه؟ او حوله ای را به دور خودش پیچاند و (مدتی با تمرکز) اندیشید ؛ سپس گفت: من اسلام را بر نفسم عرضه کردم ولی نفسم از پذیرفتن آن سرپیچی کرد. امام علیه السلام فرمود: بر خلاف خواسته نفست عمل کن، همچنان که این عادت توست و بدین وسیله به این مرتبه رسیده ای. ▫️آن مرد اسلام آورد و شخص متدینی شد و امام علیه السلام احکام دین را به او آموخت و از جمله یاران امام گردید. روزی امام به او فرمود: فلانی، من چیزی نیت کردم، بگو چیست؟ آن مرد وقتی به علم خود بازگشت و اندیشید، ندانست که چه بگوید و شگفت زده شد و به امام گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله من کافر بودم و از ضمائر آگاه می گشتم، چگونه است که امروز با این که مسلمانم آگاه نیستم؟!! ✔️امام کاظم علیه السلام در پاسخ فرمود: در آن زمان، آگاهی به ضمائر، پاداش کارهای تو بود، ولی امروز (که مسلمان شدی) خداوند کارهایت را برای روز قیامت ذخیره کرده است پس پاداش آنها روز قیامت می باشد. 📓الانوار النعمانیة، ج٢،ص ٢٩۶ 🎋🎋🦋🎋🦋 @Lootfakhooda