شب من پنجره ای بی فردا
روز من قصه ی تنهایی ما
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهی ام ، ماهی دور از دریا
دیشب، با خیال روی تو،
شعری از مهتاب سرودم
شعری از ستاره باران هوای تو سرودم
از نگاهت، از صدایت،
از تو و چشم سیاهت،
شعری با صدای غمبارت سرودم
دیشب، با خیال روی تو،
از جاده بی انتهای شب، گذر کردم
اما از روی حسادت
از نگاه روشن مهتاب حذر کردم
بی تو بودن
و بی تو به مهتاب نگاه کردن
برای من کابوسی از رفتن دیرینه توست…
دیشب، با خیال یاد تو،
شب را به صبح سر کردم
این بار از روی خجالت
به مهتاب نظر نکردم
بی تو مرا،
مهتاب رنگی دگر است
وای از آن شعر، شعر کوچه !
وای از آن شب، شب مهتاب !
وای از شوق دیدار…
حتی در خواب
بی تو بودم…تک و تنها،
دور از همه غمها
با تو اما،
عشق آمد و من رفتم تو رویا…
از غم دوری تو شعر سرودم
شعر که نه!…
حرف دلم بود که دگر بار بریدم!
همه امید به آن لحظه
که آیی به سراغم…
شوق دیدار تو بود، دیدار نبود!
عطر صد خاطره بود، یار نبود…
یادم آید که شبی،
از این کوچه گذر کردی
شعر خواندی و نوشتی و سفر کردی…
یاد داری که به من گفتی حذر کن؟
حذر از عشق ندانم هرگز