🕊 میگفت
هر کی میره اربعین،
بدون شک لطفی بوده که نصیبش شده
و اونی که نتونسته بره
نگه من #توفیق نداشتم!
که شاید خداوند #توفیقش رو
در جای دیگری قرار داده...
یک وقت نکنه با گله و شکایت
بریم در خونۀ رحمانِ رحیم و
طلبکار باشیم،
یک وقت نکنه دل اونایی که به هر دلیلی
نتونستن برن رو بلرزونیم،
از کجا معلوم
شاید اونی که نتونست بره کربلا
از #توفیقی که نصیبش شده بیشتر استفاده کنه
تا اونی که میره و به ضریح میرسه و
ناغافل با یک اشتباه با یک گناه..!
هر جا که باشیم
مهم اینه که
از #توفیقاتمون
به نحو احسن استفاده کنیم...
و ما #توفیقی الا باللّٰه
علیه توکلتُ و الیه اُنیب
#یاس_فاطمی
...♡🍁♡...
غزلِ کار خدا
من آن دیر آشنا را میشناسم
من آن شیرین ادا را میشناسم
به زور و زر نگردد رامِ هرکس
من آن بیاعتنا را میشناسم
بپرهیزید از چشم و نگاهش
من آن برقِ بلا را میشناسم
غمِ عشقست و باید گریهها کرد
من این درد و دوا را میشناسم
محبّت بین ما کارِ خدا بود
از اینجا من خدا را میشناسم
ز مهرِ او به من صد رشک دارید
من ای مردم، شما را میشناسم
دل ما را به تاری مو توان بست
من این بی دست و پا را میشناسم
#معینی_کرمانشاهی
#ای_شمعها_بسوزید
#کارخدا
🕊
دنیا مثل مادرت نیست
که ظهر سرش داد بزنى
و شب برای شام صدات کنه
دنیا ولت میکنه تا از گشنگى بمیرى!
هوای مادرتو داشته باش.....
به خودشان زحمت نمیدهند يکنفر را كشف كنند
زيبايیهايش را بيرون بكشند، تلخیهايش را صبر كنند آدمهای امروز! دوستیهای كنسروی میخواهند. يک كنسرو كه درش را باز كنند، يکنفر شيرين و مهربان از داخلش بيرون بپرد و هی لبخند بزند و بگويد حق باتوست!
🖇
مادر بزرگم آخر همهی تلفنهایش میگفت:
کاری نداشتم که!
زنگ زده بودم صداتان را بشنوم...
ما هم که جوان و جاهل،
چه میدانستیم که صدا با دل آدم چه ها میکند...
🥀
رابطه های خوب
با حرفـــهای قشنگ شروع می شه...
ولی با رفتارهای درست دوام پیدا می کنه ...
بیشتر آدمها اولش رو
خیلی خوب بلدن
ولی در ادامه پُر از اشتباه هستن...
⏳
یک جمله ی قشنگ:
وقتى شروع به شمردن نعمت هاى زندگيم كردم، همه زندگيم تغيير كرد
خدایا
آخر عاقبتمون رو به خیر کن
بذار وقتی نقطه گذاشته میشه آخر زندگی و سرنوشتمون، پشت بندش یه «آخیش» هم بیاد.
🙏
➕دیگہ سفارش نڪنم ها..!
➖ از بَـر شدم مامان..
➕باز بگو دلم آروم شـہ ..😔
➖ سعی ڪنم تیر نخورم ..
➕ دیگـه..؟
➖ اگر خوردم شهیـد نشم 😊
➕ دیگــه ..؟
➖ اگرشدم پلاڪم رو گم نڪنم..
➕ دیگــه ..؟
➖ اگر گم ڪردم زیر آفتابـــ نمونم... ➕ دستـــ علـے به همـــراتـــ مـــادر...😢
.
.
#شهید_گمنام 😔
چمدونش را بسته بودیم ،
با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”
گفت: “کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن!
آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها،
من که اینجا به کسی کار ندارم
اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
گفتم: “آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری
همه چیزو فراموش می کنی!”
گفت: “مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول!
اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترم؟!”
خجالت کشیدم …! حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم
و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.
🌷اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،
راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم
قرآن و نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودن!
آبنات رو برداشت
گفت: “بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
🌷“مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن.”
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
“چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد،
شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد
زیر لب میگفت:
“گاهی چه نعمتیه این آلمیزر!!”
⏳
هدایت شده از 💕شــاپــــرڪ💕
صبح آمد
به غزلخوانی چشمان شما
باد هم میگذرد از سر زلفان شما
نرم نرمک
بگشا پلک که خورشید تویی
روز روشن شود از چهرهی تابان شما
سلااام
صبح بخیر