غزلِ کار خدا
من آن دیر آشنا را میشناسم
من آن شیرین ادا را میشناسم
به زور و زر نگردد رامِ هرکس
من آن بیاعتنا را میشناسم
بپرهیزید از چشم و نگاهش
من آن برقِ بلا را میشناسم
غمِ عشقست و باید گریهها کرد
من این درد و دوا را میشناسم
محبّت بین ما کارِ خدا بود
از اینجا من خدا را میشناسم
ز مهرِ او به من صد رشک دارید
من ای مردم، شما را میشناسم
دل ما را به تاری مو توان بست
من این بی دست و پا را میشناسم
#معینی_کرمانشاهی
#ای_شمعها_بسوزید
#کارخدا