چیزی که دیروز خیلی برام اهمیت
داشت، امروز دیگه حتی به چشمم
نمیاد!
میخوام بگم هر چیزی به وقتش
خوب و دوست داشتنیه
حتی آدما !
@Loveyoub
🦋خلاصه ای از «۱۰ راز موفقیت و آرامش درونی» نوشته وین دایر🦋
راز اول: ذهنى داشته باشید که پذیراى همه چیز است و به هیچ چیز وابسته نیست.
راز دوم : با ساز و نوای باطن خود همنوا باشید
راز سوم: شما نمیتوانید آنچه را خودتان ندارید به دیگران ببخشید.
راز چهارم: در آغوش سکوت بروید
راز پنجم: گذشته خود را رها کنید.
راز ششم: شما نمیتوانید مشکل را با همان ذهنیتى که آن را به وجود آورده است، حل کنید.
راز هفتم: هیچ علتی براى خشم و کینه وجود ندارد.
راز هشتم: به گونه اى با خودتان رفتار کنید که گویى همانى هستید که میخواهید باشید.
راز نهم: اهمیت اتصال به منشأ را دریابید
راز دهم: عقل و خرد همان پرهیز از همه ی افکارى است که باعث تضعیفتان میشوند.
@Loveyoub
منم ماه زیبای اردیبهشت
نگهبان آتش ، مقدس سرشت
عروس بهارم پر از عطر و گل
که پیشانی ام را خدا خوش نوشت
سمیه_پرویزی
@Loveyoub
.
#ℙℛᝪℱ🫧🤍
𝕐𝐨𝐮 𝔸𝐫𝐞 𝕄𝐘 , 𝐌𝐲 𝔸𝐧𝐝 𝐚𝐥𝐥 𝐌𝐲
تو خورشید من ، ماهه من و تمامه ستاره های آسمون منی 𔘓🪄
𓏲࣪ ❥@Loveyoub
با هرکی بد باشم با تو خوبم،
با هرکی حرف نزنم با تو میزنم،
با هر کی بیرون نرم با تو میرم ،
من برای تو یه آدم دیگم.
چون تو برای من با تموم آدمای دنیا فرق داری :)
@Loveyoub
♦️علائم تپش قلب:
🔹️یکی در میان میزند
🔹️به قفسه سینه میکوبد
🔹️بسیار سریع و محکم میزند
سالم_باشیم
@Loveyoub
شادمانی بهسرعت حاصل نمیشود شادمانی از چندین ویژگی ضروری ناشی میشود و یک محصول فرعی است شادمانی مجموع دوازده ویژگی است همه این ویژگیها نباید وجود داشته باشند اگرچه بیشتر آنها برای شخصی که نوعی شادمانی طولانی مدت را تجربه میکند باید به وفور وجود داشته باشد.
ویژگیهای شادمانی:
عشق، خوشبینی، احساس آزادی، فعالیت، امنیت، سلامتی، معنویت، نوعدوستی، دوراندیشی، شوخطبعی، هدف.
📚مردم شاد چگونه میاندیشند
👤دکتر دن بیکر
@Loveyoub
♥️🍃
من عاشقتم
عاشق حرف زدنت..
عاشق خندیدنت..
عاشق مهربونیات..
عاشق دستات..
عاشق چشمات..
عاشق خودتم، دقیقا همینجوری که هستی چون برای من بهترینی و بدون با هیچکس عوضت نمیکنم♥️
@Loveyoub
♥️🍃
وقتی صدات میکنم
و میگی جان دلم
انگار یه جون به جونم اضافه میکنی
من فدای جان گفتنت، دلبر من
.
@Loveyoub
خیلی زیباست
🔹مامان صدا زد: امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.
🔸اصلاً حوصله نداشتم، گفتم: من که پریروز نون گرفتم.
🔹مامان گفت: خب، دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم.
🔸گفتم: چرا سنگک، مگه لواش چه عیبی داره؟
🔹مامان گفت: میدونی که بابا نون لواش دوست نداره.
🔸گفتم: صف سنگک شلوغه. اگه نون میخواید لواش میخرم.
🔹مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت: بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.
🔸این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شسته بودم، داد زدم: من اصلاً نونوایی نمیرم. هر کاری میخوای بکن!
🔹داشتم فکر میکردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک میکنم باز هم باید این حرف و کنایهها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون، برنج درسته کنه. اینطوری بهترم هست.
🔸با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی میافتم رو دنده لج و اصلا قبول نمیکنم اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ۱۰ کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خستهاش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی.
🔹راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمیکرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بیخیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصابم خرد بود.
🔸یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به موبایلش زنگ زدم، صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود.
🔹دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خرد میکرد.
نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت: تو راه که میاومدم تصادف شده و مردم میگفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.
🔸گفتم: نفهمیدی کی بود؟
🔹گفت: من اصلاً جلو نرفتم.
🔸دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود.
🔹دلم نمیخواست قبول کنم تصادفی که خواهرم میگفت به مامان ربط داره. تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم.
🔸وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که میگفت: بلد نیستی درست زنگ بزنی؟
🔹تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: الهی شکر و با خودم گفتم: قولهایی که به خودت دادی یادت نره!
🔰پدر و مادر از جمله اون نعمتهایی هستند كه دومی ندارند پس تا هستند قدرشون رو بدونيم!
افسوسِ بعد از اونها هيچ دردی رو دوا نمیكنه؛
نه برای ما، نه برای اونها..
@Loveyoub
کدام زندان با خواندن کتاب از حبست کم میشود؟🤔
زندانی در برزیل وجود دارد که زندانیان با خواندن یک کتاب و نوشتن برداشت خود از کتاب میتوانند چهار روز از مدت زمان حبس خود کم کنند!
مردی که به جرم سرقت مسلحانه به زندان محکوم شده بود با خواندن حدود سیصد جلد کتاب ، مدت حبس خود را از ده سال به کمتر از هفت سال کاهش داد.
این مرد پس از آزادی از زندان، به لطف مطالعات و دانش کسب شده در مدت حبس، بلافاصله در آزمون ورودی معتبر ترین دانشگاه این کشور پذیرفته شد و اکنون پس از گذشت ده سال از آزادی خود و اخذ مدرک دکتری، به عنوان استاد و مدرس دانشگاه مشغول به کار است.
برای همینه که میگن مردمی که کتاب بخوانند ملتی سربلند و موفق خواهند بود.
@Loveyoub
همیشہ ســــــــــادہ بودَم ..
ســـــــادہ سلام ڪَـــــــردَم ..
ســـــــادہ دِل دادَم و ســـــــادہ بخشیدم ..
ســــــــــادہ مُحبَت ڪَردَم ..
ســــــــــاده باوَر ڪَــــــــــردَم ..
ســــــــادہ چَشم گُفتــــــــــَم ..
ســــــــــاده وابَستٺہ شُــــــــــدَم ..
اَما خیلی سَخت دِلَم را شِڪَسٺَند ..!
ڪــــــاش آنقَدر ســــــاده نبودم ...
@Loveyoub
1632758036_S3nD3.mp3
7.04M
حدیث کسا گوش کنید
🔸 با صدای حزین استادفرهمند
حبزهرابهدلمحکشدهوفاطمیام
پیروحیدروساداتبنیهاشمیام 💚
@Loveyoub
Azan Marhoum Aghati.mp3
1.05M
⚜اذان
⚜چه ضرب آهنگِ
⚜قشنگی است
⚜می گوید
⚜خدا همین نزدیکیست
⚜گوش کن
⚜«الله اکبر
🍂🍁🍂🍁
کانال تو رو دوست دارم
به احترام نماز
ازساعت ١٢ الی ١٤
تعطیل میباشد
سپاس بیکران از صبوری و همراهی شما دوستان گرامی 🌺🌺🌺
🍃@Loveyoub
لباسی که رنگ پس میده رو اگه با لباسهای دیگه بشوری همه رو خراب میکنه
حکایتِ خاطراتِ تلخ و ناخوشیه که اگه نادیده شون نگیری و تو ذهنت کم رنگشون نکنی ، رنگ پس میدن وسطِ تمومِ خاطرات شیرینی که داری و لحظه های قشنگِ زندگیتو خراب میکنن
تمومِ اتفاقهای تلخِ گذشته رو کنار بذار، نمیگم فراموش کن چون هیچ چیزی فراموش نمیشه
اما میتونی اهمیتشون رو برای خودت کم کنی
و تمرکز کنی روی زندگیِ الانت و به بهترین شکل بسازیش 😎
@Loveyoub
🌹🍃
نوجوانی که احساس ناامیدی شدیدی می کرد به یک کارگردان سینما مراجعه کردو گفت:من می خواهم بازیگر شوم.
کارگردان از او پرسید:چه نقشی را می توانی اجرا کنی؟
نوجوان گفت:نقش یک آدم بدبخت و فلاکت زده را.
کارگردان گفت:متاسفم .من در فیلم خودم به یک نوجوان خوشبخت و با نشاط نیاز دارم . اگر تمایل داشته باشی می توانی آن نقش را بازی کنی .اما یک شرط دارد.
نوجوان پرسید:شرطش چیست؟
کارگردان گفت:شرطش این است که به مدت یک ماه نقش آدم های خوش بخت را تمرین کنی.
نوجوان یک ماه نقش خوش بخت ها را به خود گرفت . مثل آن ها فکر کرد ، مثل آن ها راه رفت ، مثل آن ها زندگی کرد. در آخر ماه او به کارگردان مراجعه کرد و گفت:من دیگر برای بازیگری در سینما علاقه ای ندارم.یک ماه تمرین برای من کافی بود که بدانم زندگی خود نیز بازی است و من بازیگر ، می خواهم در بقیه عمرم نقش خوش بخت ها را بازی کنم.
🌷فقط به موفقیت فکر کن🌷
🌹🍃
@Loveyoub