فقطبراےتو 🍂
درب خانه پدری را که باز کردم...بوی کودکی در هوا پیچیده بود...هنوز درخت انار در حیاط رو به خورشید فریاد زندگی سر می داد...کنار حوض وسط حیاط نشستم...ناگهان پدر من را صدا کرد...با شادی فوری برگشتم به سوی پنجره...کسی را ندیدم از پنجره داخل اتاق را نگاه کردم... پدرم در قاب عکس به من لبخند می زد...اه ای سرنوشت تو را قسم به اشکهایم...من را به آغوش پدرم برگردان...
ارسالی
📩 #حسن_امامی_شیرایه📝
فقطبراےتو 🍁
روزی بود که زیباترین گل باغچه زندگی بودم...که عطر پیراهن من همه را مست می کرد...دریغا که در دو روز عمرم چیزی نفهمیدم...و اکنون گل خشکیده ای شدم در لای این دفتر شعر که آخرین نفسهای خودم را می شمارم...ای کلمه های عاشقانه که در این دفتر شعر جا خوش کردید...غزلی برای آخرین نفسهایم بسرایید...
ارسالی 📩 #حسن_امامی_شیرایه📝
فقطبراےتو 🍁
به آینه نگاه کردم...قطره اشکی از چشمهای من به روی آینه افتاد...قلب آینه شکست...و هزاران تصویر روبروی من ظاهر شد...به آینه گفتم ای عشق چرا اینگونه شکستی...گفت در هر خط پیشانی تو هزاران رنج دیدم...خودم راشکستم تا شکست دوباره تو را نبینم...
ارسالی 📩 #حسن_امامی_شیرایه📝
فقطبراےتو 🍂
من شمع روشن هستم...که آتش زمان تن رنجیده من را آب می کند...از پروانه گله کردم که چرا خودش را در آغوش آتشین من می اندازد...گفت تو درد عشق را نچشیدی...اگر من خودم را در آتش تو می اندازم...هزاران بوسه ای عشق است که نثار تو می کنم...آتش عشق تو من را دیوانه وار به طرف خودش کشانده...
ارسالی 📩 #حسن_امامی_شیرایه 📝
فقطبراےتو 🍂
امروز بعد از سالها دفتر خاطرات خودم را باز کردم...روی دفتر را لایه ای از خاک پوشانده بود...ناگهان چندین قطره از اشکهای من روی دفتر چکید...شروع به خواندن کردم انگار زندگی من دوباره شروع شده بود...به قسمتی رسیدم که پدرم در یک خط نوشته بود...عزیزم برای رسیدن به آرزوهایت تلاش کن حتی اگر تنهاترین آدم دنیا باشی...
ارستلی📩 #حسن_امامی_شیرایه📝
فقطبراےتو
کی گفته عاشق تو منم...جای بوسه های تو مونده روی تنم...برو از پیشم دیگه دوستت ندارم...برای آخرین بار میگم ازت بیزارم...مثل من هیچ جای دنیا پیدا نمیشه...تو کنار من باشی عاشقتم همیشه...یه بار دیگه بهت فرصت دوباره میدم...توی اسمون عشق بهت ستاره میدم...بیا چشمام به دره عزیزم...رحمی بکن واسه دله مریضم...
#حسن_امامی_شیرایه
فقطبراےتو 🍂
من شاخه گلی در گلدان زندگی هستم...که پشت شیشه سرنوشت در انتظار رهگذران دقیقه ها را شمردم...نمی دانم در کدام دقیقه و ساعت خشک می شوم...لبهای تشنه من یک جرعه محبت می خواهند...ای آدمهایی که از خیابان می گذرید...یک نفر پشت این پنجره برای عبور شما از این خیابان هزاران غزل عاشقانه سروده است...
#حسن_امامی_شیرایه
فقطبراےتو 🍁
از وسط جاده زندگی قدم بر می دارم...به عقب نگاه می کنم کودکی شاد در آغوش مادر و پدر...بازی های کودکانه ...بوی کتابهای تازه مدرسه...و دوستانی به رنگ گل و آینه...مقداری دیگر به راه خودم ادامه می دهم...سرنوشت صدایم می کند برگرد برگرد...سبد آرزوهایت را جا گذاشتی مادرت لقمه نانی از عشق وسیب سرخی از محبت در سبد گذاشته...وسط جاده که رسیدم پدر عزیزم چون شمعی در آغوش من خاموش شد...برای همیشه از پدر خداحافظی کردم و دستهای پینه بسته اش را بوسیدم...دوباره ادامه می دهم من از سرمای زمستان نمی ترسم من از زوزوی گرگها نمی ترسم...من با گل بنفشه عهد بستم که بهاران در دشت پر از گل ترانه عشق و شادی بخوانم...
#حسن_امامی_شیرایه