به روزگارِ بی کسی ترانه خاک میخورد
قلم به قحطِ جامِ مِی درختِ تاک میخورد
غزل که خشک گشت و پُرترک کویرِ سینه ها
در انتظارِ شعرِ تر لبی که چاک میخورد
صدایِ تیشه ها شبیه مردِ بیستون نبود
که نعره هایِ او به زهریِ هلاک میخورد
غریبه هایِ هولناکِ چشم هایِ دلبری
چو نیزه ای به قلبِ یک نگاهِ پاک میخورد
چقدر شعرِ شاعرانِ دوره هایِ قبلِ ما
به دردِ لحظه هایِ سردِ اشتراک میخورد
اگر چه نیمه شاعرم بسایم این جُوین قلم
امید دارد این ورق از آن خوراک میخورد
حرام یا حلالِ این غزل برایِ شاعرش
بقا شود اگرچه جامِ شُبه ناک میخورد
در انتها قیافه ام چقدر دیدنی شده
به یک سکانسِ پرغرورِ هیچکاک میخورد
#میثم_علی_یزدی 🪷
@Loveyoub