بگذار دل از عشقِ تو یک شعر بخواند
حیف است که اندوهِ تو ناگفته بماند
این شاعرِ تان حرف به خرجش نرود...هیچ
میخواست تو را سهمِ دلِ خویش بداند
یک کهنه درخت از غمِ خود سوخت...کسی نیست؟
تا یک خبر از مصر به کنعان برساند؟
ای کاش همین لحظه به دادم برسد "عشق"
کندوی لبت مرغِ دلم را بپراند
دلگیرم و از قاصدکی خواسته ام که:
اینبار مرا سمتِ نگاهت بکشاند
بگذار که امشب تنِ فرسوده ی این مرد
در چشمه ی چشمانِ تو تا صبح بماند
#ناصر_صادقی
@Loveyoub
#سه_شنبه_ها دلِ تنگم بهانه می گیرد
#سه_شنبه_ها دلم ازبوی خانه می گیرد
مرا به کوچه ی چشمت ببر به آرامی
لبم انارِ لبت را نشانه می گیرد
#ناصر_صادقی
@Loveyoub
دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است
پیشِ من باشی یقینأ کلِ دنیا با من است
پا به رویایم گذار اما مراقب باش...چون
لای اندک شعرها یک قلبِ تنها با من است
سنگ در دریای چشمانم نزن ای خوبِ من
حسِ آرامش به ماهی های زیبا با من است
ناز کم کن، با دلم بازی نکن، لطفا برقص
عشق زیبا میشود وقتی تماشا با من است
سیبِ سرخ از باغِ لبهایت نمایان میشود
چیدنش با باغبان ها بود...حالا با من است
این چنین با عشق ما هم جاودان خواهیم شد
عشق بازی با تو قبل از قصه گوها با من است
#ناصر_صادقی