منم ماه زیبای اردیبهشت
نگهبان آتش ، مقدس سرشت
عروس بهارم پر از عطر و گل
که پیشانی ام را خدا خوش نوشت
سمیه_پرویزی
@Loveyoub
.
#ℙℛᝪℱ🫧🤍
𝕐𝐨𝐮 𝔸𝐫𝐞 𝕄𝐘 , 𝐌𝐲 𝔸𝐧𝐝 𝐚𝐥𝐥 𝐌𝐲
تو خورشید من ، ماهه من و تمامه ستاره های آسمون منی 𔘓🪄
𓏲࣪ ❥@Loveyoub
با هرکی بد باشم با تو خوبم،
با هرکی حرف نزنم با تو میزنم،
با هر کی بیرون نرم با تو میرم ،
من برای تو یه آدم دیگم.
چون تو برای من با تموم آدمای دنیا فرق داری :)
@Loveyoub
♦️علائم تپش قلب:
🔹️یکی در میان میزند
🔹️به قفسه سینه میکوبد
🔹️بسیار سریع و محکم میزند
سالم_باشیم
@Loveyoub
شادمانی بهسرعت حاصل نمیشود شادمانی از چندین ویژگی ضروری ناشی میشود و یک محصول فرعی است شادمانی مجموع دوازده ویژگی است همه این ویژگیها نباید وجود داشته باشند اگرچه بیشتر آنها برای شخصی که نوعی شادمانی طولانی مدت را تجربه میکند باید به وفور وجود داشته باشد.
ویژگیهای شادمانی:
عشق، خوشبینی، احساس آزادی، فعالیت، امنیت، سلامتی، معنویت، نوعدوستی، دوراندیشی، شوخطبعی، هدف.
📚مردم شاد چگونه میاندیشند
👤دکتر دن بیکر
@Loveyoub
♥️🍃
من عاشقتم
عاشق حرف زدنت..
عاشق خندیدنت..
عاشق مهربونیات..
عاشق دستات..
عاشق چشمات..
عاشق خودتم، دقیقا همینجوری که هستی چون برای من بهترینی و بدون با هیچکس عوضت نمیکنم♥️
@Loveyoub
♥️🍃
وقتی صدات میکنم
و میگی جان دلم
انگار یه جون به جونم اضافه میکنی
من فدای جان گفتنت، دلبر من
.
@Loveyoub
خیلی زیباست
🔹مامان صدا زد: امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.
🔸اصلاً حوصله نداشتم، گفتم: من که پریروز نون گرفتم.
🔹مامان گفت: خب، دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم.
🔸گفتم: چرا سنگک، مگه لواش چه عیبی داره؟
🔹مامان گفت: میدونی که بابا نون لواش دوست نداره.
🔸گفتم: صف سنگک شلوغه. اگه نون میخواید لواش میخرم.
🔹مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت: بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.
🔸این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شسته بودم، داد زدم: من اصلاً نونوایی نمیرم. هر کاری میخوای بکن!
🔹داشتم فکر میکردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک میکنم باز هم باید این حرف و کنایهها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون، برنج درسته کنه. اینطوری بهترم هست.
🔸با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی میافتم رو دنده لج و اصلا قبول نمیکنم اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ۱۰ کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خستهاش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی.
🔹راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمیکرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بیخیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصابم خرد بود.
🔸یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به موبایلش زنگ زدم، صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود.
🔹دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خرد میکرد.
نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت: تو راه که میاومدم تصادف شده و مردم میگفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.
🔸گفتم: نفهمیدی کی بود؟
🔹گفت: من اصلاً جلو نرفتم.
🔸دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود.
🔹دلم نمیخواست قبول کنم تصادفی که خواهرم میگفت به مامان ربط داره. تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم.
🔸وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که میگفت: بلد نیستی درست زنگ بزنی؟
🔹تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: الهی شکر و با خودم گفتم: قولهایی که به خودت دادی یادت نره!
🔰پدر و مادر از جمله اون نعمتهایی هستند كه دومی ندارند پس تا هستند قدرشون رو بدونيم!
افسوسِ بعد از اونها هيچ دردی رو دوا نمیكنه؛
نه برای ما، نه برای اونها..
@Loveyoub