eitaa logo
مُهمَل
38.7هزار دنبال‌کننده
472 عکس
385 ویدیو
14 فایل
- مگذار درد دل کنم و دردسر شود . . . ! * ثبت لحظاتِ زندگی با نگاهی شاعرانه * اینجا با هم «شعر» می‌خوانیم؛ ارسال اشعار. @Hamrah403 شنوای پیشنهادات و .. فعلا تبادل نداریم. ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت آنچه در خواب نشد، چشمِ من و فکرِ تو بود...!
* ‌‌به بوی مژده‌ی وصل تو تا سحر شب دوش به راه باد نهادم چراغِ روشن چشم...
زخم تبرت مانده، ولی جای شکایت شادم که نگه داشته ام از تو نشانه!
شب تا سحر می‌نَغنَوَم و اندرز کس می‌نشنَوم وین ره به قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود
میگفت مدتیه قفسه سینم درد میکنه یکم سرپا وایمیستم یا فکر و خیال میکنم از دردش نه میتونم جایی بند شم نه پاشم تهش دستمو میزارم رو قفسه سینم با خودم میگم پس کی قرارِ این درد تموم بشه ؟ می‌دونی انگار یچی سنگینی میکنه روم یه وزنه چندکیلویی گذاشتن و هی فشارش میدن میگفت ولی تو اینجوری نشو نریز تو خودت سکوت نکن آخرش میشی من امروز مراقب می‌گفت چته وقتی بهش گفتم قلبم درد می‌کنه گفت از استرسه تو چشاش نگاه کردم بهش خندیدم گفتم فعلا هر چی هست داره جونمو میگیره ؛))
و ما همچنان دوره می کنیم، شب‌ را‌ و روز را و هنوز را ...
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم پرده برانداختی کار به اتمام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
: سعدی
مُهمَل
* کُنج/
آسمون امروز 🌒💕
Man Bayad Miraftam.mp3
9.18M
اونکه دیوونم کرد لایق جنون نبود؛
غمش هر لحظه می‌کاود دلم را ..
غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که ، چرا شبت نکشته ست تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من ؟ که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
«نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری»
سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها بنگر وفای یاران که رها کنند یاری