♥️|#حاجی (:
حاجی! هوا مون خرابه، هوا مونو داری؟!🖐
#اَلْلٰــهُمَعَـجِـللــِوَلیِڪَاَلْفَرَجْ
@MAHDI_255
VID_20211215_194427_368.mp3
5.47M
#مداحی💊 | #کربلایی_حسین_ستوده
مـــــادر مــــادر
انقــــلــاب علی
گوهر نـاب علی
عالیـجناب علی
توی دستای تــوِ
رگ خواب علی•|♥️|•
...
#اَلْلٰــهُمَعَـجِـللــِوَلیِڪَاَلْفَرَجْ
@MAHDI_255
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🍏🕊|
"شما مطمئن باشید این انقلاب می ماند🌱🇮🇷"
#لبیک_یا_خامنه_ای
#چادر_حجاب_برتر '👑'
#اَلْلٰــهُمَعَـجِـللــِوَلیِڪَاَلْفَرَجْ
@MAHDI_255
سلام صبح تون بخیر
انشاءالله از امروز تایم ظهر زندگینامه حضرت فاطمه زهرا قرار میگیره..
و
انشاءالله در تایم شب یک رمان دیگه قرار میگیره..
براتون توضیح میدم..(:
هدایت شده از راهکارهای رابطه با امام زمان(عج)🌱!⊰
بسم ربِّ الفاطمه...❤️
#اُمّ_اَبیها
#قسمت_اول
#زندگینامه_حضرت فاطمه زهرا (س)🌿
به نام خدا خدیجه مادرم می باشد✦
- پسر برادرم !
اينك همراهم بيا .
کجا عموجان ؟
- می رویم نزد خدیجه .
- خدیجه ؟!
آری ؛ خدیجه دختر خٌوَيْلِد .
محمد که جوانی تهیدست است ، مدتهاست که نزد عموی خویش ـ ابوطالب - زندگی می کند . ابوطالب ، اکنون از نظر زندگی و معیشت ، وضع خوبی ندارد و در کمـال سختی به سر می برد ، درحالیکه خود عیالوار است .
قریش ، در طول سال ، دو بار به سفر تجارتی می رود : در فصل زمستان ، به سوی یمن و در تابستان ، به شام می رود .
محمد جوان که با رنج تهیدستی و گرسنگی ، دست به گریبان است ، آنچنان با عظمت و عزت است که ، احترام غیر قابل توصیفی در میان قریش ، بدست آورده است .
او در میان اهل مکه ، به « امین » شهرت یافته است . راستگویی ، امانتداری ، پاکی و خوش خلقی او ، شهرت بسیاری برایش فراهم آورده است ، به طوری که بسیاری از تجار بزرگ مکه برانند که سرمایه خویش را در اختیار او بگذارند .
خدیجه ، دو بار شوهر کرده است و هر دوی مردان او از دنیا رفته اند ، و این زن با ثروتی فراوان که به ارث برده است ، بیش از دیگران ، در جستجوی مردی امین و درستکار می باشد ، که بتواند یاور او در امر تجارت باشد .
خدمتکار خدیجه ، به درون خانه می آید و به بانوی خود ، اطلاع می دهد :
اکنون ابوطالب و محمد در مقابل خانه ایستاده اند .
خدیجه ، از جای برمی خیزد و می گوید :
_آنها را با احترام فراوان ، پیش من بیاور . ابوطالب و محمد وارد می شوند :
_ سلام بر بانوی پرهیزگار مکه !
_سلام بر سرور قریش ! سلام بر محمد امین !
ابوطالب ، نگاه به برادرزاده خویش که سر بر زمین افکنده است ، دارد و خطاب با خدیجه : _برای کاری که خواسته بودید ، او را آوردم.
._ ای محمد ! چیزی که مرا شیفته تو ساخته است ، راستگویی ، امانتداری و اخلاق پسندیده تو می باشد . من حاضرم دو برابر آنچه را که دیگران ممکن است به تو مزد بدهند ، بپردازم . در ضمن ، دو غلام خویش را همراهت می فرستم که در طول سفر ، فرمانبردار تو باشند ...
آیا این پیشنهاد را می پذیری ؟
_ آری می پذیرم .
_ بسیار خوب ؛ پس آماده سفر شوید .
سفر محمد ، با کاروان تجارتی ، یکی از سفرهای شیرین و فراموش نشدنی است . او در این سفر ، از شهرهای « مدین » ، « وادی القری » و « دیار ثمود » عبور می کند و از مناظر طبیعی و بسیار زیبای سرزمین شام ،
دیدن می کند و سکوت مرگباری را که بر مردم این مناطق حکمفرماست می بیند ، تا در سالهای آینده زندگی خویش و در خلوت عبادت ، توجه بیشتری به عالم دیگر بنماید و جدی تر به نجات محرومان ، بیندیشد .
کاروان قریش ، به مکه باز می گردد .
#ادامه_دارد...
@Mahdi_277
#اُمّ_اَبیها
#زندگینامه_حضرت فاطمه زهرا (س)🌿
#قسمت_دوم
امین مکه با بیان شیرین خود جریان فروش کالاها را برای خدیجه ، شرح می دهد .
خدیجه ، از لیاقت و توفیق کارمند جدیدش ، بسیار راضی است.
یکی از خدمتکاران خدیجه که همراه محمد به سفر رفته است ، از خوبیها و کرامات محمد ، خاطراتی نقل می کند و خرسندی خدیجه از محمد ، تبدیل به شیفتگی می شود .
روز بعـد که محمد می رود تا مزد خویش را بگیرد ،
خدیجه ، علاوه بر مبلغ قرارداد ، پولی را به عنوان جایزه ، به جوان قریش تقدیم می کند ؛ اما او ، فقط اجرتی را که در آغاز کار تعیین شده بود ، برمی دارد .
این کار ، برای خدیجه ، شگفت انگیز است ؛ بنابراین پرسش خود را با حالتی تعجب انگیز بر زبان می آورد :
_ چرا این پول را نمی پذیری ؟!
_ من مزدی را که قرار گذاشته بودید ، دریافت کردم و ...
_ولی ، من به میل خویش این پول را می پردازم .
_ باید در این مورد با ابوطالب مشورت کنم !
_آه ... بسیار خوب !
و محمد ، از خانه خدیجه بیرون می آید ... روزها ، می گذرند و خدیجه همچنان در اندیشه است .
او ، سخنان خدمتکارش را برای « ورقة بن نوفل » نقل می کند .
این شخص ، عموی خدیجه است و یکی از کاهنان عرب به حساب می آید .
« ورقة بن نوفل » پس از شنیدن سخنان خدیجه می گوید :
_ دختر برادرم ! صاحب این کرامات ، پیامبر می باشد ! ...
و خدیجـه ، با شگفتی فراوان ، از عمـوی خویش خداحافظی کرده و به خانه خویش باز می گردد .
چند روز بعد ، او در خانه اش نشسته است . اطرافش را تعدادی از خدمتکاران و کارکنانش گرفته اند .
یکی از دانشمندان یهود نیز ، در این محفل حاضر است .
محمد ، برای انجام کاری به خانه خدیجه وارد می شود .
دانشمند یهودی از محمـد ، تقاضا می کند که چند دقیقه ای در جلسه آنها حاضر باشد .
پیامبر می پذیرد و در مقابل خواسته او ،کتف خویش را برهنه می سازد ، تا علامت پیامبری را در مقابل دیدگان حیرت زده آن عده ، به دانشمند یهودی نشان بدهد .
خدیجه ، که ناظر بر چنین جریانی است ، خطاب به دانشمند یهودی می گوید :
_ اگر عمـوهـای او از این کنجکاوی تو آگاه شوند ، ناراحت خواهند شد !
_چرا ؟ ای بانوی قریش !
_عموهای محمد بیم دارند که یهودیان به برادر زاده آنها آسیب برسانند.
دانشمند یهود؛ با آهنگی مطمئن به خدیجه میگوید:
_مگر میشود به محمد صدمه رسانید.دست تقدیر او را برای ختم نبوت و ارشاد مردم، پرورش داده است!
_خدیجه که هر لحظه متعجب تر میشود؛ میپرسد:
_تو از کجا چنین پیشگویی را میکنی؟
_من علائم آخرین پیامبر خداوند را در تورات خوانده ام و...
#ادامه_دارد...