eitaa logo
「 مَـرْدِ مِیـْدٰانْ 」
1.7هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
10.1هزار ویدیو
67 فایل
|بس‍ــم رب الشـهدا و الص‍ـدیقیـن| #گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است🍂¡ ٫وگرنه همه اجر‌ها در گمنامیست .. ! ادمین کانال: @Mohammadhossein_arab_f
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️یا علی گفتیم و عشق آغاز شد❤️ 🌸رمان عشق با طعم سادگی🌸 حس کردم همه صورتم داغ شدو همزمان با عمه به عطیه چشم غره رفتم... راست میگفت شبهای زیادی خونه عمه میموندم به خصوص تابستونها یا عطیه میومد خونمون یا من میرفتم اونجا ولی حاال حس غریبی داشتم! عمه از من طرفداری کرد_خب حاال بچه ام با حیاست تو خجالت بکش! عطیه بامزه خنده اش رو جمع کردو چشمکی به امیر علی که درست روبه رومون بود زد... تازه فهمیدم امیرعلی هم حسابی کالفه شده از این حرف نامربوط عطیه و تعارف عمه! عمه محکم بغلم کرد_پس...فردا ظهر نهار منتظرتم پوف کشیدن آروم امیر علی رو شنیدم چون همه فکر ذهنم شده بود عکس العملهاش ...انگاردیدن من اونم دو وعده پشت سر هم واقعا دیگه ته ته عذاب بود براش! اومدم مخالفت کنم که عمه یک بوسه محکم کاشت روی گونه ام _نه نیار عمه یک ماه عقد کردین این قدر درگیر مراسم خونه بابا و روضه بودیم که نشده درست عروسم و پا گشا کنم! منتظرتم. خنده ام گرفت یک دفعه عمه برام شد مادرشوهر و انگار عطیه هم همفکر من شده بود که گفت: این یکی رو دیگه نمی تونی ناز کنی ! این دعوت شخص شخیصه مادرشوهره! عمو احمد بلند خندید و عمه همدم باز به عطیه چشم غره رفت_این قدر اذیت نکن دخترم و مادرشوهر چیه؟! من برای محیا همیشه عمه ام! عطیه با خنده ابرو باال مینداخت باز نگاهش به امیر علی بود _بیا تحویل بگیر... مامانت طرف عروسشه ولی غصه نخور داداش من هستم یک خواهر شوهر بازی دربیارم براش کیف کنه! معلوم بود امیر علی خنده اش گرفته از این تخس بازیهای عطیه ولی سعی میکرد نخنده_بس کن عطیه نصفه شبه... اجبارا نگاهش چرخید روی من _بریم محیا؟ بازهم من خوشحال شدم از این اجبار به خاطره بقیه... لبخندی به صورتش پاشیدم_ بریم امیر علی آرنجش رو به لبه شیشه تکیه داده بودو سرش رو به دستش... نگاه متفکرش هم به رو به رو بود