eitaa logo
#جهاد_تبیین_۱۹۵۱
670 دنبال‌کننده
16هزار عکس
17.9هزار ویدیو
30 فایل
🇵🇸 🇮🇷#جهاد_تبیین_۱۹۵۱ ورود هرگونه افراد «حـزبی»، «صـورتی»، «محافظه‌کار» و «خودتحقیـر» بلامانع می‌باشد. https://eitaa.com/MASH1951
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🍃 کشیش سوار هواپیما شد. سمینارش تازه به پایان رسیده بود و او می‎رفت تا در سمینار بعدی شرکت کند و دیگران را به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد هواپیما از زمین برخاست. مدتی گذشت همه به گفتگو مشغول بودند. کشیش در افکارش غوطه‌ور که در جلسه‌ی بعدی چه‎ بگوید و چگونه بر مردم تأثیر بگذارد. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد : «کمربندها را ببندید» اندکی بعد، صدایی از بلندگو به گوش رسید: « لطفاً همگی در صندلی‌های خود بنشینید. طوفان بزرگی در پیش است» موجی از نگرانی به دلها راه یافت ، امّا همه کوشیدند ظاهر خود را آرام نشان دهند. کمی گذشت... طوفان شروع شد صاعقه زد و نعره رعد برخاست. کم کم نگرانی از درون دلها به چهره‌ها راه یافت  بعضی دست به دعا برداشتند. طولی نکشید که هواپیما در طوفانی خروشان بالا و پایین می‌رفت . گویی هم‌اکنون به زمین برخورد می‎کند و از هم متلاشی می‎گردد. کشیش نیز نگران شد. اضطراب به جانش چنگ انداخت. از آن همه مطالب که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود ، هیچ باقی نماند سعی کرد اضطراب را از خود دور کند امّا سودی نداشت نگاهی به دیگران انداخت. همه آشفته بودند و نگران که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد؟ ناگاه نگاهش به دخترکی خردسال افتاد آرام و بی‎صدا نشسته بود و کتابش را می‌خواند. آرامشی زیبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود... هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه می‎کرد ، انگار طوفان مشت‎های خود را به هواپیما می‎کوفت. امّا هیچکدام اینها در دخترک تأثیری نداشت. گویی در گهواره نشسته و آرام تکان می‎خورد و در آن آرامش بی‎مانند به خواندن کتابش ادامه می‎داد. کشیش ابداً نمی‎توانست باور کند. او چگونه می‎توانست چنین ساکت و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند؟ بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد و فرود آمد. مسافران شتابان هواپیما را ترک کردند ، امّا کشیش می‎خواست راز این آرامش را بداند همه رفتند. او ماند و دخترک... کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و سپس از آرامش او پرسید و سؤال کرد که چرا هیچ هراسی در دلش نبود زمانی که همه آشفته بودند؟ دخترک به سادگی جواب داد: «چون خلبان  پدرم بود. او داشت مرا به خانه می‎برد. اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند.» گویی آب سردی بود بر بدن کشیش ، سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن ، این است راز آرامش و فراغت از اضطراب به ولایت ورهبرمان اعتماد کنیم که او بهترین را برای مسلمانان جهان می‌خواهد و آنها را به قله خواهد رساند لبیک یا خامنه ای 👌✨ \╭┓ ╭ 🌺🍃 ┗╯\╲ ‌ ❤️🦋🌹 ❤️🦋🌹 جهاد تبیین ۱۹۵۱ https://eitaa.com/MASH1951