به جستجوی او سر به بیابان گذاشتم..
🔺️خاطره تشرف شیخ حسین فاضلی در ایام حج در بیان آیت الله مصباح یزدی (قدسسره)
#حکایت_ها
#امام_مهدی
#مهدویت
#حج
💠 @mesbahyazdi_ir
دیروز #استاد_اخوت در جلسه #حج به دوستانی که عازم حج هستند تاکید داشتن به دیدن و رؤیت کردن مردم بومی مکه و مدینه...
برای فطرت دیدن...😍
دیدن آدمِ فطری...
الان این متن استاد صفائی حائری را در همین رابطه دیدم:
شب جمعه است و مسعی غلغله. تعداد زیادی حاجی مشغول انجام عمره ی تمتع هستند. بعد ازاینکه به دوستان معتکف شام هتل را رساندم، تلاش کردم پای کوه صفا جایی پیداکنم تا بشینم... دنبال صندلی بودم اما زهی خیال باطل! در این شلوغی که سوزن می انداختی پیدا نمیشد چه توقعاتی داشتم... پیش یک دختر عباپوش نشستم. سرم به کارخودم گرم بود که انگار از او کلمه ی فلسطین شنیدم.. سر بلند کردم و به او لبخند زدم. طبق روال همیشه پرسیدم انگلیسی بلد هست یا نه. که با سر جواب منفی داد و گفت عربی!! فهمیدم اهل فلسطین است... تپش قلب گرفتم. حس کردم انقدر سوژه ی نابی هست که می ارزد از ترنسلیت گوشی با او صحبت کنم... انقدر هول شده بودم که زبان فارسی به عربی را پیدا نکردم و انگلیسی عربی باهم صحبت کردیم. البته شنیده بودم ترنسلیت از انگلیسی به هرزبان دیگری، بهتر کار میکند. مریا اهل فلسطین (نابلس) بود. مجرد و دانشجو بود. خانواده اش در رفح بودند و خانه شان را بمب خراب کرده بود. انقدر حرف برای گفتن داشتم که دستانم حین تایپ میلرزید... من مینوشتم و او می نوشت.. چشمانم مدام تر میشد.... حس میکردم قرار است تمام زحمات گروههای مردمی را به یک افسرنظامی عالی رتبه گزارش دهم... من می نوشتم و حس میکردم جملات را خدا در ذهنم می آورد... اشک.. اشک... و آغوش پشت آغوش ... از هم و غم جوانان ایرانی در خصوص غزه گفتم. ازاینکه ما بی تفاوت نیستیم و حتی در حج هم با دوستان تلاش میکنیم روشنگری کنیم... و مدام تشکرمیکرد و مرا محکم تر بغل میکرد...
برشی از خاطرات حج برائت یک بانوی ایرانی...
#حج
#برائت
#فلسطین
@MFT_reyhanatonnabi ❤️🖤