بالاخره آمد. ابراهیم من هم آمد. همسایهها خبردار شدند. یک پارچه به دیوارِ خانهمان زدند و پیداشدنِ پیکر ابراهیم را به ما تبریک گفتند. برایمان بلیط گرفتند. گفتند مراسمِ باشکوهی در دانشگاه برای استقبال از خانوادۀ شهید تدارک دیدهاند. هوا هم سرد بود. پادردِ من در سرما بیشتر میشود. سفر کردن برای من و علیاکبر سخت است. از وقتی زمینگیر شدهایم اصلاً از مشهد دَر نرفتیم. اما اینجا را باید میرفتیم. نه به پای تن که به پای جان میرفتیم. پسرمان آمده و منتظر ماست که به دیدنش برویم. درد چه بود؟! پادرد چه بود؟!
به دانشگاه که رسیدیم گفتند مراسم فرداست. امروز باید استراحت کنید. اما کسی مگر میتواند جلوگیر مادری شود که ۳۹ سال جگرگوشهاش را ندیده؟ از همانجا که به دانشگاه رسیدیم از روی ویلچر بلند شدم و به سمت مزار شهدا رفتم. خودم هم باور نمیکردم چطور دارم میروم؟! جمعیت از من عقب افتاد! به سمت مزار ابراهیم دویدم: «گُل مادر! سلامعلیک! گُل گُمگشتۀ مادر! سلامعلیک! سلام به تو و به رهبرت خمینی! سلام به تو و به امامت خمینی!» پای سنگ مزار ابراهیم، روی زمین سرد نشستیم. پسرم را در بغل گرفتم. نازونوازشش کردم: «گُل گُمگشتۀ من! عزیز من! پسرکِ خوب من!» بقیه هم رسیدند و کنارِ سنگ مزار ابراهیم نشستند و با او حرف زدند. به سمتِ سنگ مزار شهید دیگر برگشتم. آن را بوسیدم و نوازش کردم. انگار یکی به من گفت این هم پیدا خواهد شد...
پیکر شهید ابراهیم قایمی در دانشگاه علامه طباطبایی تهران است.
روز مادر
#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
مادر شدن اگر چه زیباترین جلوه دنیا و عاطفی ترین ارتباط در کائنات است اما
زجر آورترین و دردناک ترین پدیده هستی هم هست آن لحظه که درد کشیدن فرزندت را ببینی و نتوانی کاری بکنی.
نه درد بیماری لاعلاج بلکه همین سرفه های خشک که با یک سبد دارو باید مداوا شوند و طول کشیدن درمان ،یعنی زجر کشیدن های مادر.
مادرها که باید بفهمند این دردهای مشترک را.
چند روز است که مادرهای غزه زجر می کشند؟! نه فقط زجر از دست دادن فرزندان شان را که درد بی نوایی کودکان باقی مانده شان را.
بچه ای که آب می خواهد و تو نداری ، نان می خواهد و تو نداری، پدر می خواهد و تو نداری، برادر و خواهرش را می خواهد و تو نداری، عروسکش را می خواهد و تو نداری، توپش را می خواهد و تو نداری، مُسکّن می خواهد و تو نداری، وحشت نکردن می خواهد و تو نداری ، درد نکشیدن می خواهد و تو نداری، خواب می خواهد و تو نداری، یک تکه پارچه برای کفن می خواهد و تو نداری و تو..
دیگر بچه ات را هم نداری..
اما مادری!
مادری و زجر می کشی و دندان به هم می فشاری و خدا را به دادگاه قلبت فرا می خوانی که:« چطور می توانی من را در این وانفسا و اضطرار ببینی و مسیر نیل را به سمت غزه تغییر ندهی؟! »
حتی دیگر قبری هم از فرزندت نداری.
این زجر کشیدن، همسنگ آن زیبایی می شود؟!
من می گویم نمی شود...
🖌#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8