✨💫✨💫✨
#تنها_گریه_کن
#قسمت_سه
✅فصل اول
✨ادخلوها بِسلامِ آمنین
☀️خانم فاطمه ،خواهر بزرگ ترم ،بعدش من،اشرف سادات ،بعدتر هم،دو پسر و چهار دختر ؛هشت تا خواهر و برادریم.خانه مان قم،خیابان چهار مردان بود.خانه ی خودمان که نه ،مستاجر دایی مادرم بودیم. انتهای حیاط بزرگش به باغ کوچکی میرسید .شاخه های درخت انار از باغ سرک می کشیدند به حیاطی که درست وسطش ،یک درخت توت جا خوش کرده بود؛ما بهشان می گفتیم انار بوته ،توت بوته.از تنه ی قهوه ای زمخت و پهن ،برگ های زبر و شاخه های تودرتویش ،معلوم بود عمر زیادی کرده است.آقاجان چند تا میخ سر کج زده بود روی تنه ی درخت و فصلش که می رسید و توت ها آبدار می شدند ،پایش را می گذاشت روی میخ ها،دستش را به گره های درخت بند می کرد و بالا می رفت.
ما چادر می گرفتیم زیر شاخه ها و آقا جان از آن بالا داد می زد :"بتکونم؟حاضرید؟"و ما طوری با هیجان جیغ می زدیم اره .که ته گلویمان می سوخت. آقا جان تا جایی که دستش می رسید،شاخه ها را تکان می داد .گاهی هم با چوب دستی می زد به شاخه های بالایی و توی گودی چادری که یک گوشه اش را من گرفته بودم ،یک گوشه اش را فاطمه ،به جز توت،کلی برگ و چوب ریز و چندتایی هم جک و جانور می ریخت.
با احتیاط چهار طرف چادر را جمع می کردیم .عزیز خیلی سفارش می کرد که :"توت ها له نشن"میوه ی نوبر فصلمان جور می شد .آن موقع ها که این طور نبود هر خانواده بتواند جعبه جعبه میوه بخرد زندگی به سختی می گذشت ،ولی با خوشی.
خانه ی ما دو اتاق داشت.یکی که بزرگ تر بود و جادار ،در حکم مهمان خانه بود ،همیشه تمیز و مرتب .از پله های کنار حیاط بالا می رفتی و به یک اتاق معمولی می رسیدی که با چند تا گلیم،فرش شده بود.ساده ی ساده ،حتی بدون پنجره ؛فقط دو لنگه در جفتی داشت که کنار هم قفل می شدند.
زیر ایوان جلوی اتاق هم یک حوض بزرگ بود که هر وقت نوبتمان می شد ،آب تویش می انداختند و پرش می کردند.آن آب،هم برای خوردن بود،هم غذا درست کردن و هم شست و شو.
یک گوشه ی حیاط هم اتاقکی گلی برای پخت و پز داشتیم؛بهش می گفتیم مطبخ.مادرم باید با هیزم و چوب های ریز،اجاق روشن می کرد تا غذا بپزد ؛اغلب،غذایی خیلی ساده و دم دستی که شکم سیر کن باشد و خرج زیادی نداشته باشد.
طرف دیگر حیاط اتاق کوچک تری بود مثل اتاق مهمان خانه ؛تنها فرقشان ،وجود یک دار قالی بود که من و فاطمه را سرگرم می کرد.
با فاطمه ،صبح تا شب پشت دار می نشستیم و رج می زدیم .کمک خرج خانواده بودیم .دار برای خودمان نبود و مثل خیلی از مردم توان مالی ضعیفی داشتیم،حتی قبل از خانه ی همسایه قالی می بافتیم و بابتش روزانه مزد می گرفتیم.
❣️ ادامه دارد...
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شبتون_شهدایی💫
💠 مرکز فرهنگی خانواده《 آ_ش》
💞@MF_khanevadeh
www.ziaossalehin.ir10.mp3
زمان:
حجم:
9.73M
🔰 شرح و تفسیر #ادعیه_روزانه ماه رمضان
🎤 با بیان شیرین آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله علیه
👌 به همراه بیان یک نکته شرعی مورد توجه در #ماه_رمضان
🔰 دعای روز دهم ماه مبارک رمضان
🔻 اللهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ واجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ و اجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یا غایَةَ الطّالِبین.
🔹 ای خدا مرا در این روز از آنان که بر تو توکل کنند و نزد تو فوز و سعادت یابند قرار ده و مرا از آنان که مقربان درگاه تو باشند قرار ده به حق احسانت ای منتهای آرزوی طالبین.
🔷صوت سریع خوانی جزء دهم با صدای استاد معتز آقایی
http://cdn.ahlolbait.com/files/12/download/Tahdir%20joze10.mp3
☘یک نکته کلیدی از جزء نهم
🔷ایمان و عمل ما درست شود، #برکات هم نازل میشود
✨وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی ءَامَنُواْ وَ اتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَیهِْم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ (96- اعراف)✨
🔹در این آیه خداوند متعال به صراحت وعده میدهد که اگر باورهای مردم باورهای توحیدی شود و از شرک و خرافه پاک گردد و در عمل هم به آنچه خدا گفته است به قدر میسور عمل کنند درهای رحمت و برکت الهی از آسمان و زمین به روی مردم گشوده میشود.
🌙 #ماه_رمضان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
💞@MF_khanevadeh
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 بیانات رهبر معظّم انقلاب درباره #حضرت_خدیجه (سلام الله علیها) در قالب نماهنگ «مادر اُمّت»
💠 حدیث روز 💠
💎 بانویی که مثل ندارد
🔻پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله:
أَيْنَ مِثْلُ خَدِيجَةَ صَدَّقَتْنِي حِينَ كَذَّبَنِي النَّاسُ وَ وَازَرَتْنِي عَلَى دِينِ اللَّهِ وَ أَعَانَتْنِي عَلَيْهِ بِمَالِهَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي أَنْ أُبَشِّرَ خَدِيجَةَ بِبَيْتٍ فِي الْجَنَّةِ مِنْ قَصَبِ الزُّمُرُّدِ لَا صَخَبَ فِيهِ وَ لَا نَصَب
✅ مثل #خديجه پيدا نخواهد شد.
خديجه در آن هنگام كه مردم مرا تكذيب كردند، مرا تصديق نمود و
مرا با ثروت خود براى پيشرفت دين خدا يارى نمود.
خدا به من دستور داد خديجه را به قصر زمرّدى كه در بهشت دارد و هيچ رنج و زحمتى در آن نيست بشارت دهم.
📚 بحارالأنوار، ج۴۳ ص ۱۳۱
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
💞@MF_khanevadeh
👬👭👬👭
#تربیت_فرزند
#جشن_ادب
ادب یعنی رفتار ضابطهمند. رفتار نه بر اساس دلم میخواهد. رفتار شیک و قشنگ. خیلی از اوقات ماها آدابی که رعایت میکنیم دلیل برایش نداریم. همین که ادب است رعایت میکنیم. در نحوۀ سلام و علیکها. هر کسی، توی هر قبیلهای، ادبش است، فرهنگش است، رعایت میکند، میگوید این ادب ماست. ببین این را از هفتسالگی بچه آمادگی دارد بپذیرد. و خیلی راحت آنجا میتوانی بهش بگویی نماز ادب ایستادن مقابل همان خدایی است که از سه سالگی ما شروع کردیم باهاش آشنا شدیم. الآن ببینید چقدر خانوادهها مشکل دارند از چهاردهسالگی به بعد به بچهاش بخواهد دستور بدهد بچهاش نمیپذیرد. مجری: چون این سیر را طی نکرده. بله این سیر را طی نکرده. تو آن هفت سال اول مهربان تا نکرده؛ هفت سال دوم بارش دستورها زندگی مؤدبانه را فضایش را تقویت نکرده در حول و حوش بچۀ خودش. بعد میخواهد از چهاردهسالگی به بعد هی جبران کند بچه هم حرفشنوی ندارد. بچه از چهاردهسالگی به بعد اصلاً دوست ندارد حرف بشنود.........
[ادامه دارد••••••]📝
✍📚#استاد_پناهیان
💞@MF_khanevadeh
🌸🌼🌸🌼🌼🌸
📚 #همسر_دوست_داشتنی
✍#مهدی_خدامیان_آرانی
🌺هر وقت که به سوی خانه باز میگردی این نکته را به خود یاد آوری کن که تو با خدا معامله کرده ای و خدا در مقابل یک روز کار کردن، ثواب چهل سال عبادت به شما داده است! پس حواست جمع باشد مبادا عبادت خود را خراب کنی! حالا که میخواهی وارد خانه شوی مبادا خستگی خود را به رخ زن و بچه ات بکشی! همسرت منتظر توست! باید با روی گشاده وارد خانه شوی، اکنون از عبادت گاه چهل ساله میآیی، از مهمانی خدا میآیی! چهل سال، عبادت، روح شما را با صفا کرده است و اکنون به خدا نزدیک تر شده
ای! آیا باور کرده ای که با کوله باری از چهل سال عبادت میخواهی وارد خانه شوی؟ حالا میخواهم مقداری فکر کنی! اگر خدای ناکرده سختی کار خود را به رخ همسرت بکشی غیر از اینکه او را آزرده میکنی عبادت خود را هم از بین میبری! اکنون نزدیک درِ خانه یک لحظه بایست، و لبخندی بر لبهای خود بنشان! یار مهربانت، همسر عزیزت چشم به راه توست، او محتاج لبخند توست، این بهترین هدیه تو به اوست...........🌺
[ادامه دارد.......]📝
#بهتر_زندگی_کنیم
#روانشناسی_سبک_اسلامی
✍#مرکز_فرهنگی_خانواده
💞@MF_khanevadeh
🔻آش رشته
🌿🌿طرز تهییه این آش را می توانید در لینک زیر بخوانید👇👇👇
http://shamiim.ir/a/29257/
💞 @MF_khanevadeh
#سیره_تربیتی_شهدا
📝 راوی: #همسر_شهید #صفوی
🌸 مهندس ساختمان بود. و توی یک شرکت کار میکرد. به خیالم خیلی سرش گرم دنیاست، برعکس من فعالیت سیاسی داشتم.
🔻 روی همین حساب دلم به این ازدواج راضی نمی شد. باید نصیحتش می کردم، میخواستم بسازمش.
⚜️ آمد خانهمان. سر صحبت را باز کردم «چرا من را انتخاب کردی؟ من زن کسی میشم که مهریهم رو با شهادت قرار بده.»
گفتم تیر خلاص را زدهام. الان راهش را می گیرد و می رود دنبال کارش.
❇️ اما محکم جلویم ایستاد، و دوباره گفت «به جدم من شهید میشم.» داشت از تعجب خشکم زد.
🔸بعد عقد تازه فهمیدم فعالیت سیاسی دارد؛ آن هم چه فعالیتی.
از فکر هایی که درباره اش کرده بودم، خندهام گرفت. میخواستم بسازمش.
📚 #کتاب قصهای برای سجاد
🌀 با ما همراه باشید.
#سبک_زندگی
#سیره_شهدا
#شهید_سید_محسن_صفوی
💞@MF_khanevadeh
#شرکت_در_پویش
اسما و فاطمه و صدف وثنا رفعتی.
💞@MF_khanevadeh
🌺مژده جدید به مخاطبان باحال با صفا 🤔
🎁 به مناسبت فرارسیدن ایام پر فیض ماه مبارک رمضان، ارزش جوایز مسابقه مجله آشنا دو برابر شد و فرصت شرکت در مسابفه تا پایان ماه رمضان تمدید گردید 🤩🤩🤩
🥇مجله آشنا شماره ۲۲۱ ایندفعه با طعمی متفاوت از زندگی و با چاشنی قرن جدید تقدیم حضورتان میشود
🔻برای دانلود مجله برروی لینک زیر کلیک نمایید👇👇👇
http://shamiim.ir/Uploaded/Files/DefaultFolder/1400123120109577_Ashena-221-WEB2.pdf
🔻برای شرکت در مسابقه مجله محبوب آشنا ۲۲۱ بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇👇
http://ashena.shamiim.ir/
💞@MF_khanevadeh
✨💫✨💫✨💫✨
#تنها_گریه_کن
#قسمت_چهار
بعدها آقاجان با صاحب کار صحبت کرد و او آمد توی خانه خودمان یک دار نصب کرد.نخ و نقشه و هر چیزی را که لازم بود،می آورد و از آن به بعد در خانه خودمان قالی می بافتیم .قالی که تمام می شد ،مزد ما را می داد و قالی را می برد .بعدش هم خیلی زود نقشه جدید را می فرستاد و قالی بعدی را سر می انداختیم.
تقریبا ده ساله بودم .دستم تند بود،ولی روی تخته ی قالی آرام نمی گرفتم .نمی توانستم بی سروصدا بنشینم یک گوشه و سرم به کارم باشد با انگشت هایم قالی می بافتم و در فکر و خیالم ،آسمان و ریسمان را به هم .آقاجان و مادر می دانستند غافل بشوند ،آتش می سوزانم .سرک می کشیدم تا سر در بیاورم چطوری می شود از درخت بالا رفت یا از دیوار بالا کشید .جوری بود که هر دسته گلی به آب می رفت،حتما یک جایش به من ربط داشت،ولی کارم روی زمین نمی ماند؛برای همین هم صدای کسی در نمی امد.
یک بار توی کوچه،پشت در حیاط ماندم ،اول می خواستم در بزنم ،ولی چشمم خورد به دیوار و فکر کردم لازم نیست در را برایم باز کنند؛خودم از پسش بر می آیم.نگاه انداختم و دنبال یک کلوخی ،سنگی،چیزی گشتم که از دیوار صاف بیرون زده باشد .دیده بودم آقاجان روی تنه درخت دنبال جای پا می گردد و مطمئن که می شود ،دستش را به یک جایی محکم می کند و با یک نفس،یا علی می گوید و خودش را می کشاند روی تنه درخت؛می خواستم ادایش را در بیلورم .آن قدر طول دیوار را قدم زدم و بالا و پاینش را نگاه کردم که بالاخره چند تا جای پا پیدا کردم و خودم را از دیوار بالا کشیدم و پریدم توی حیاط .نزدیک بود با صورت زمین بخورم که دست هایم را سریع رساندم به زمین .وقتی روی پا بلند می شدم ،با خودم فکر می کردم که بهتر است خودم به جای آقاجان بروم توت تکانی.سر چرخاندم ببینم کسی دیده چطور از پشت در بسته خودم را رسانده ام توی حیاط یا نه.می خواستم به هر که دیده ،بگویم که خیلی هم سخت نبوده و اگر بخواهد می توانم یادش بدهم،ولی دریغ از یک جفت چشم.خاک لباس هایم را تکاندم و دویدم داخل خانه .عزیز جلویم سبز شد .وقتی پرسید چرا نفس نفس می زنی،به گفتن یک هیچی بسنده کردم تا نشنوم که بگوید آخرالزمون شده مگه دختر ،به حق کارای نکرده.و نبینم لب پاینش را خیلی ریز به دندان می گیرد.
چند وقتی هم چشمم دنبال جوجه کلاغ های بالای درخت توت بود.آقاجان که می دانست هیچ کاری ازم بعید نیست ،سعی کرده بود بترساندم.فکر می کرد وقتی انگشت اشاره اش را نشانم داده و تهدید کرده اگر به جوجه ها دست بزنم ،پدر و مادرشان چشم هایم را در می آورند ،باور کرده ام ،اما تقصیر من نبود،آن روز توی خانه تک و تنها بودم ،حوصله ام سر رفته بود.حوصله قالی بافی هم نداشتم .کمی طناب بازی کردم ،گرمم شد .عرق کرده بودم و موهایم چسبیده بود به گردن و صورتم .رفتم دم حوض یک کلاغ نشسته بود آن طرف حوض و داشت با حوصله آب می خورد.
❤️ادامه دارد...
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شبتون_شهدایی💫
💠 مرکز فرهنگی خانواده «آ_ش»
💞@MF_khanevadeh