eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
108 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @admin1_Markaz لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 ﷽ | هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ ۗ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا 🔸 اوست که آرامش را در دل های مؤمنان نازل کرد، تا ایمانی بر ایمانشان بیفزاید. و سپاهیان آسمان و زمین فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی خداست؛ و خدا همواره دانا و حکیم است. « آیه ۴ سوره فتح » 🇮🇷 🌿🌿هر صبح یک حدیث☘️☘️ 💠 حضرت امام علی (علیه‌السلام) : ارزش هر انسان به چیزی است که نیک می‌داند. 📚 نهج‌البلاغه، حکمت ۸۱ ولادت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد 💞@MF_khanevadeh
💑 چگونه سختی ها و مشکلات زندگی را تحمـل کنیم؟ 🔸گاهی برای اینکه مشکلات زندگی‌ را تحمل کنید و یا در برابر برخی از نقص ها و عیوب همسرتان مشاجره و دعوا نکنید، سعی نمایید شرایط بدتر و سخت‌تر‌ از شرایط موجود را که در بسیاری از زندگی ها وجود دارد، تصور کنید. 🔸این کار، عامل شکرگزاری و صبوری شما نسبت به شرایط موجود است و البته سعی و تلاشتان را برای بهبود وضعیت و حل مشکلات ادامه دهید. مهم این است که وجود مشکلات و یا نقص های همسرتان، عاملِ سردی روابط و مشاجره نگردد. 💞@MF_khanevadeh
🌸🍃 🍃 🔖عناب ؛ تصفیه کننده خون 🔹بهترین نوع آن بزرگ سرخ رنگ پر گوشت و شیرین 🔸مزاج آن معتدل در گرمی و سردی و مایل به رطوبت است 🔹نرم کردن سینه وریه 🔸رفع خشونت صدا و سرفه و تنگی نفس ناشی از گرمی 🔹تصفیه کننده خون 🔸آماده دفع کردن اخلاط غلیظ در بدن 🔹تولید خون نیکو می کند 🔸تسکین التهاب تشنگی و حدت خون 🔹تسکین گرمی کبد کلیه و مثانه 🔸تسکین حرارت و درد معده و روده 🔹 ساییده آن با دانه همراه با آب سرد جهت رفع اسهال گرم 🔸جوشانده آن با سکنجبین مفید برای جوشهای ناشی از حرارت ❌نفاخ و مضر برای معده‌ی سردوتر ✅مصلح آن شکر مویز و گلاب ❌کم کننده منی و میل جنسی ✅مصلح آن عسل 🖊دكتر زهرا سرباز حسینی(متخصص طب سنتی ايراني 💞@MF_khanevadeh
🔻پرسش های کودکان (هیولا چیست؟) 🌱🌱آیا می‌تونم موقع خواب چراغو روشن بذارم؟ روح چیه؟ آیا موقع تاریکی یه هیولا توی اتاقم قایم میشه؟...🌱🌱 ادامه مطلب در لینک زیر👇👇👇 http://shamiim.ir/a/31107 💞@MF_khanevadeh
🔰راهپیمایی ۱۳ آبان خط پایان آشوب ١۴٠١ ❌❌ دعوتنامه مرکزفرهنگی خانواده آ.شرقی جهت حضور پرشور خانواده های عزیز در راهپیمایی ١٣ آبان ١۴٠١❌❌ 🔹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ « آمریکایی‌ها و گرایش آمریکایی از این روز مهم و تجمعات همدلانه و وحدت‌بخش آن، خشمگین و اعصابشان خُرد می‌شود چرا که این روز هم تجسم شرارت‌های آمریکا است و هم تجسم و اثبات آسیب‌پذیری و امکان مغلوب شدن آمریکا.» رهبر معظّم انقلاب اسلامی حضرت آیه‌الله العظمی امام خامنه‌ای مدّظلّه‌العالی– ۱۴۰۱/۰۸/۱۱ 💢خیزش سراسری ملت ایران علیه آمریکا و ایادی آشوبگر داخلی در راهپیمایی ۱۳ آبان 🔻امسال در حالی به استقبال یوم الله ۱۳ آبان می‌رویم که شاهد جنگ تمام عیار ترکیبی استکبار جهانی علیه ملت ایران هستیم. که تنها گوشه‌ای از جنایات آنها، به خاک و خون کشیدن بود. 🚩 دست به دست هم، و به همراه خانواده به صحنه خواهیم آمد! 📍 مراسم صبح روز جمعه از ساعت ۹:۳۰ تا هنگام نماز ظهر جمعه در خیابان‌های اصلی شهرهای سراسر کشور برگزار خواهد شد. ✅ 💞کانال مرکز فرهنگی خانواده آ.شرقی 🌐http://shamiim.ir ════‌‌‌‌༻‌💓༺‌‌‌════ 💞@MF_khanevadeh
❇️ یازدهمین کنگره شعر فرهنگیاران ❇️ ⏱زمان ارسال آثار 15 مهر الی 20 آبان 1401 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 جهت شرکت در مسابقه و مطالعه دستورالعمل روی لینک زیر کلیک کنید 👇👇👇 📎https://shamiim.ir/page/3102 💞 @MF_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☕🍁 - نه مرسی خودمون می ریم. سلام برسونید. - باشه همچنین خدانگهدار. بر خلاف آقا مصطفی، مهدی تنها به سلام و لبخندی اکتفا کرد و به سمت ال نودی که آن طرف خیابان پارک بود، رفت. مبینا با آرنج ضربه ای به پهلوی عاطفه زد و با خنده گفت: خنده ی یارو رو دیدی؟ عاطفه خنده ای کوتاه کرد اما در دلش قیامت بر پا بود. با آمدن تاکسی هر دو آن ها سوار شدند. سرش را به شیشه های ماشین تکیه داد و باز هم به فکر فرو رفت. مغزش همچون هاردی پر شده بود؛ دیگر کشش نداشت. هر لحظه فکر و ذکرش شده بود مهدی. هر چیزی می شد، اسمش در ذهن عاطفه می آمد. انگار ناخودآگاه ذهنش همه چیز را به او مرتبط می کرد. مبینا که صورت غرق در فکر عاطفه را دید، حرفی نزد تا او را در خلوت خودش تنها بگذارد. کرایه را حساب کرد و همراه عاطفه پیاده شد. دلش نمی خواست هرگز دچار سرنوشت عاطفه شود. عاشقی آن هم در این سن و سال برایش غیر باور بود. تعجبی نداشت هیچ کس عشق او را در این سن و سال باور نمی کرد. از همه مهم تر مبینا، عاطفه را دختری مغرور و قدرتمند دانست. هیچ قت فکرش را نمی کرد که این دختر قوی دل ببند... قدم زنان به سمت مغازه رفتند تا با خرید هله و هوله از خجالت شکمشان در بیایید. مبینا که دل و دماغ خرید را در عاطفه نمی دید رو به او کرد و گفت: همین جا می مونی من خرید کنم برگردم؟ - آره. بی زحمت برام یه بطری آب بگیر! - باشه خواهری! زیاد به خودت فشار نیار آخرش که. - مبینا! لطفا هیچی نگو! 💞@MF_khanevadeh
‌ 🔶🌿! 🎀تازه عروس بود 👰 شوهرش رفته بود بیرون اولین بار بود که میخواست غذا درست کند، غذایش آش بود. کلی استرس داشت که ایا غذایش خوب میشود یا نه! شوهرش از بیرون می آید باهم سفره را پهن میکنند ؛ شوهر اولین قاشق غذا را میخورد،غذا بی نمک است به همسرش میگوید که یادم رفت پارچ اب را بیاورم برو برایم اب بیاور؛ خانوم خونه میره اب بیاره. 🎀در این فاصله شوهر سریع نمکدان را بر میدارد و در غذای همسرش نمک میریزد که مبادا همسرش بفهمد غذایش بی نمک است؛ تا می آید به غذای خودش هم نمک بریزد همسرش با پارچ اب می آید و او سریع نمکدان را زمین میگذارد ، خانوم غذا را میخورد و خوشحال است که غذایش ایراد ندارد و آقا هم همان غذای بی نمک را میخورد! -این خانوم خوشبخت کسی نبود جز همسر امام خمینی(ره)❤️🙃 ❣💍❣ 💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
ه می شود؟! من بودم که راه را بر حسین بستم و این من بودم که اشک بر چشم کودکان حسین نشاندم. اگر آن روز
او فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله است که این چنین غریب مانده است. او به یاد دارد که قبل از رسیدن به کربلا، در منزل شَراف، امام حسین 'علیه السلام' چگونه با بزرگواری، او و یارانش را سیراب کرد. با خود نجوا می کند:《 ای حرّ! فردای قیامت جواب پیامبر را چه خواهی داد؟ این همه دور از خدا ایستاده ای که چه بشود؟ مال و ریاست چند روزه دنیا که ارزشی ندارد. بیا توبه کن و به سوی حسین برو》. بار دیگر نیز، با خود گفت وگو می کند:《 مگر توبه من پذیرفته می شود؟! من بودم که راه را بر حسین بستم و این من بودم که اشک بر چشم کودکان حسین نشاندم. اگر آن روز که حسین از من خواست تا به سوی مدینه بر گردد اجازه می دادم، اکنون او در مدینه بود. وای بر من! حالا چه کنم؟ دیگر بر گشتن من برای حسین چه فایده ای دارد. من بروم یا نروم، حسین را می کشند》. این ندای شیطان است: ای حرّ! تو فرمانده چهارهزار سرباز هستی. تو ماموریّت خود را انجام داده ای. کمی صبر کن که جایزه بزرگی در انتظار تو است. ای حرّ! توبه ات قبول نیست، می خواهی کجا بروی. هیچ می دانی که مرگی سخت در انتظار تو خواهد بود. تا ساعتی دیگر، حسین و یارانش همه کشته می شوند. حرّ با خود می گوید:《 من هرطور که شده باید به سوی حسین بروم. اگر اینجا بمانم جهنّم در انتظارم است》. حرّ قدم زنان در حالی که افسار اسب در دست دارد به صحرای کربلا نگاه می کند. از خود می پرسد که چگونه به سوی حسین برود. دیگر دیر شده است. کاش دیشب در دل تاریکی به سوی نور رفته بودم. خدای من، کمکم کن! ناگهان اسب حرّ شیهه ای می کشد. آری، او تشنه است. حرّ راهی را می یابد و آن هم بهانه آب دادن به اسب است. یکی از دوستانش به او نگاه می کند و می گوید: _ این چه حالتی است که در تو می بینم. سرگشته و حیرانی؟ چرا بدنت چنین می لرزد؟ _ من خودم را بین بهشت و جهنّم می بینم. به خدا قسم بهشت را انتخاب خواهم کرد، اگر چه بدنم را پاره پاره کنند. حرّ با تصمیمی استوار، افسار اسب خود را در دست دارد و آرام آرام به سوی فرات می رود. همه خیال می کنند که او می خواهد اسب خود را سیراب کند. او اکنون فرمانده چهار هزار سرباز است که همه در مقابل او تعظیم می کنند. او آنقدر می رود که از سپاه دور می شود. حالا بهترین فرصت است! سریع بر روی اسب می نشیند و به سوی اردوگاه امام پیش می تازد. آنقدر سریع چون بادکه هیچکس نمی تواند به او برسد. اکنون وارد اردوگاه امام حسین 'علیه السلام' شده است. او شمشیر خود را بر زمین می اندازد. آرام آرام به سوی امام می آید. هر کس به چهره او نگاه کند، در می یابد که او آمده است تاتوبه کند. وقتی روبه روی امام قرار می گیرد می گوید: _ سلام ای پسر رسول خدا! جانم فدای تو باد! من همان کسی هستم که راه را بر تو بستم. به خدا قسم نمی دانستم که این نامردان تصمیم به کشتن شماخواهند گرفت. من از کردار خود پشیمانم. آیاخدا توبه مرا قبول می کند؟ _ سلام برتو! آری، خداوند توبه پذیر و مهربان است. آفرین بر تو ای حرّ! امام از حرّ می خواهدکه از اسب پیاده شود،چرا که اومهمان است. گوش کن! حرّ در جواب امام اینگونه می گوید:《 من آمده ام تا تو را یاری کنم. اجازه بده تا با کوفیان سخن بگویم》. صدای حرّ در دشت کربلا می پیچد. همه تعجّب می کنند. صدای حرّ از کدامین سو می آید:《 ای مردم کوفه! شما بودید که به حسین نامه نوشتید که به کوفه بیاید و و به او قول دادید که جان خویش را فدایش می کنید. اکنون چه شده است که با شمشیرهای برهنه او را محاصره کرده اید؟ سپاه کوفه متعجّب شده اند و ندای بر حق حرّ را می شنوند. درحالی که سخنی از آنها به گوش نمی رسد. سخن حق در دل آنها که عاشق دنیا شده اند، هیچ اثری ندارد. حرّ باز می گردد و کنار یاران امام در صف مبارزه می ایستد. ساعت حدود نه صبح است و نیمی از یاران امام به شهادت رسیده اند و حالا نوبت پروانه های دیگر است. حرّ نزد امام می آید و می گوید: ای حسین! من اولین کسی بودم که به جنگ تو آمده ام و راه را بر تو بستم. اکنون می خواهم اوّلین کسی باشم که به میدان مبارزه می رود و جانش را فدای شما می کند. به امید آنکه روز قیامت اوّلین کسی باشم که با پیامبر صلی الله علیه و آله دست می دهد. من وقتی این کلام را می شنوم به همّت بالای حرّ آفرین می گویم! به راستی که تو معمّای بزرگ تاریخ هستی! تا ساعتی قبل در سپاه کفر بودی و اکنون آنقدر عزیز شده ای که می خواهی روز قیامت اوّلین کسی باشی که با پیامبر صلی الله علیه و آله دست می دهد. او می جنگد و چهل تن از سپاه دشمن را به خاک سیاه می نشاند، سرانجام دشمن او را محاصره می کند. تیرها و نیزه ها حمله ور می شوند. نیزه ها سینه حرّ را می شکافد و او روی زمین می افتد. اکنون یاران امام نزد حرّ می روند و او را به سوی خیمه ها می آورند. امام نیز به استقبال آمده و کنار حرّ به روی زمین می نش