eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
113 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر برای پسر، نقش الگو و راهنما دارد. پسر در کنار پدر ابعاد مردانه‌اش رشد کرده و بارور می‌شود. پدر در مقایسه با مادر، بیشتر می تواند مقاومت و ایستادگی را به پسرش بیاموزد. حتما پسرها باید ساعت‌هایی از روز را در کنار پدر باشند تا ابعاد مردانه شخصیت شان رشد کند. کانال فرهنگی خانواده در سروش sapp.ir/farhangekganevade🆔 کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ضرورت استفاده از ماسک در بیرون از منزل !😷 از ماسک سه لایه، پارچه ای، N95 تا ماسک دست دوز از زبان حریرچی کانال فرهنگی خانواده در سروش sapp.ir/farhangekganevade🆔 کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔
👈 مطالعات روانشناسی نشان داده اند که افراد با گروه های خونی متفاوت ممکن است خلق و خو های خاصی داشته باشند. ⁉ اما گروه خونی شما چیست؟ A+👇 👊دیکتاتور👊 A-👇 😎آرام😎 B+👇 😣حساس😣 B- 👇 😡عصبی😡 AB+👇 🤓جذاب🤓 AB-👇 ☹️خودخواه☹️ O+👇 😘مهربان😘 O-👇 🤗بخشنده🤗 کانال فرهنگی خانواده در سروش sapp.ir/farhangekganevade🆔 کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_9089762.mp3
2.79M
بچه های گلم 🐱 لانه ای برای گربه 🎶 با صدای کانال فرهنگی خانواده در سروش sapp.ir/farhangekganevade🆔 کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷 😔قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم . تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.😢 بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم." میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭 به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای . گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."😌 دنبالش میرفتم و برای خودم میکردم و زار میزدم. برگشت. بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭 گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با چیکار کنم؟"😩 رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام باشم." فهمیدم میخواهد اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به . سرخ بود و پف کرده بود. معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭 ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم."😍 افتاد و پای و ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه میکردند.😭 همه بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش.😔یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ." ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ رفتیم برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود. تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد. پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت. 😌 نگاهمان کرد و گفت: "جوانان ، داره می ره! " همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭 . 🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃 هر روز محسن با می رفت به آن شش سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇👌🏻 چون توی ، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند.🙋🏻‍♂️ به چشم یک نگاهش میکردند.😲 بچه های و به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙 یک میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت. خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد.😑😄 او را پیش خودشان نگه می داشتند. می‌گفتند: "جابر هم ماست و هم توی این بیابان ، ماست."😍😇 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱ یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم بشیم، بعدش بشیم."😖 نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای مثل بوییدن یک خوشبو است."😌👌🏻 خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام." بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. و !"😉 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿ شهدای نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗 بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه."😌 بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. می‌گفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳 ♥ ‌‌‌‌. کانال فرهنگی خانواده در سروش🆔http://sapp.ir/farhangekganevade. کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کاخ سفید هم حسینیه شد‼️ کانال فرهنگی خانواده در سروش sapp.ir/farhangekganevade🆔 کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔
داستان: 🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞 💠قسمت چهل و ششم: گمانی فوق هر گمان اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد ... با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ... وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغ زینب ... اما ازش خبری نشد... دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ... توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ... هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ... اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلا باورم نمی شد ... گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ... زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ... سال 75، 76 ... تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود ... همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد... و نتیجه اش ... زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد ... مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ... ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ... اما خواست خدا ... در مسیر دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ... ادامه دارد... ⬅️ادامه دارد .... کانال فرهنگی خانواده در سروش🆔http://sapp.ir/farhangekganevade. کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔 💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
با سلام خدمت همراهان و علاقمندان گرامی ،به اطلاع می رساند نتایج برندگان مسابقات ماه مبارک رمضان ، سفره ی ساده ی افطار ی ،آشپزی ،قرائت قرآن فرزندان ،نماز جماعت خانوادگی و.....سه دقیقه در قیامت و مسابقه از محتوای کانال روز یکشنبه شب اعلام خواهد شد در ضمن به علت استقبال خانواده ها مسابقه سه دقیقه در قیامت و سوال از محتوای کانال و وصیت نامه رهبر کبیرمان امام خمینی عزیز تا ساعت۸صبح دوشنبه تمدید شد کانال فرهنگی خانواده در سروش🆔http://sapp.ir/farhangekganevade. کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔
قابل توجه شرکت کنندگان در مسابقات لطفا نام استان و شهرستان و شغل همسر و پدر در پاسخبرگها درج گردد،در ضمن شرکت برای عموم در مسابقات آزاد است. با تشکر فراوان از استقبال متسابقین، مسابقات فرهنگی خانواده،
از سردار دلها حاج قاسم سلیمانی: بعد تو زندگی ما به خدا ریخت به هم همه ی راحت و آرامش ما ریخت به هم از سر و روی جهان می‌شود اینگونه نوشت علمی خورد زمین و همه جا ریخت بهم سید 🌹 کانال فرهنگی خانواده در سروش sapp.ir/farhangekganevade🆔 کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔