eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
107 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @admin1_Markaz لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
*⚘﷽⚘ ☘انارهای آبدار☘ 🍃🌱یک جعبه ی انار سنگین بغل گرفته بود و نفس نفس زنان از لابه لای قبور مطهر شهدا قدم بر می داشت، تا خودش را به قبر سردار برساند. خلوت بود.چند نفر زن و مرد ایستاده بودند و فاتحه می خواندند. دو نفری هم کنار مزار حاج قاسم نشسته بودند و با موبایل عکس یادگاری می گرفتند. 🌺🍃به زائرین که رسید جعبه ی انار را در برابرشان گرفت و تعارف کرد. عجب انار های درشت و خوش آب و رنگی بودند! هر کس هر چند تایی که میخواست بر می داشت، و پیرمرد دوباره تعارف میکرد. 🍃🌼به طرف من که آمد، گفتم: قبول باشه... گفت: خدا قبول کنه...بلافاصله ادامه داد... حاجتی داشتم، از "نی ریز" آمدم اینجا. میگن این آقا خیلی مَرده، رفیقاشم خیلی مَردند...از انارستانم انار ها را کندم، آوردم اینجا برای حاجت روا شدن، اینا کارشون درسته...شما هم بفرما... یکی دوتا انار برداشتم و از او خواستم که ما را هم دعا کند. 🌸🍃نگاهم به ورودی گلزار که افتاد، دیدم دو نفر دیگر هم در حال پخش کردن انار هستند. به نظرم آمد، کس و کار پیرمرد باشند. دوباره به زائرینی که از سبد پیرمرد انار برداشته بودند تعارف می کردند. آنها هم انار های آبدار را، به عنوان تبرک بر می داشتند. وقتی از همه پذیرایی کردند، انار های اضافی را پیرمرد خم شد و روی سنگ مزار سید عباس گذاشت و با چهره ای لبریز از شادمانی چند لحظه ای با جاجی حرف زد و رفت. این عکس شد عکس یادگاری من از انارهای پیرمرد حاجتمند... 🕊🌷🕊🌷🕊 ✅کانال مرکز فرهنگی خانواده در ایتا http://eitaa.com/markazfarhangekhanevade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*⚘﷽⚘ 🕊زائر کوچک حاج قاسم🕊 🌸نامش: تینا. از ترکیه آمده بود. وقتی دسته گل را ازخادمین گلزار شهدا گرفت، جا خورد، باور نمیکرد که اینگونه گرم از زائر پنج ساله ی حاج قاسم استقبال کنند. دسته گل به دست، از لابه لای قبور شهدا با گام های کوچک، آرام و متین، به طرف مزار حاج قاسم راه افتاد. بالای مزار که رسید، اول پرچم کشورش، ترکیه را بر روی سنگ مزار گذاشت و بعد دسته گل اهدایی را. سپس در آرامش کامل با دستهای کوچکش شروع کرد زیر لب حرف زدن. حتما با حاجی حرف میزد. شاید هم دعا میخواند.چند دقیقه ای همه ی زائرین او را نگاه می کردند و دستهای کوچک او را که رو به آسمان بال گشوده بودند.... 🌺...حالا بایدبا دختری که با چهار زبان زنده ی دنیا، سخن می گفت، بیشترآشنا می شدیم. وقتی از او پرسیده شد:برای چه به زیارت حاجی آمده‌ای؟ گفت:حاج قاسم را دوست دارم او قهرمان زندگی من است. شنیدن این جمله، کاملا بر دل همه زائرین نشست. او را تحسین کردند. وقتی نفسی تازه کرد در جواب اینکه ترکیه کجا و کرمان کجا؟...حاجی را از کجا می شناسی؟گفت: همه،حاج قاسم را می شناسند او با داعش مبارزه کرد...نگاهی به مرد و زن زائر انداخت و آهسته ادامه داد: درمنزل ما پدر و مادرم خیلی از او یاد می کنند... ما فقط به عشق حاج قاسم آمده ایم کرمان...یک روز انتقام خونش را می گیریم. دخترک با این کلمات، بزرگتر از سنش نشان می داد.وقتی هدایای گلزار را تحویل گرفت، از همه تشکر کرد. ❤️حالا.. طپش قلب زائرکوچک ما، در کنار حاج قاسم ، کاملاً شنیدنی تر شده بود... 🔹ظهردوشنبه ۱۹آبان۹۹🔹