❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#هفت_شهر_عشق #قسمت_سی_و_سه چه کسی بهتر از قَیس اَسَدی! او بارها بین کوفه و مکّه رفت و آمد کرده و پ
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_چهار
آیا می شنوی؟ گویا صدای گریه می آید! کیست که این چنین اشک می ریزد؟
او زینب علیهاالسلام است که در حضور برادر نشسته است:
_ خواهرم، چه شده، چرا این چنین نگرانی؟
_ برادر، دیشب زیر آسمان پر ستاره قدم می زدم، که ناگهان از میان زمین و آسمان صدایی شنیدم که می گفت:《 ای دیده ها! بر این کاروان که به سوی مرگ می رود گریه کنید》.
امام، خواهر را به آرامش دعوت می کند و می فرماید:《 خواهرم! هر آنچه خداوند برای ما تقدیر نموده است، همان خواهد شد》.
آری! این کاروان به رضای خدا راضی است.
**
ما به راه خود به سوی کوفه ادامه می دهیم و در بین راه از آبادی های مختلفی می گذریم.
نگاه کن! آن کودک را می گویم. چرا این چنین با تعجّب به ما نگاه می کند؟ گویا گمشده ای دارد.
_ آقا پسر، اینجا چه می کنی؟
_ آمده ام تا امام حسین'علیه السلام' را ببینم.
_ آفرین پسر خوب، با من بیا.
کاروان می ایستد. او خدمت امام می رسد و سلام می کند امام نیز، با مهربانی جواب او را می دهد. گویا این پسر حرفی برای گفتن دارد، امّا خجالت می کشد. خدای من! او چه حرفی با امام حسین'علیه السلام' دارد.
او نزدیک می شود و می گوید:《ای پسر پیامبر! چرا این قدر تعداد همراهان و نیروهای تو کم است؟》
️این سوال، دل همه را به درد می آورد. این کودک خبر دارد که امام حسین'علیه السلام' علیه یزید قیام کرده است. پس باید نیروهای زیاد تری داشته باشد.
همه منتظر هستیم تا ببینیم که امام چگونه جواب او را خواهد داد. امام دستور می دهد تا شتری که بار نامه های اهل کوفه بر آن بود را نزدیک بیاورند. سپس می فرماید:《پسرم! بار این شتر، دوازده هزار نامه است که مردم کوفه برای من نوشته اند تا مرا یاری کنند》.
کودک با شنیدن این سخن، خوشحال شده و لبخند میزند. سپس او برای امام دست تکان می دهد و خداحافظی می کند. کاروان همچنان به حرکت خود ادامه می دهد.
#ادامه_دارد
#شبتون_پراز_یاد_خدا
💞@MF_khanevadeh