❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_هشتاد_و_هشت همسفرم! به نظر من یکی از مهم ترین برنامه های امام حسین 'علیه ال
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_نود_و_یک
او به این خیال به کربلا آمد تا کاری کند که جنگ برپا نشود و توانسته بود از روز سوم محرّم تا به امروز شروع جنگ را عقب بیندازد، امّا اکنون اگر بخواهد به صلح بیندیشد جانش در خطر است. او فرصتی ندارد و شمر به زودی از راه می رسد.
عمرسعد از فرات بیرون آمد. لباس خود را پوشید و پس از ورود به خیمه فرماندهی، دستور داد تا شیپور جنگ زده شود.
نگاه کن! همه سپاه کوفه به تکاپو افتاده اند. چه غوغایی برپا شده است!
همه سربازان خوشحال اند که سرانجام دستور حمله صادر شده است. زیرا آنها هفت روز است که در آن بیابان معطّل اند.
عمرسعد زره بر تن کرده و شمشیر بر دست می گیرد.
شمر این راه را به این امید طی می کند که گردن عمرسعد را بزند و خود فرمانده بیش از سی و سه هزار سرباز شود. شمر با خود فکر می کند که اگر او فرمانده سپاه کوفه بشود، یزید جایزه بزرگی به او خواهد داد.
شمر کیسه های طلا را در دست خود احساس می کند و شاید هم به فکر حکومت منطقه مرکزی ایران است. بعید نیست که اگر او عمرسعد را از میان بردارد، ابن زیاد او را امیر ری کند، امّا شمر خبر ندارد که عمرسعد از همه جریان با خبر شده است و نمی گذارد در این عرصه رقابت، بازنده شود.
شمر به کربلا می رسد و می بیند که سپاه کوفه آماده حمله است. او نزد عمرسعد می آید. عمرسعد را می بیند که لباس رزم پوشیده و شمشیر در دست گرفته است. با او می گوید:《ای عمرسعد، نامه ای از طرف ابن زیاد برایت آورده ام》.
عمرسعد نامه را می گیرد و خود را به بی خبری می زند و خیلی عادی شروع به خواندن آن می کند. صدای قهقه عمرسعد بلند می شود:《آمده ای تا فرمانده کل قوّا شوی، مگر من مرده ام؟! نه، این خیال ها را از سرت بیرون کن. من خودم کار حسین را تمام می کنم》.
شمر که احساس می کند بازی را باخته است، سرش را پایین می اندازد. عمرسعد خیلی زیرک است و می داند که شمر تشنه قدرت و ریاست است و اگر او را به حال خود رها کند، مایه دردسر خواهد شد. بدین ترتیب تصمیم می گیرد که از راه رفاقت کاری کند تا هم از شرّ او راحت شود و هم از او استفاده کند.
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_نود_و_دو
_ ای شمر! من تو را فرمانده نیروهای پیاده می کنم. هرچه سریع تر برو و نیروهایت را آماده کن.
_ چشم، قربان!
بدین ترتیب، عمرسعد برای رسیدن به اهداف خود بزرگ ترین رقیب خود را این گونه به خدمت می گیرد.
سپاه کوفه سراسر جوش و خروش است. همه آماده اند تا به سوی امام حسین 'علیه السلام' حمله کنند.
سواره نظام، پیاده نظام، تیراندازها و نیزه دارها همه آماده و مرتّب ایستاده اند.
عمرسعد با تشریفات خاصّی در جلوی سپاه قرار می گیرد.
آنجا را نگاه کن! امروز او فرمانده بیش از سی و سه هزار نیرو است. همه منتظر دستور او هستند. آیا شما می دانید عمرسعد چگونه دستور حمله را می دهد؟
این صدای عمرسعد است که می شنوی:《ای لشکر خدا، پیش به سوی بهشت!》.
درست شنیدید! این صدای اوست:《اگر در این جنگ کشته شوید شما شهید هستید و به بهشت می روید. شما سربازانی هستید که در راه خدا مبارزه می کنید. حسین از دین خدا خارج شده و می خواهد در امّت اسلامی اختلاف بیندازد. شما برای حفظ و بقای اسلام شمشیر می زنید.》
همسفرم! مظلومیّت امام حسین 'علیه السلام' فقط در تشنگی و کشته شدنش نیست، یکی دیگر از مظلومیّت های او این است که دشمنان برای رسیدن به بهشت، با او جنگیدند. برای این مصیبت نیز، باید اشک ماتم ریخت که امام حسین 'علیه السلام' را به عنوان دشمن خدا معرّفی کردند.
تبلیغات عمرسعد کاری کرد که مردم نادان و بی وفای کوفه، باور کردند که امام حسین 'علیه السلام' از دین خارج شده و کشتن او واجب است.
آنها با عنصر دین به جنگ امام حسین 'علیه السلام' آمدند. به عبارت دیگر، آنها برای زنده کردن اسلامِ ساختگی، با اسلام واقعی جنگیدند.
امام حسین 'علیه السلام' در کنار خیمه نشسته است. بی وفایی کوفیان دل او را به درد آورده است.
لحظاتی خواب به چشم آن حضرت می آید. در خواب مهمان جدّش پیامبر صلی الله علیه و آله می شود. پیامبر به ایشان می فرماید:《ای حسین! تو به زودی، مهمان ما خواهی بود》.
صدای هیاهوی سپاه کوفه به گوش می رسد! زینب علیهاالسلام از خیمه بیرون می آید و نگاهی یه صحرای کربلا می کند.
خدای من! حمله کوفیان، آغاز شده است. آنها به سوی ما می آیند. شمشیرها و نیزه ها در دست، همچون سیل خروشان در حرکت اند.
#ادامه_دارد........
#شبتون_پراز_یاد_خدا
💞@MF_khanevadeh