❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_نود_و_سه زینب علیهاالسلام سراسیمه به سوی خیمه برادر می آید، امّا می بیند
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_نود_و_پنج
اینجاست که فرمانده نیروهای محافظ فرات (عمرو بن حجّاج) سکوت را می شکند و می گوید:《شما عجب مردمی هستید! به خدا قسم، اگر کفّار از شما چنین در خواستی می کردند، می پذیرفتید. اکنون که پسر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین خواسته ای را از شما دارد، چرا قبول نمی کنید؟》
همه منتظر تصمیم عمرسعد هستند. به راستی، او چه تصمیمی خواهد گرفت؟ عمرسعد فکر می کند و با زیرکی به این نتیجه می رسد که اگر الآن دستور حمله را بدهد، نیروهایش روحیّه ی لازم را نخواهند داشت.
او دستور عقب نشینی می دهد و سپاه کوفه به سوی اردوگاه باز می گردد. عبّاس و همراهانش نیز، به سوی خیمه ها باز می گردند.
تنها امشب را فرصت داریم تا نماز بخوانیم و با خدا راز و نیاز کنیم.
غروب روز تاسوعا نزدیک می شود . امام در خیمه خود نشسته است.
پس از آن همه هیاهوی سپاه کوفه، اکنون با پذیرش پیشنهاد امام، سکوت در این دشت حکم فرماست و همه به فردا می اندیشند.
صدایی سکوت صحرا را می شکند:《کجایند خواهر زادگانم؟》.
با شنیدن این صدا،همه از خیمه ها بیرون می دوند.
آنجا را نگاه کن! این شمر است که سوار بر اسب و کمی دور تر، رو به خیمه ها ایستاده و فریاد می زند:《خواهر زادگانم! کجایید؟ عبّاس کجاست؟ عبدالله و عثمان، فرزندان امّ المبین کجا هستند؟》
شمر نقشه ای در سر دارد. او ساعتی پیش، شاهد شجاعت عبّاس بود و دید که او چگونه سپاهی را متوقّف کرد. به همین دلیل تصمیم دارد این مرد دلاور، عبّاس را از امام حسین 'علیه السلام' جدا کند.
او می داند عبّاس به تنهایی نیمی از لشکر امام حسین 'علیه السلام' است. همه دل ها به او خوش است و آرامش این جمع به وجود اوست.
حتماً می دانی که امّ البنین، مادر عبّاس و همسر حضرت علی علیه السلام از قبیله بنی کِلاب است. شمر نیز، از همان قبله است و برای همین، عبّاس را خواهر زاده خود خطاب می کند.
بار دیگر صدا در صحرا می پیچد:《من می خواهم عبّاس را ببینم 》، امّا عبّاس پشت خیمه ایستاده و جواب او را نمی دهد. او نمی خواهد بدون اجازه امام با شمر هم کلام شود.
#رمان_هفت_شهر_عشق
#قسمت_نود_و_شش
امام حسین 'علیه السلام' او را صدا می زند:
《عبّاسم! درست است که شمر آدم فاسقی است امّا صدایت می کند، برو ببین از تو چه می خواهد؟》.
اگر امر امام نبود او هرگز جواب شمر را نمی داد
عبّاس سوار بر اسب، خود را به شمر می رساند و می گوید:
_ چه می گویی و چه می خواهی؟
_ تو خواهر زاده من هستی. من برایت امان نامه آورده ام و آمده ام تا تو را از کشته شدن نجات دهم.
_ نفرین خدا بر تو و امان نامه ات. ما در امان باشیم و فرزند پیامبر در ناامنی باشد؟ دستانت بریده باد، ای شمر! تو می خواهی ما برادر خود را رها کنیم، هرگز!
پاسخ فرزند علی علیه السلام آنقدر محکم و قاطع بود که جای هیچ حرفی نماند.
شمر که می بیند نقشه اش با شکست رو به رو شده خشمگین و خجل به سوی اردوگاه سپاه کوفه بر می گردد.
عبّاس هم به سوی خیمه ها می آید. چه فکری کرده بود آن شمر سیه دل؟ عبّاس و جدایی از حسین 'علیه السلام' ؟ عبّاس و بی وفایی و پیمان شکنی؟ هرگز!
اکنون عبّاس نزدیک خیمه هاست. نگاه کن! همه به استقبالش می آیند. خیمه نشینان، بار دیگر جان می گیرند و زنده می شوند. گویی کلام عبّاس در پشتیبانی از حسین 'علیه السلام' ، نسیم خنکی در صحرای داغ کربلا بود.
عبّاس، با ادب و تواضع از اسب پیاده می شود. و خدمت امام حسین 'علیه السلام' می رسد. تبسمی شیرین بر لب های امام نشسته است.
آری! تماشای قامت رشید عبّاس چه شوق و لذّتی به قلب امام می بخشد.
امام دست های خود را می گشاید و عبّاس را در آغوش می گیرد و می بوسد.
امشب همراه من باش! امشب، شب جمعه، شب عاشوراست.
به چشم هایت التماس کن که به خواب نرود امشب شورانگیز ترین شب تاریخ است.
آن طرف را نگاه کن که چگونه شیطان قهقه می زند. صدای پای کوبی و رقص و شادمانیش در همه جا پیچیده و گویی ابلیس امشب و در اینجا، سی و سه هزار دهان باز کرده و می خندد!
این طرف صداها آرام است. همچون صدای آبی زلال که می رود تا به دریا بپیوندد.
آیا صدای تپش عشق را می شنوی؟ همه فرشتگان آمده اند تا اشکِ دوستان خدا را که بر گونه ها نشسته است ببینند. عدّه ای در سجده اند و عدّه ای در رکوع. زمزمه های تلاوت قرآن به گوش می رسد.
#ادامه_دارد
#شبتون_پراز_یاد_خدا
💞@MF_khanevadeh