eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
107 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @admin1_Markaz لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_نود_و_یک او به این خیال به کربلا آمد تا کاری کند که جنگ برپا نشود و توانست
زینب علیهاالسلام سراسیمه به سوی خیمه برادر می آید، امّا می بیند که برادرش، سر روی زانو نهاده و گویی خوابش برده است. نزدیک می آید و کنار او می نشیند و به آرامی می گوید: 《برادر! آیا این هیاهو را می شنوی؟ دشمنان به سوی ما می آیند》. امام سر خود را از روی زانوهایش بلند می کند. خواهر را کنار خود می بیند و می گوید: 《اکنون نزد پیامبر بودم. او به من فرمود: به زودی مهمان من خواهی بود》. زینب علیهاالسلام نگاهی به برادر دارد و نیم نگاهی به سپاهی که به این طرف می آیند. او متوجّه می شود که باید از برادر دل بکند. برادر عزم سفر دارد. اشکی که در چشمان زینب علیهاالسلام حلقه زده بود فرو می ریزد. گریه او به گوش زن ها و بچّه ها می رسد و موجی از گریه در خیمه ها به پا می شود. امام به او می فرماید:《خواهرم، آرام باش!》. سپاه کوفه به پیش می آید. امام از جا بر می خیزد و به سوی برادرش عبّاس می رود و می فرماید: 《جانم فدایت!》 درست شنیدی، امام حسین 'علیه السلام' به عبّاس چنین می گوید: 《جانم فدایت، برو و ببین چه خبر شده است؟ اینان که چنین با شتاب می آیند چه می خواهند؟》. عبّاس بر اسب سوار می شود و همراه بیست نفر از یاران امام به سوی سپاه کوفه حرکت می کند. چهره مصمّم و آرام عبّاس، آرامش عجیبی به خیمه نشینان می دهد. آری! تا عبّاس پاسدار خیمه هاست غم به دل راه ندارد. عبّاس، پسر علی علیه السلام شیر بیشه ایمان می غرّد و می تازد. گویا حیدر کرّار است که حمله ور می شود. صدای عبّاس در صحرای کربلا می پیچد. سی و سه هزار نفر، یک مرتبه، در جای خود متوقّف می شوند. _ شما را چه شده است؟ از این آشوب و هجوم چه می خواهید؟ _ دستور از طرف ابن زیاد آمده است که یا با یزید بیعت کنید یا آماده جنگ باشید. _ صبر کنید تا پیام شما را به امام حسین 'علیه السلام' برسانم و جواب بیاورم. عبّاس به سوی خیمه امام حسین 'علیه السلام' بر می گردد. بیست سوار در مقابل هزاران سوار ایستاده اند. یکی از آنها حبیب بن مظاهر است. دیگری زُهیر و... اکنون باید از فرصت استفاده کرد و این قوم گمراه را نصیحت کرد‌. حبیب بن مظاهر رو به سپاه کوفه می کند و می گوید:《روز قیامت چه پاسخی خواهید داشت وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله از شما بپرسد چرا فرزندم را کشتید؟》 در ادامه زُهیر به سخن می آید:《من خیر شما را می خواهم. از خدا بترسید. چرا در گروه ستم کاران قرار گرفته اید و برای کشتن بندگان خوبِ خدا جمع شده اید.》 یک نفر از میان جمعیّت می گوید: _ زُهیر تو که طرفدار عثمان بودی. پس چه شد که اکنون شیعه شده ای و از حسین طرفداری می کنی؟ _ من به حسین نامه ننوشته بودم و او را دعوت نکرده و به او وعده یاری نیز، نداده بودم، امّا در راه مکّه، راه سعادت خویش را یافتم و شیعه حسین شدم. او فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله ماست. من آماده ام تا جان خود را فدای او کنم تا حقّ پیامبر صلی الله علیه و آله را ادا کرده باشم. آری، آنها آنقدر کور دل شده اند که گویی اصلاً سخنان حبیب و زهیر را نشنیده اند. عبّاس خدمت امام حسین 'علیه السلام' می آید و سخن سپاه کوفه را باز می گوید. امام می فرماید:《عبّاسم! به سوی این سپاه برو و از آنها بخواه تا یک شب به ما فرصت بدهند. ما می خواهیم شبی دیگر با خدای خویش راز و نیاز کنیم و نماز بخوانیم. خدا خودش می داند که من چه قدر نماز و سخن گفتن با او را دوست دارم.》 عبّاس به سرعت باز می گردد. همه نگاه ها به سوی اوست. به راستی، او چه پیامی آورده است؟ او در مقابل سپاه کوفه می ایستد و می گوید: 《مولایم حسین از شما می خواهد که امشب را به ما فرصت دهید.》 سکوت بر سپاه کوفه حاکم می شود. پسر پیامبر صلی الله علیه و آله یک شب از ما فرصت می خواهد. عمرسعد سکوت را می شکند و به شمر می گوید:《نظر تو در این باره چیست؟》امّا شمر نظری نمی دهد. عمرسعد نگاهی به فرماندهان خود می کند و نظر آنها را جویا می شود. آنها هم سکوت می کنند، در حالی که همه در شک و تردید هستند. از یک سو می خواهند هرچه زودتر به وعده های طلایی ابن زیاد دست یابند و از سویی دیگر امام حسین 'علیه السلام' از آنها یک شب فرصت می خواهد. 💞@MF_khanevadeh