eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
107 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @admin1_Markaz لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_هشتاد_و_شش مذاکره در ظاهر کاملاً مخفیانه است. تو همین جا بمان، من جلو می ر
او امام حسین 'علیه السلام' را خوب می شناسد. حسین 'علیه السلام' هیچ گاه دروغ نمی گوید. خدا در قرآن سخن از پاکی و عصمت او به میان آورده است، امّا عشق ریاست و حکومت ری را چه کند؟ امام حسین 'علیه السلام' می خواست مزرعه بزرگ و با صفایی را که درختان خرمای زیادی داشت به عمرسعد بدهد، امّا عمرسعد عاشق حکومت ری شده است و هیچ چیز دیگر را نمی بیند. سکوت عمرسعد طولانی می شود، به این معنا که او دعوت امام حسین 'علیه السلام' را قبول نکرده است. اکنون امام به او می فرماید: 《ای عمرسعد، اجازه بده تا من راه مدینه را در پیش گیرم و به سوی حرم جدّم باز گردم》. باز هم عمرسعد جواب نمی دهد. امام برای آخرین بار به عمرسعد می فرماید: 《ای عمرسعد، بدان که با ریختن خونِ من؛ هرگز به آرزوی خود که حکومت ری است نخواهی رسید》. و باز هم سکوت... دیدار به پایان می رسد و هر گروه به اردوگاه خود باز می گردد. خداوند انسان را آزاد و مختار آفریده است. خداوند راه خوب و بد را به انسان نشان می دهد و این خود انسان است که باید انتخاب کند. امشب عمرسعد می توانست حسینی شود و سعادت دنیا و آخرت را از آن خود کند. شاید با خود بگویی چگونه شد که امام حسین 'علیه السلام' به عمرسعد وعده داد که اگر به اردوگاه حق بیاید برای او بهترین منزل را می سازد و زن و بچّه های او نیز، سالم خواهند ماند. این نکته بسیار مهمّی است. شاید فکر کنی که عمرسعد یک نفر است و پیوستن او به لشکر امام، هیچ تاثیری بر سرنوشت جنگ ندارد، امّا اگر به یاد داشته باشی برایت گفتم که عمرسعد به عنوان شخصیّت مهم، در کوفه مطرح بود و مردم او را به عنوان یک دانشمند وارسته می شناختند. من باور دارم اگر عمرسعد امشب حسینی می شد، بیش از ده هزار نفر حسینی می شدند و همه کسانی که بخاطر سخنان عمرسعد به جنگ امام حسین 'علیه السلام' آمده بودند به امام ملحق می گشتند و سرنوشت جنگ عوض می شد. و شاید در این صورت دیگر جنگی رخ نمی داد. زیرا وقتی ابن زیاد می فهمید عمرسعد وسپاهش به امام حسین 'علیه السلام' ملحق شده اند، خودش از کوفه فرار می کرد، در نتیجه امام به راحتی می توانست کوفه را تصرّف کند و پس از آن به شام حمله کرده و به حکومت یزید خاتمه بدهد. دلا دیشب چـه میـکردی تـــو در کـــوی حبیب من الهی خون شَوی ای دل تو هم گشتی رقیب من 💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_هشتاد_و_سه و بعد از لحظاتی کاروان به سوی این سرزمین حرکت کرد. ساعتی بعد پس
مذاکره در ظاهر کاملاً مخفیانه است. تو همین جا بمان، من جلو می روم ببینم چه می گویند و چه می شنوند. امام می فرماید:《ای عمرسعد، می خواهی با من بجنگی؟ تو که می دانی من فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم. از این مردم جدا شو و به سوی من بیا تا رستگار شوی》. جانم به فدایت ای حسین 'علیه السلام' ! با اینکه عمرسعد آب را بر روی کودکان تو بسته و صدای گریه و عطش آنها دشت کربلا را فرا گرفته است، باز هم او را به سوی خود دعوت می کنی تا رستگار شود. دل تو آنقدر دریایی است که برای دشمن خود نیز، جز خوبی نمی خواهی. دل تو به حال دشمن هم می سوزد. کجای دنیا می توان مهربان تر از تو پیدا کرد. عمرسعد حیران می شود و نمی داند چه جوابی بدهد. او هرگز انتظار شنیدن این کلام را از امام حسین 'علیه السلام' نداشت. امام نمی گوید که آب را آزاد کن. امام از او می خواهد که خودش را آزاد کند. عمرسعد، بیا و تو هم از بندِ هوای نفس، آزاد شو. بیا و دنیا را رها کن. آشوبی در وجود عمرسعد برپا می شود. بین دو راهی عجیبی گرفتار می شود. بین حسینی شدن و حکومت ری، امّا سرانجام عشق حکومت ری به او امان نمی دهد. امان از ریاست دنیا! تاریخ پر از صحنه هایی است که مردم ایمان خود را برای دو روز ریاست دنیا فروخته اند. پس عمرسعد باید برای خود بهانه بیاورد. او دیگر راه خود را انتخاب کرده است. رو به امام می کند و می گوید : _ می ترسم اگر به سوی تو بیایم خانه ام را ویران کنند. _ من خودم خانه ای زیبا تر و بهتر برایت می سازم. _ می ترسم مزرعه و باغ مرا بگیرند. _ من بهترین باغ مدینه را به تو می دهم. آیا اسم مزرعه بُغَیبِه را شنیده ای؟ همان مزرعه ای که معاویه می خواست آن را به یک میلیون دینار طلا از من بخرد، امّا من آن را نفروختم، من آن باغ را به تو می دهم. دیگر چه می خواهی؟ _ می ترسم ابن زیاد زن و بچه ام را به قتل برساند. _ نترس، من سلامتی آنها را برای تو ضمانت می کنم. تو برای خدا به سوی من بیا، خداوند آنها را حفاظت می کند. عمرسعد سکوت می کند و سخنی نمی گوید. او بهانه دیگری ندارد. هر بهانه ای که می آورد امام به آن پاسخی زیبا و به دور از انتظار می دهد. سکوت است و سکوت. او امام حسین 'علیه السلام' را خوب می شناسد. حسین 'علیه السلام' هیچ گاه دروغ نمی گوید. خدا در قرآن سخن از پاکی و عصمت او به میان آورده است، امّا عشق ریاست و حکومت ری را چه کند؟ امام حسین 'علیه السلام' می خواست مزرعه بزرگ و با صفایی را که درختان خرمای زیادی داشت به عمرسعد بدهد، امّا عمرسعد عاشق حکومت ری شده است و هیچ چیز دیگر را نمی بیند. سکوت عمرسعد طولانی می شود، به این معنا که او دعوت امام حسین 'علیه السلام' را قبول نکرده است. اکنون امام به او می فرماید: 《ای عمرسعد، اجازه بده تا من راه مدینه را در پیش گیرم و به سوی حرم جدّم باز گردم》. باز هم عمرسعد جواب نمی دهد. امام برای آخرین بار به عمرسعد می فرماید: 《ای عمرسعد، بدان که با ریختن خونِ من؛ هرگز به آرزوی خود که حکومت ری است نخواهی رسید》. و باز هم سکوت... دیدار به پایان می رسد و هر گروه به اردوگاه خود باز می گردد. خداوند انسان را آزاد و مختار آفریده است. خداوند راه خوب و بد را به انسان نشان می دهد و این خود انسان است که باید انتخاب کند. امشب عمرسعد می توانست حسینی شود و سعادت دنیا و آخرت را از آن خود کند. شاید با خود بگویی چگونه شد که امام حسین 'علیه السلام' به عمرسعد وعده داد که اگر به اردوگاه حق بیاید برای او بهترین منزل را می سازد و زن و بچّه های او نیز، سالم خواهند ماند. این نکته بسیار مهمّی است. شاید فکر کنی که عمرسعد یک نفر است و پیوستن او به لشکر امام، هیچ تاثیری بر سرنوشت جنگ ندارد، امّا اگر به یاد داشته باشی برایت گفتم که عمرسعد به عنوان شخصیّت مهم، در کوفه مطرح بود و مردم او را به عنوان یک دانشمند وارسته می شناختند. من باور دارم اگر عمرسعد امشب حسینی می شد، بیش از ده هزار نفر حسینی می شدند و همه کسانی که بخاطر سخنان عمرسعد به جنگ امام حسین 'علیه السلام' آمده بودند به امام ملحق می گشتند و سرنوشت جنگ عوض می شد. و شاید در این صورت دیگر جنگی رخ نمی داد. زیرا وقتی ابن زیاد می فهمید عمرسعد وسپاهش به امام حسین 'علیه السلام' ملحق شده اند، خودش از کوفه فرار می کرد، در نتیجه امام به راحتی می توانست کوفه را تصرّف کند و پس از آن به شام حمله کرده و به حکومت یزید خاتمه بدهد. 💞@MF_khanevadeh