eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
4.7هزار ویدیو
108 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚داستان کوتاه ❖ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌ 📌ﺭﻭﺯﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ بحث شاﻥ ﺷﺪ! ﻣﺎﺭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱِ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﻓﻨﺎﮎِ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﯿﺶ ﺯﺩﻧﻢ! ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ. ﻣﺎﺭ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﺮﻓﺶ، ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺰﻡ ﻭ ﻣﺨﻔﯽ ﻣﯿﺸﻮﻡ؛ ﺗﻮ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﻦ! ﻣﺎﺭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻓﻮﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻟﻌﻨﺘﯽ! ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻣﮑﯿﺪﻥ ﺟﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺯﻫﺮ ﮐﺮﺩ. ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﺧﻤﺶ مرهم کرد ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﯾﺎﻓﺖ. چندی گذشت و ﺳﭙﺲ ﻣﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ: ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ! ﺍﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ، ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻫﺮ ﺭﺍ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﻧﻨﻤﻮﺩ! ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﺶ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﺮﺩ...!!! ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ از ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻧﯿﺰﻫﻤﯿﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ. بیشتر ﻣﻮﺍﻇﺐ باورها و ﺗﻠﻘﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ مان ﺑﺎﺷﯿم! ❖ 💞@MF_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☕🍁 مبینا پکر شد و بعد از خداحافظی با آن دو بدون ذره ای توجه به عاطفه به سمت در رفت. عاطفه که واقعا حوصله اش نمی کشید از زینب خانم و مسئول حوزه خداحافظی کرد و پشت سرش به راه افتاد. مبینا کفشش را برداشت و بدون خداحافظی با بقیه ی خادمان به سمت در خروجی رفت. عاطفه که از رفتار مبینا کلافه شده بود، بعد از خداحافظی با هدیه، دنبالش به راه افتاد. از برخورد مبینا، خیلی ناراحت بود و وقصد داشت در زمان مناسب اشتباه اش را به او گوشزد کند. با صدای نسبتا بلندی مبینا را صدا زد که چند نفر از آقایان به سمتش برگشتند. زیر لب با خودش غز می زد. مبینا ست که بر می گردین نگاه می کنین؟! قدم هایش را تند تر کرد که به مبینا رسید. چادرش را به آرامی گرفت که مبینا به طرف او برگشت. با عصبانیت رو به او گفت: چیه؟ چرا بلند صدام می کنی؟ همه فهمیدن اسمم چیه! - مگه شما ها اسمتون - - مبينا! چته تو دختر؟! من هیچیم نیست. عاطفه که از عصبانیت در مرز منفجر شدن بود، سعی کرد پنج ثانیه ای نفس بگیرد و بعد شروع به حرف زدن کند. خودش می دانست اگر از عصبانیت حرفی را بگوید، حتما پشیمان خواهد شد. در واقع این زمان را به مبینا هم داده بود که به اشتباه اش فکر کند. - ببین مبینا! من چند بار بهت گفتم تا دیپلم نگیری، نمی تونی وارد حوزه بشی؟ دختر مگه حالا چی شده؟ سه سال دیگه می تونی بری. واقعا نمی فهمم چرا این طوری می کنی؟! 💞@MF_khanevadeh
🔴 💠 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده‌ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو ببخشه!» شهید مجید کاشفی 📙فرهنگ‌نامه‌شهدای‌سمنان،ج۸،ص۱۰۶ ❣💍❣ 💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_نود_و_نه فرزندان عقیل از جا برخاستند و گفتند:《پناه به خدا می بریم، از اینک
شب از نیمه گذشته است. سپاه کوفه پس از ساعت ها رقص و پایکوبی به خواب رفته اند. اولین دستور امام این است که فاصله بین خیمه ها کم شود و خیمه زنان و کودکان در وسط قرار گیرد. چرا امام این دستور را می دهد؟ باید اندکی صبر کنیم. خیمه ها با نظمی جدید و نزدیک به هم برپا می شود. امام دستور می دهد تا سه طرف خیمه ها، خندق(چاله عمیق) حفر شود. همه یاران شروع به کار می کنند. کاری سخت و طاقت فرساست، فرصت هم کم است. در تاریکی شب همه مشغول کاراند. عدّه ای هم نگهبانی می دهند تا مبادا دشمن از راه برسد. کار به خوبی پیش می رود و سرانجام سه طرف اردوگاه، خندق حفر می شود. امام از چند روز قبل دستور داده بود تا مقدار زیادی هیزم از بیابان جمع شود. اکنون دستور می دهد تا هیزم ها را داخل خندق بریزند. با آماده شدن خندق یک مانع طبیعی در مقابل هجوم دشمن ساخته شده و امام از اجرای این طرح خشنود است. امام به یاران خود می گوید:《فردا صبح وقتی که جنگ آغاز شود، دشمن تلاش می کند که ما را از چهار طرف مورد حمله قرار دهد، آن هنگام این چوب ها را آتش خواهیم زد و برای همین دشمن فقط از رو به رو می تواند به جنگ ما بیاید》. حالا می فهمم که امام از این طرح چه منظوری دارد. برنامه بعدی، آماده شدن برای شهادت است. امام از یاران خود می خواهد عطر بزنند و خود را برای شهادت آماده کنند. فردا روز ملاقات با خداست. باید معطّر و آراسته و زیبا به دیدار خدا رفت. نگاه کن! امشب ، بریر، چقدر شاداب است! او زبان به شوخی باز کرده است. او نگاهی به دوست خود عبدالرّحمان می کند و می گوید:《فردا، جوان و زیبا، در آغوش حُور بهشتی خواهی بود》. آری، زلف حوران بهشتی در دست تو خواهد بود. از شراب پاک بهشتی، سرمست خواهی شد. البته تو خود می دانی که وصال پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام برای او از همه چیز دلنشین تر است! عبدالرّحمان با تعجّب به بُرَیر نگاه می کند: _ بُرَیر، هیچ گاه تو را چنین شوخ و شاداب ندیده ام. همواره چنان با وقار بودی که هیچ کس جرات شوخی با تو را نداشت. ولی اکنون... _ راست می گویی، من و شوخی این چنینی! امّا امشب، شب شادی و سرور است. به خدا قسم، ما دیگر فاصله ای با بهشت نداریم. فردا روز وصال است و بهشت در انتظار ماست. از همه مهمتر، فردا روز دیدار پیامبر صلی الله علیه و آله است، آیا این شادی ندارد؟ عبدالرّحمان می خندد و بریر را در آغوش می گیرد. آری اکنون هنگامه شادمانی است. اگر چه در عمق این لحظات شاد، امّا کوتاه غصّه تنهایی حسین 'علیه السلام' و تشنگی فرزندانش موج می زند. نافع بن هلال از خیمه بیرون می آید، می خواهد کمی قدم بزند که ناگهان سایه ای به چشمش می آید. خدایا او کیست؟ نکند دشمن است و قصد شومی دارد. نافع شمشیر می کشد و آهسته نزدیک می شود. _ کیستی ای مرد و چه میکنی؟ _ نافع، من هستم، حسین! _ مولای من، فدایت شوم. در دل این تاریکی کجا می روید. نکند دشمن به شما آسیبی برساند. _ آمده ام تا میدان نبرد را بررسی کنم و ببینم که فردا دشمن از کجا حمله خواهد کرد. امام حسین 'علیه السلام' دست نافع را می گیرد و به او می فرماید: _ فردا روزی است که همه یاران من کشته خواهند شد. _ راست می گویی. فردا وعده خدا فرا می رسد. _ اکنون شب است و تاریکی و جز من و تو هیچ کس اینجا نیست. آنجا را نگاه کن! نقطه کور میدان است، هر کس از اینجا برود هیچ کس او را نمی بیند؛ اینک بیا و جان خود را نجات بده، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو. عرق سردی بر پیشانی نافع می نشیند، پاهایش سست می شود و روی زمین می افتد. ناگهان صدای گریه اش سکوت شب را می شکند. _ چرا گریه می کنی؟ فرصت را غنیمت بشمار و جان خود را نجات بده. _ ای فرزند پیامبر! به رفتنم می خوانی؟ من کجا بروم؟ تا جانم را فدایت نکنم، هرگز از تو جدا نخواهم شد. شهادت در راه تو افتخاری است بزرگ امام دست بر سر نافع می کشد و او را از زمین بلند می کند و باهم به سوی خیمه ها می روند. امام وارد خیمه خواهر می شود و نافع کنار خیمه منتظر امام می ماند. صدایی به گوش نافع می رسد که دلش را به درد می آورد. این زینب علیهاالسلام که با برادر سخن می گوید: 《برادر! نکند فردا، یارانت تو را تنها بگذارند؟》 نافع تاب نمی آورد و اشک در چشم های او حلقه می زند. عجب! عمّه سادات در اضطراب است. چنین شتابان کجا می روی؟ صبر کن من می خواهم با تو بیایم. آنجا، خیمه حبیب بن مظاهر، بزرگ این قوم است. نافع وارد خیمه می شود. حبیب در گوشه خیمه مشغول خواندن قرآن است. نافع سلام می کند و می گوید:《ای حبیب! برخیز دختر علی نگران فرداست؟ باید به او آرامش و اطمینان بدهیم، برخیز حبیب!》 حبیب از جا بر می خیزد و با شتاب به خیمه دوستانش می رود. همه را خبر می دهد و از آنها می خواهد تا شمشیرهای خود را بردارند و بیایند. می خواهی چه کنی ای حبیب؟ همه در صف ه
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_نود_و_نه فرزندان عقیل از جا برخاستند و گفتند:《پناه به خدا می بریم، از اینک
ای منظّم به سوی خیمه حضرت زینب علیهاالسلام می رویم ایشان و همه زنانی که در خیمه بودند متوجه می شوند که خبری شده، سراسیمه بیرون می آیند. یاران حسین 'علیه السلام' به صف ایستاده اند: _سلام، ای دختر علی! سلام ای یادگار فاطمه! نگاه کن، شمشیرهایمان در دستانمان است. ما همگی قسم خورده ایم که آنها را بر زمین نگذاریم و با دشمن شما مبارزه کنیم. ای جوانمردان، فردا از حریم دختران پیامبر دفاع کنید. همه یاران با شنیدن سخن حبیب اشک می ریزند. قلب زینب علیهاالسلام آرام شده و به وفاداری شما یقین پیدا کرده است. اکنون به سوی خیمه های خود باز گردید ! دیگر چیزی تا اذان صبح نمانده است. کم کم شب عاشورا به پایان نزدیک می شود. پروانه های عاشق الله اکبر، الله اکبر! صدای اذان صبح در دشت کربلا طنین انداز می شود. امام حسین 'علیه السلام' همراه یاران خود به نماز می ایستند. خدایا! تو پناه من هستی و من در سختی ها به یاری تو دل خوش دارم. نماز تمام می شود و امام دست به دعا بر می دارد:《خوبی ها و زیبایی ها از آن توست و تو آرزوی بزرگ من هستی》. یاران خوبم! آگاه باشید که شهادت نزدیک است، شکیبا باشد و صبور. سپس ایشان بر می خیزد و رو به یاران خود می گوید: 《وعده خداوند نزدیک است. یاران من! به زودی از رنج و اندوه دنیا آسوده شده و به بهشت جاودان رهسپار می شوید》. همه یاران یک صدا می گویند:《ما همه آماده ایم تا جان خود را فدای شما نماییم》. با اشاره امام، همه بر می خیزند و آماده می شوند. امام نیروهای خود را به سه دسته تقسیم می کند. دسته راست، دسته چپ و دسته میانه. زهیر فرمانده دسته راست و حبیب بن مظاهر فرمانده دسته چپ لشکر می شوند و خود حضرت نیز، در قلب لشکر قرار می گیرد. پروانه ها آماده اند تا جان خود را فدای شمع وجود امام حسین 'علیه السلام' کنند. امام پرچم لشکر را به دست برادرش عبّاس می دهد. او امروز علمدار دشت کربلاست. عمرسعد به شمر می گوید: به نزدیکی خیمه های حسین برو و وضعیّت آنها را بررسی کن و برای من خبر بیاور. شمر، سوار بر اسب می شود و به سوی اردوگاه امام پیش می تازد. آتش! خدایا! چه می بینم؟ سه طرف خیمه ها پر از آتش است. گودالی عمیق کنده شده و آتش از درون آنها شعله می کشد. یک طرف خیمه ها باز است و مقابله آن، لشکری کوچک امّا منظّم ایستاده است. آنها سه دسته نظامی اند. شیر مردانی که شمشیر به دست آماده اند تا با تمام وجود از امام خویش دفاع کنند. او می فهمد که دیگر نقشه حمله کردن از چهار طرف، عملی نیست. شمر عصبانی می شود. از شدّت ناراحتی فریاد می زند:《ای حسین! چرا زودتر از آتش جهنّم به استقبال آتش رفته ای؟》 سخن شمر دلها را به درد می آورد. شمر چه بی حیا و گستاخ است. مسلم بن عَوسجه طاقت نمی آورد. تیری در کمان می نهد و می خواهد حلقوم این نامرد را نشانه رود. مولای من، اجازه می دهی این نامرد را از پای در آورم. نه، صبر کن، دوست ندارم آغاز گر جنگ ما باشیم 💞@MF_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋 ❣ 📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری. 🌱سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد. 🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤 🍃🍃🍃هر صبح یک حدیث پيامبرخدا صلي الله عليه و آله: مِهر خداوندى از آنِ كسى باد كه فرزند خود را در نيكو شدنش يارى دهد. روايتگر حديث مى گويد: به حضرت عرض كردم: چگونه مى تواند او را در نيكو شدنش يارى دهد؟ حضرت فرمودند: 🔸كارى را كه بآسانى انجام داده است از وى بپذيرد؛ 🔹 از كارى كه انجام دادن آن برايش سخت است درگذرد؛ 🔸او را به كارى بيش از توانش وا ندارد؛ 🔹 و وى را نادان نپندارد 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 💞@MF_khanevadeh
📩 سیزده آبان هم تجسم شرارت آمریکاست و هم تجسم ضربه خوردن و مغلوب شدن آمریکا 🔻 رهبر انقلاب، امروز در دیدار دانش‌آموزان: سیزدهم آبان یک روز تاریخی است، هم تاریخی است، هم تجربه‌اندوز و تجربه‌آموز است. تاریخی است یعنی اینکه در این روز حوادثی اتفاق افتاده که در تاریخ ماندنی است این حوادث فراموش شدنی نیست، نباید هم فراموش بشود. تجربه‌آموز است چون به خاطر همین حوادث، یک واکنشهایی به وجود آمده است که آن واکنشها برای ما، برای آینده‌ی کشور، برای آینده‌ی عمرخودتان، برای آینده‌ی ملتتان درس است. از این تجربه‌ها استفاده کنید. آینده مال شماهاست دیگر. این روز هم تجسم شرارت آمریکاست، هم تجسم ضربه خوردن آمریکاست، هم مغلوب شدن آمریکاست، یعنی این کسانی که خیال میکنند آمریکا یک قدرت دست نخوردنی است، به حوادث این روز که نگاه کنیم، معلوم میشود نه، کاملاً آسیب‌پذیر است. ۱۴۰۱/۰۸/۱۱ 🏷 | 💞@MF_khanevadeh
❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋 ❣برای مردی که گرسنه از کار برگشته دلبری یعنی؛ میز غذای خوش عطر و بو😋😉 ❣برای مردی که میخواهد فکر کند دلبری یعنی؛ به حریم تنهایی اش وارد نشوی...😜 ❣برای مردی که خسته است دلبری یعنی؛ آغوش باز تو.🤗😘 👌دانستن و عمل کردن به این قواعد کار دلبری را سخت میکند؛ وگرنه چشم و ابرو رفتن و صدا را کش دادن و با ادا و اصول حرف زدن و راه رفتن را هر کسی میتواند یک روزه یاد بگیرد..😒 💞@MF_khanevadeh
🔶🔹 🔆 یه ترفند جالب واسه معلق موندن تخم شربتے مقداریتخم شربتے رو سه ساعت با آبجوش خیس کنید داخل مخلوط کن بریزین و چند تا پالس بزنین از تخم شربتے داخل لیوان یا شیشه مورد نظر بریزین در صورت دلخواه میتونین کمے عسل بریزین دیگه وقتشه هم بزنید و از این نوشیدنے گوارا و خوشرنگ لذت ببرید❤️ 💞@MF_khanevadeh
❤️🍃❤️ اکثر مشکلات زناشویی از رختخواب بلند میشود رابطه جنسی سالم می تواند به عنوان چسب زندگی عمل کند و خیلی از تعارضات و تنش های بین زن و شوهر را کاهش بدهد. آمارها نشان می دهد که خیلی از طلاق ها به دلیل عدم رضایت جنسی است. وقتی که زن و شوهر نتوانند نیازهای همدیگر را برطرف کنند زودرنج و شکننده می شوند. زود از کوره در می روند. به کوچکترین مسئله گیر میدهند ولی اگر این نیاز ارضا شود؛ زوجین یک احساس سبکی دارند که موجب تخلیه هیجانی آنها می شود و انرژی مضاعف می گیرند. به راحتی از کنار عیوب همدیگر رد میشوند و همدیگر را با تمام نقایص دوست دارند. برای زن رابطه عاطفی مقدمه رابطه جنسی است ولی برای مردان رابطه جنسی مقدمه رابطه عاطفی است. یعنی مرد به دلیل اینکه نیاز جنسی اش برطرف شده محبت بیشتری به همسرش می ورزد. 💞@MF_khanevadeh