eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
108 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @admin1_Markaz لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاهی به ارسال آثار پویش هفته بسیج 👇👇 ❤️🇮🇷🇮🇷❤️
29.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🇮🇷 حسن دهقانی 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃💞@MF_khanevadeh 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
11.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🇮🇷 درسا جعفری فام 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃💞@MF_khanevadeh 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
❤️🇮🇷 علی خمسه 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃💞@MF_khanevadeh 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
❤️🇮🇷 حنانه یاوری 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃💞@MF_khanevadeh 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
❤️🇮🇷 فاطمه کوثر عینی 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃💞@MF_khanevadeh 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
❤️🇮🇷 السانا صمدی 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃💞@MF_khanevadeh 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
کوکتل‌اندازهای دهه ۶۰ چه کسانی بودند؟ 🔹وقتی رجوی از ایران فرار کرد به طرفدارانش دستور داد که قیام کنند و چون تعدادشان کم بود، زدند در کار ترور و خرابکاری. 🔹تیم‌های ترور هم البته اغلب‌شان برنامه خاصی نداشتند و هر کسی را که می‌توانستند و دستشان می‌رسید ترور می‌کردند. 🔹تعدادی از دستگیرشدگان همان‌ موقع لب به اعتراف گشودند و اهداف این عملیات را این‌طور روایت کردند: خانه‌ها، مغازه‌ها و خودرو‌هایی که عکس مقامات را داشتند و هر فردی که ریش یا تیپ حزب‌اللهی داشت یا موتور هوندا ۱۲۵ سوار شده بود. 🔹یک نفر از اعضای منافقین با نام مستعار مازیار: یک‌ نمونه عملیات کوکتل‌اندازی که من انجام دادم پرتاب کوکتل به خانه‌ای واقع در میدان غار بود. گفتند صاحبخانه حزب‌اللهی است. ما با موتور به آن محل رفتیم و کوکتل را پرتاب کردیم و متواری شدیم. 🔹نمونه دیگر پرتاب یک نارنجک به لوستر فروشی واقع در خیابان حافظ بود. وقتی رفتیم دیدیم که مردم عادی در آن‌جا زیاد هستند. گفتم از مردم شاید کسی کشته بشود و برگشتیم. 🔹فرمانده اما با حالت تندی برخورد کرد و گفت اشکال ندارد. اگر در آن مغازه چند نفر از مردم عادی هم کشته بشوند مسأله‌ای نیست. بگذار آن‌ها هم در راه انقلاب کشته بشوند. ما هم برگشتیم و نارنجک را به درون لوستر فروشی پرتاب کردیم، ۴ نفر کشته شدند. 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃💞@MF_khanevadeh 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍆🍅🌶🥩 . برای درست کردن این پیش غذا ابتدا بادمجان ها رو و قه ایی برش زده و سرخ کنید، مواد میانی رو آماده کنید که شامل پیاز داغ، گوشت چرخ کرده، فلفل دلمه و گرجه فرنگی نگینی شده، ادویه، نمک و کمی جعفری خرد شده می باشد، مراحل پیچیدنش هم براتون فیلم گرفتم ورق بزنید و ببینید،اضافه ی بادمجان ها رو با قیچی ببرید بعد همه رو در قسمت وسط جمع کنید و یک برش گرجه فرنگی روش‌ بذارید. سپس در فر از قبل گرم شده با دمای 180 درجه به مدت 20 دقیقه قرار دهید، نکته: قالب مافین احتیاج به چرب شدن ندارد،بدون قالب مافین هم میشه درست کرد ولی با قالب همه یک اندازه میشن. سعی کنید مواد میانی رو با روغن کمی سرخ کنید تا غذا چرب نشود. نوش جان 🍆. 🍅. 🥩. 🥘. 🍛 🌶. 🍔 🍕. شام لذیذ کنار خانواده 😍 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃💞@MF_khanevadeh 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁 #قسمت_39 با صدایی که از ذوق میلرزید رو به مبینا که در خیال خودش سیر می ف دونی چ
☕🍁 قسمت_40 اضافه کرده بودند با اتمام مداحی همه بر روی زانوهایشان نشستند این صدای روضه خوان بود که سکوت شب را می شکست. همراه با روضه خوانی، پذیرایی از سوی میزبانها صورت می گرفت. سکینه خانم که از در آغوش نگاه داشتن ابوالفضل خسته شده بود، او را روی ماشینی که کنارشان قرار داشت نشاند تا کمی خستگی رفع کند عاطفه به نقطهای دور خیره بود و به اشک هایش رخصت جاری شدن عطا کرده بود. از گوشه ی چشم افتادن جسمی از روی ماشین را احساس کرد. با فکری که از ذهنش می گذشت و اجازه ی هر کاری را از او صلب کرده بود وحشت زده نگاهش را به مادرش دوخت سکینه خانم مشغول تکاندن خاک لباسهای ابوالفضل .بود خانمها کنارش می رفتند و از لب خوانی میتوانست بفهمد که خدا" یا "شکرت را زیر لب زمزمه می کنند. با سرعت خود را به آنها رساند و پرسید: چی شده؟ لرزش صدایش ناشی از ترس وارد شده بر او بود. مادرش با مهربانی و صدایی که کمی لرزش داشت، گفت: داشت با پام نگهش داشتم می افتاد دلش چیز دیگری گواه می.داد با حالت مشکوکی که انگار حرف مادرش را باور ندارد با نگاهی رو به بقیه، پرسید: - مطمئنی؟ آره؛ چیزی نشده بین حتی گریه هم نمی کنه! تمام تن و بدن برادرش را وارسی کرد اما خراشی کوچک هم به چشمش نیامد. مبینا که کنارش ایستاده بود دستانش را روی شانه ی او قرار داد. صدای تپش قلب های بی قرارانه ی دوستش از این فاصله هم به گوش می رسید. برادرش را در آغوش گرفت و فشار داد خدا را شکر کرد که در این شب ها مصیبتی به آنها وارد نکرده است سرش را پایین انداخت؛ دوست نداشت بقیه گریه اش را ببینند اما موفق نبود و یکی از خانم ها شربتی به سمتش دراز کرد. همزمان با گفتن ،حرفش سنگینی نگاهی که به خوبی میشناخت را احساس کرد. نگاهی به مبينا انداخت و نگاهش را دنبال کرد. درست در رو به رویش و در بلندی سکوی مسجد ایستاده بود و سینه می زد. درست مقابل یکدیگر قرار گرفته بودند همان لحظه چشمانش را بست و دعا کن زندگی آنها را نه در مقابل یکدیگر بلکه در کنار هم قرار دهد. آمینی گفت و بدون جلب توجه مشغول فیلم برداری از هیئت شد. دلش می خواست همه ی اینها را به یادگار نگه دارد؛ هرچند تمام این ها در خاطرات قلب و ذهنش حک میشد لبخند شیرینی که روی صورتش جا خوش کرده بود قصد رفتن نداشت لحظهای هجوم افکار منفی به ذهنش را فهمید اما همهی آنها را پس زد و به یک جمله بسنده کرد: - همونی که این عشق رو ا انداخت تو دلم ازش محافظی می کنه. هر چی که به صلاحمه پیش میاد انشالله! زن ها با اتمام مراسم ابتدا مردها و سپس زنها از دروازه کوچک آنها خارج شدند اما مهدی هنوز در حال صحبت کردن با یکی از دوستانش بود. به آرامی و با کمی تعلل که نشان از کنجکاوی او می،داد، از آن جا بیرون آمدند. سمت راست دروازه ایستادند تا مادرش بیاید. چشم چرخاند اما مادرش را در جمعیت ندید مبینا رو به او کرد و گفت: عاطفه اونی که کنار در وایستاده، مامانت نیست؟ نگاهی به جایی که مبینا گفته بود انداخت و :گفت چرا خودشه چی کارش داری؟ - میخوام بگم که با خودشون برگردیم؛ پاهام دیگه جون نداره وای گفتی، امشب بیوفتم دیگه هوش نیستم. دست مبینا را گرفت و خواست به آن طرف برود که آقای میم کنارش 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃💞@MF_khanevadeh 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃