eitaa logo
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
1.5هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
5.5هزار ویدیو
132 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 غربی‌ها چگونه با شستشوی مغزی برخی افراد را وادار به خودتحقیری می‌کنند!؟ 🎥 استاد رحیم‌پور ازغدی: فکر کردید به غارت کشورتون راضی میشن؟ کاری می‌کنن خودتون بگید ما و اجدادمان همگی خر بودیم... 🔹 🌿 🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁 #قسمت_48 گاهی با خود فکر می کردم که خیلی زندگی بدی دارم اما لحظه ای بعد به خودم
☕🍁 با حریف خیالی ام دعوا میکردم اعتماد به نفسم را جمع کردم و گفتم نمی خوام یه عمر در حسرت این بمونم که چرا بهت نرسیدم! با صدای مادرم از افکارم دل کندم و در اتاق را باز کردم. هومی گفتم که پدرم نگاه کجی به من انداخت و مادرم گفت میخوای بری سرایدشت؟ بی حال پاسخ دادم. - آره ولی بارون رو نمی بینی؟ - بارون نمی زنه که گفت؛ با تعجب نگاهی به او انداختم و به طرف تراس رفتم. راست می باران نمیزد با خوشحالی به طرفشان برگشتم و گفتم: مگه می خوان هیئت ببرن؟ این بار پدرم پیش قدم شد و پاسخ داد. - الان علی پسر دایی (پدرم زنگ زد و گفت. پس من برم به مبینا زنگ بزنم عاطفه نگاهی به مادرم که مرا خطاب کرده بود انداختم، گفت: داداشت خوابه، من نمی تونم بیام با مبینا کنار هم بمونین، مراقب باشین! "باشه" ای تحویلش دادم و به طرف اتاقم .رفتم هم زمان که شماره ی مبینا را می گرفتم، لباس هایم را روی تخت انداختم. - کیه؟ هنوز آدم نشدی؟ وقتی یکی زنگ میزنه میگن بله نه کیه! - عه عاطی تویی؟ تلفن را جلوی صورتم گرفتم و چشم قره ای به او رفتم. - پ.ن.پ روحمه! آماده شو نیم ساعت دیگه میریم هیئت - باش. خدافظ. اجازه ی خداحافظی نداد و تلفن را قطع کرد باز هم تلفن را جلوی صورتم پ.ن.پ روحمه آماده شو نیم ساعت دیگه میریم هیئت! باش. خدافظ. اجازه ی خداحافظی نداد و تلفن را قطع کرد باز هم تلفن را جلوی صورتم گرفتم و با حالت خنثی چند لحظه ای به آن زل زدم - مبینای دیوونه صدایی از پشت سرم :گفت دیگ به دیگ میگه روت سیاه با جیغ کوتاهی برگشتم و دستم را سمت راست قفسه ی سینه ام گذاشتم. مادرم بود که بدون هیچ حرفی وارد اتاق شده بود و مرا ترسانده بود. چر ا دستت سمت راسته؟ دستم را بلند کردم ابتدا نگاهی به دستم و سپس به مادرم انداختم و دستم را روی قلبم .گذاشتم مادرم که از گیج بازی هایم خسته شده بود، گفت: اومدم بگم هوا ممکنه سرد د شه، سوییشرتت رو ببر! - باشه! سرما را بیشتر دوست داشتم تا اینکه آن سوییشرت را بپوشم و از زیر چادر گنده به نظر بیایم بعد از آماده شدن همراه پدرم به حیاط رفتیم که مبینا مثل همیشه زودتر رسیده و منتظر من بود. تابستان بود و هوا این قدر سرد؟! لحظهای پشیمان شدم از این که آن سوییشرت را نپوشیده بودم اما به پُف کردن زیر چادر نمی ارزید زیرلب :گفتم خداجونم دکمه رو اشتباهی زدی!ها لازمه یادآوری کنم الان چله تابستونه؟! در فنسی حیاط را باز کردم و به طرف مبینا .رفتم نگاهی آمیخته با لبخند، به سویم حواله کرد و گفت خود درگیر با کی حرف می زنی؟ به قول مامان تو که آن قدر سر به زیر بودی چی شد آن قدر دم درآوردی؟ کمال همنشینی با توعه - والا تاثیرم روت خیلی زیاد بوده این مبینا رو با اون مبینا که روز اول دیدم مقایسه میکنم دو تا شاخ روی سرم در میارم. باهم به طرف ماشین پدرم رفتیم و من در صندلی عقب کنار مبینا جای گرفتم چون قرار بود پدربزرگم همراهمان .بیاید لابد باز می خواست آن کت و شلوار کرم رنگش را بپوشد نهیبی به خودم زدم و گفتم به تو چه اصلا؟! تو فضولی یا وکیل وصی؟ 🌿 🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
12.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : فرزند نیاز به برادر و خواهر دارد!! 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🌿 🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 💢 حجاب‌؛ سلاح‌ زن‌ در جلوگیری‌ از طغیان‌ جنبه‌ی زنانگی‌ او، 💢✍ موضوع‌ حجاب‌ در اسلام‌، به‌منظور تحقیرِ‌ زن‌، یا حبس‌، یا بزرگداشت‌، و تمجید بیش‌ از حدّ او صورت‌ نگرفته‌ است، آن‌ چنان‌ که‌ نزد برخی‌ از ملل‌ چنین‌ دیدگاهی‌ متعارف‌ است، بلکه‌ حجاب‌، سلاح‌ زن‌ در جلوگیری‌ از طغیان‌ جنبه‌ی زنانگی‌ اوست، تا مبادا این‌ جنبه‌ی زن‌ بر دیگر توانایی‌های‌ او غلبه‌ کند، این‌ مقصود در آیات‌ قرآنی، ⚘که‌ زنان‌ را از نرمش‌ در سخن‌ گفتن‌، ⚘ یا پای‌ کوفتن‌، به هنگام‌ راه‌ رفتن‌، ⚘ یا زینت‌نمایی‌ باز می‌دارد، به‌خوبی‌ و روشنی‌ آشکار است، 🌸 «فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ» [احزاب، 32] 🌸 و «وَلَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِن زِینَتِهِنَّ» [نور، 31] 🌸 و «لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ» [احزاب، 33] 🌸و «وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا.» [نور، 31] حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ آشکار کردن‌ زیبایی‌های‌ زن‌ به‌ طغیان‌ و سرکشیِ‌ جنبه‌ی زنانگی‌ بر وجود زن‌ منجر می‌شود، و زن‌ را تنها به‌ یک‌ تابلوی‌ هنری‌ بدل‌ می‌سازد، که این‌ مسئله‌ تحقیر زن‌، و انکار استعداد، و توانمندی‌های‌ اوست‌، و باعث‌ ازبین ‌رفتن‌ عمر و وقت‌ و فرصت‌های‌ گران‌بهای‌ او می‌شود، خصوصاً‌ این‌ مسئله‌ به‌ محرومیت‌ زن‌ و جامعه‌ از ایفای درست وظیفه مادری‌ او می‌انجامد. 👤 ✍🏼امام موسی صدر 📚 از کتاب «زن و چالش‌های جامعه» 📖 صفحات 22 و 23 💢 تیمم بخاطر 💠 سوال: 🔷 اگر فرصت برای پاک کردن لاک و آرایش نباشد( نماز قضا می شود) تکلیف چیست؟ ✍🏻 پــــاســــخ: ◀️ اگر وقت به حدی تنگ باشد که اگر لاک را به هر مقدار پاک کنید بخشی از نماز از وقت خارج می شود، تیمم به صورت جبیره و دست کشیدن روی آنها کافی است. 🌿 🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
💖😍 من عاشق زندگیم هستم ❣ چون به من داده 😍😘💕❣💕 ════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════      ♥️🍁🍂🍁🌿 🌿 🍁 🍂 ♥️ برخی افراد مدام در حال کنترل کردن طرف مقابلشان هستند و به طور مثال اگرطرفشان جواب تلفنشان را ندهد، هزاران فکر منفی به سراغشان می‌آید: 👈 نکند خیانت می‌کند! 👈 نکند دوستم ندارد و هزاران نکند دیگر...! و به این طریق طرف را مدام کنترل می‌کنند! وبه طور حتم روزی رابطه‌شان دچار مشکل خواهد شد. ✅ اگر اعتماد به نفس خودمان را بالا ببریم، خودمان را شایسته این می‌بینیم که هرگز به ترک طرف مقابل دچار نخواهیم شد واگر عشق واقعی را بشناسیم اعتماد خواهیم کرد ومی‌گذاریم طرف مقابل هم در آزادی کامل هم به ما عشق بورزد و هم به زندگی شخصی خودش برسد 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 کوتاه‌ترین و موثرترین روش در تربیت فرزند! 🔻 در تغییر رفتارها، قصه از کوتاه‌ترین راه‌های تربیت است، چون فرصت تجربه مجازی را به مخاطب می‌دهد به طوری که خود را جای شخصیت داستان بگذارد؛ شیرینی یا تلخی واقعه را بچشد و بتواند تصمیم بگیرد که اگر من در این شرایط بودم چه می‌کردم؟ 🌟 خداوند برای انسان‌ها قصه گفته است به پیامبر می‌فرماید: فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. قصه بگو تا بلکه تفکرشان به کار بیفتد. ☑️ کاری که قصه می‌تواند در عمق و سرعت تبدیل رفتار بچه ها انجام دهد، صد تا نصیحت نمی‌تواند انجام دهد. وقتی گزاره نصیحتی، تشویقی یا تنبیهی به بچه‌ها گفته می‌شود، ممکن است رفتار آنها را تغییر دهد، اما خیلی کوتاه و با عمق کم و تنها در وقت حضور ماست. اما گاهی یک قصه، سرگذشت یک انسان را تغییر می‌دهد. "حجت الاسلام عباسی ولدی" 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
و تزئین ظروف حبوبات براي قسمت پارچه ايي در شيشه ها از پارچه نمدي استفاده كردم كه رنگهاي مختلفش توي خرازي ها فراوونه. يه بشقاب ميوه خوري رو الگو قرار دادم.از پشت روي پارچه گذاشتم ،با خودكار دايره رو مشخص كردم.با قيچي معمولي حالت دالبري برش زدم . در ظرف رو كه پلاستيكي بود وسط پارچه دايره ايي قرار دادم و اطراف در رو با چسب حرارت پوشوندم و پارچه رو بهش چسبوندم و در آخر هم در ها رو روي شيشه اصلي قرار دادم و براي زيبايي بيشتر يه نوار روی پارچه چسبوندم خانم🙋‍♀_خون🏠ت_ باش😉🌈 -----🍃🌼🌸🌹🌸🌼🍃----- 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازحاج محمود گل کاشته😊 بنازم 👌 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁 #قسمت_49 با حریف خیالی ام دعوا میکردم اعتماد به نفسم را جمع کردم و گفتم نمی خوام
🍁☕ - باز که درگیری با تعجب نگاهی به او انداختم و :گفتم از کجا میفهمی؟ نکنه مثل این فیلما بلند بلند حرف می زنم؟ لحظه ای با بهت نگاهم کرد و سپس خندهای کرد و گفت: نه بابا! وقتی با خودت درگیری ابروهات میپره بالا لبهات رو کج و کوله میکنی و انگشت اشارت رو هم می ذاری روی دماغت! از این میزان دقیق بودنش تعجب کرده بودم و تا لحظاتی با دهان باز به او خیره بودم. ضربه ای نسبتا سنگین حواله ی چانه ام کرد که دهانم را بست. دستم را روی جایی که ضربه زده ،بود گذاشتم و همچنان نگاهش کردم چشم غره ای رفت و رویش را به طرف پنجره برگرداند. فاصله ی خانه ی ما و پدربزرگم حدود بیست متر هم نمی شد. تمام اقوام در کنار هم خانه درست کرده بودند و هر شب به خانهی یک دیگر برای شب نشینی می رفتند. یک روز که مادرم از این شب نشینیهای هر روزه، خسته شده بود، با عصبانیت گفت اگه پول داشتم میرفتم شهر خونه می گرفتم تا از دست این کنه ها راحت شم. شانس آوردیم که پدرم خانه نبود اما تمام دق و دلیهای مادرم سر من و برادر کوچکم خالی شد پدر بزرگم را سوار کردیم و به راه افتادیم از پیج و خم بودن جاده، سرگیجه گرفته بودیم و حس می کردم مانند کارتون پلنگ صورتی شده ام که وقتی سرش به جایی می خورد، چند ستاره بالای سرش به وجود می آمد. - پیاده شین من ماشین رو پارک کنم صدای پدرم بود که از ما میخواست پیاده شویم. همراه مبینا به داخل مسجد رفتیم و محو تماشای چادرها یا همان خیمه هایی شدیم که برای تعذیه امشب برپا شده بود. اگر در مسجد خودمان برنامه نداشتیم، حتما به این جا میآمدم و آن را تماشا میکردم وارد آرامگاه چهار شهید گمنام شدیم و منتظر ماندیم چون هنوز از محله ی ما کسی نیامده بود و گویا ما اولین نفرات بودیم. مشغول زیارت بودیم و اکثر اهالی یکی پس از دیگری می رسیدند. نگاهی به ساعت مچی ام انداختم که ساعت چهار بعد از ظهر را نشان می داد. بودن سه شروع میکنن؛ الان ساعت چهاره - حرص نخور! پوستت بیشتر از اینی که هست، چروک میشه. حرفش را تایید کردم و گفتم آره جديدا.... حرفم را خوردم و نگاهی منگ به او انداختم که با خنده مرا می نگریست؛ بعد از اینکه حرفش را تحلیل کردم سعی کردم جلوی خنده ام را بگیرم و با اخم :گفتم خب حالا منم تا شیرینی می خورم زرتی جوش می زنم، تو دیگه مسخرم نکن - وای عاطی گفتی ،شرنی، هوس اون شرنی... حرفش را قطع کردم و با خنده گفتم شرنی؟ نه تو رو جون عاطی، شرنی؟ - ای لال بشی تو !الهی! من نمیتونم این کلمه رو بگم تو هم هی به ریش نداشتم بخند داشتم میگفتم هوس شرنیهای مغازه افشار رو کردم. با خنده میان حرفش میآمدم و بارها ضربههای سنگینش به سرم را نوش جان میکردم با شروع هیئت همه اهالی که دور مسجد پخش بودند، به بیرون محوطه رفتند و دو صف طویل تشکیل دادند تلفن همراهم را از کیفم بیرون آوردم و روی حالت دوربین آماده اش کردم مبینا دستمالی را به سمتم گرفت؛ نگاهی به آن انداختم و :گفتم عه چه قدر شبیه دستمال عینک منه! کجا بود؟ - نخبه ای بخدا مال ،خودته از کیفت افتاد چه خرت و پرتی تو این می ریزی؟ قیافه ی حق به جانبی به خود گرفتم و :گفتم خرت و پرت نیست، لوازمیه که هر لحظه ممکنه نیاز شه. کیفم را گرفت و زیپش را باز کرد نگاهی به محتویات درونش انداخت. هر یک را بیرون میآورد و نشانم میداد چند نفری که روبه رویمان بودند، نگاه بدی حواله ام کردند که خجالت کشیدم و سرش را پایین انداختن نگاهی به اطراف انداختم و بعد از مطمئن شدن این که کسی نگاهمان نمیکند ضربهای روی سر مبینا زدم و گفتم: فضول رو بردن جهنم گفتم چرا هیزه تره؟! آبرومون رو بردی ابله! در حالی که خندهاش لحظه ای بند نمیآمد :گفت وای عاطی! ناخون گیر، تیغ نخ و سوزن اسپری عینکت پلاستیک فریز، خودکار، دفترچه و انواع کارتهای شناساییت؛ این ها لوازم ضرورین؟ کیفم را از دستش ربودم و با حرص :گفتم کوفت عاطی، درد عاطی، ای حناق، رو آب بخندی پرو! آبرو نذاشتی برامون... 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
🔰رصد دائم تغییراتِ معمولاً پنهان فرهنگی و علاج به موقع آنها از ملزومات بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی کشور است رهبر انقلاب: 🔸رصد دائم تغییراتِ معمولاً پنهان فرهنگی و علاج به موقع آنها از ملزومات بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی کشور است. اگر در فهم مستمر این تغییرات و ممانعت از اثرگذاری منفی آنها دچار ضعف و عقب‌ماندگی شویم حتماً جامعه دچار خسارت خواهد شد که آشفتگی فرهنگی یا افتادن زمام امور فرهنگی کشور به دست دیگران مهمترینِ این خسارات است. 🔹مهندسی صحیح فرهنگی کاری بنیانی برای اصلاح ساختار فرهنگی است. هوشیاری دائم، شناخت دقیق ضعفهای فرهنگی در عرصه‌هایی نظیر اجتماع، سیاست، خانواده، سبک زندگی و دیگر عرصه ها و تلاش برای دستیابی به راه‌حل‌های عالمانه برای رفع نقاط ضعف و ترویج گزاره های صحیح فرهنگی، از الزامات اساسی مهندسی فرهنگی کشور است. 🔸مهندسی فرهنگی موجب روشن شدن تکالیف دستگاههای مختلف از جمله آموزش و پرورش، صداوسیما، آموزش عالی،‌ مراکز مرتبط با جوانان و همچنین تشکل‌های مردمی است و اگر اینگونه دستگاهها دچار غفلت از وظایف مهم خود شوند، جامعه ضرر فراوانی خواهد کرد. ۱۴۰۱/۹/۱۵ 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️