eitaa logo
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
1.5هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
5.5هزار ویدیو
133 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 💠 💎فاسدکننده قلب 🔻امام باقر (علیه السلام): مَا مِنْ شَیْ‌ءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ‌ مِنْ خَطِیئَةٍ إِنَّ الْقَلْبَ لَیُوَاقِعُ الْخَطِیئَةَ فَمَا تَزَالُ بِهِ حَتَّی تَغْلِبَ عَلَیْهِ فَیُصَیِّرَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ. 🌸 چیزی بیشتر از گناه، قلب را فاسد نمی‌کند؛ قلب گناه می‌کند و بر آن اصرار می‌ورزد و در نتیجه سرنگون و وارونه می شود. 📚 الکافی، ج ۲، ص ۲۶۸ ‌ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج @markazfarhangekhanevade
اگر این نشانه‌ها را دارید دچار رفلاکس معده شُدید !👌🏻 ▫️گلودرد یا گرفتگی صدا ▫️سرفه‌ مداوم و خس خس سینه ▫️ساییده شدن و تغییر رنگ دندان‌ ▫️زنگ زدن گوش ▫️تجمع مخاط بینی ✅کانال مرکز فرهنگی خانواده در سروش http://sapp.ir/farhangekganevade ✅کانال مرکز فرهنگی خانواده در ایتا http://eitaa.com/markazfarhangekhanevade
🔸 نماز اول ماه به همراه صدقه اول ماه را فراموش نکنیم... ( سه شنبه ۲۷ آبان، اول ماه ربیع الثانی است ) ✅کانال مرکز فرهنگی خانواده در سروش http://sapp.ir/farhangekganevade ✅کانال مرکز فرهنگی خانواده در ایتا http://eitaa.com/markazfarhangekhanevade
1.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تماسی از طرف حاج قاسم 😍 🍃💎ارزش چندین بار گوش دادن داره 💎🍃 ✅کانال مرکز فرهنگی خانواده در سروش http://sapp.ir/farhangekganevade ✅کانال مرکز فرهنگی خانواده در ایتا http://eitaa.com/markazfarhangekhanevade
18.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ فرزند صالح👌🏻👌🏻 💚شرح حدیث بسیار شنیدنی در مورد تربیت فرزند (پیشنهاد دانلود) 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @markazfarhangekhanevade
☺️ 🔔 واقعا آدم لذت میبره از این همه همدلی و یکپارچگی زوجین😒🤦🏻‍♂️😐😂 ‌ @markazfarhangekhanevade
4.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃باز پیشه توئه حواسم 🍃یه دنیا التماسم 🍃یکاری کن تو واسم 🍃باز کارم شده گدایی 🍃دلم شده هوایی 🍃شدم امام رضایی ❤️🍃عشق ...... 💎صلوات خاصه امام رضا‌(ع) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ ✅کانال مرکز فرهنگی خانواده در سروش http://sapp.ir/farhangekganevade ✅کانال مرکز فرهنگی خانواده در ایتا http://eitaa.com/markazfarhangekhanevade
✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣4⃣ می نشست کنارم و می گفت: «تو کار کن و تعریف کن، من بهت نگاه می کنم.» می گفتم: «تو حرف بزن.» می گفت: «نه تو بگو. من دوست دارم تو حرف بزنی تا وقتی به پایگاه رفتم، به یاد تو و حرف هایت بیفتم و کمتر دلم برایت تنگ شود.» صمد می رفت و می آمد و من به امید تمام شدن سربازی اش و سر و سامان گرفتن زندگی مان، سعی می کردم همه چیز را تحمل کنم. دوقلوها کم کم بزرگ می شدند. هر وقت از خانه بیرون می رفتیم، یکی از دوقلوها سهم من بود. اغلب حمید را بغل می گرفتم. بیشتر به خاطر آن شبی که آن قدر حرصمان داد و تا صبح گریه کرد، احساس و علاقه مادری نسبت به او داشتم. مردمی که ما را می دیدند، با خنده و از سر شوخی می گفتند: «مبارک است. کی بچه دار شدی ما نفهمیدیم؟!» یک ماه بعد، مادرشوهرم دوباره به اوضاع اولش برگشت. صبح زود بلند می شد نان بپزد. وظیفه من این بود قبل از او بیدار بشوم و بروم تنور را روشن کنم تا هنگام نان پختن کمکش باشم. به همین خاطر دیگر سحرخیز شده بودم؛ اما بعضی وقت ها هم خواب می ماندم و مادرشوهرم زودتر از من بیدار می شد و خودش تنور را روشن می کرد و مشغول پختن نان می شد. در این مواقع جرئت رفتن به حیاط را نداشتم. ادامه دارد...✒️ ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣4⃣ به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده اتاقم را کنار می زدم. اگر لوله ای که بعد از روشن شدن تنور روی دودکش تنور می گذاشتیم، پای دیوار بود، خوشحال می شدم و می فهمیدم هنوز مادرشوهرم بیدار نشده، اما اگر دودکش روی تنور بود، عزا می گرفتم. وامصیبتا بود. فصل هشتم زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب نشده بودند. کوچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود که با خاک و خاکسترهای آتش منقل های کرسی سیاه شده بود. زن ها در گیر و دار خانه تکانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها بودند. روزها شیشه ها را تمیز می کردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣5⃣ چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد. فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقه زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می کردم و از سر تا ته خانه را می شستم. با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی است که دارم. شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.» صمد آمده بود و دنبال کار می گشت. کمتر در خانه پیدایش می شد. برای پیدا کردن کار درست و حسابی می رفت رزن. یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم؛ مادرشوهرم در اتاق ما را زد. بعد از سلام و احوال پرسی دوقلوها را یکی یکی آورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت: «من امروز می خواهم بروم خانه خواهرت، شهلا. کمی کار دارد. می خواهم کمکش کنم. این بچه ها دست و پا گیرند. مواظبشان باشید.» موقع رفتن رو به من کرد و گفت: «قدم! اتاق دم دستی خیلی کثیف است. آن را جارو کن و دوده اش را بگیر.» صمد لباس پوشیده بود که برود. کمی به فکر فرو رفت و گفت: «تو می توانی هم مواظب بچه ها باشی و هم خانه تکانی کنی؟!» ادامه دارد...✒️ @markazfarhangekhanevade 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توصیف حاج قاسم از شهید زین الدین بازنشر به مناسبت ۲۷ آبان ماه سالروز شهادت شهید مهدی زین الدین ✅کانال مرکز فرهنگی خانواده در سروش http://sapp.ir/farhangekganevade ✅کانال مرکز فرهنگی خانواده در ایتا http://eitaa.com/markazfarhangekhanevade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا