محرم که میاد دل ما آذربايجانیها متفاوت درد میگیرد..
دهه محرم میرفتیم روستای پدری..
از همه جای جای روستا پیر و جوان دقیقا به این شکل که در عکسمیبینید سفید میپوشیدن از روی پیرهن مشکیهاشون ما میگیم دسته، دسته حسینی صف با صف از محلههای بالا و پایین سینه زنان میومدن جلوی مسجد چه غوغایی بود
مغازهداران روستایی که حتی نماز نمیدونستن چیست وسط میدان تو دستاشون لیوانهای شربت به سینهزنان و بچهها شربت میدادن، خانمها حیا داشتن، حیای مجلس امام رو
همشون حجاب میکردن با اینکه محجبه نبودن..
فقط هفت یا هشت سالم بود..
همه محرم رو با یاد رقیه به سر میبردم..
قضیه از اونجایی شروع شد که...
بچه ها ممنوع الورود به مساجد شدن از طرف دولت..
معلمها وای می استادن دم در مسجد اگر بچه مدرسهای تو مجلس و مراسم حسینی شرکت میکرد اسمشون نوشته میشد و از فرداش والدینش باید میرفت مدرسه ..!
از اونجایی شروع شد که روحانی شناسنامه دار دولت بلندگو را بر سر عموی مداح انقلابی زد و پرت کرد از پشت بلندگو پایین و همه سکوت کردن..
قضیه از سکوت شروع شد...
سکوت...
سکوت بر ظلم..!
ظلم بر اعتقادمون..
و حالا داخل مسجد باید با صدایی کم آرام آرام سینه بزنن..
دل ما گرفته سالهاست..
دل ما به این انقلاب و ملت حسین خوشه...
ملت حسین سکوت نمیکند...
کل محرم یاد مراسمهای بچگی در آذربایجان هستم به امید و آرزوی روزی که سکوت شکسته میشود...
#محرم
#دختری_از_آذربایجان
#آذربایجان
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩
مجله مجازی دختران باران | ایتا