📚 داستان کوتاه
✨دختر بچه کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد…
🍂بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.
🍃مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل به دنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.
🌟اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او میایستاد ، به آسمان نگاه میکرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد.
🌷زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟
💫دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!
✨✨در طوفانها لبخند را فراموش نکنید!
#داستانک
#انگیزشی
#متوسطه_اول
#متوسطه_دوم
قابل استفاده در:
#بین_الصلاتین
#صبحگاه
#کلاسداری
@Amin_madares
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🔰در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شب ها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد...
دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آن که از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.
گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.
دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود.
گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.
ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببینند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.
گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند.
ملا گفت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.😁
🔹نتیجه:
با همان متری که دیگران را اندازه گیری می کنید اندازه گیری می شوید.
#داستانک
#صبحگاه
#کلاسداری
@Amin_madares
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://ahlolbait.com/media/31750/%D9%85%D8%AC%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%87-%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D8%B2%D9%87-%D9%85%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF%D9%87
✅پوستر زنان تازه مسلمان شده
برای دانلود تعداد پوسترهای تعداد بیشتر و با کیفیت بر روی لینک بزنید.
💢قابل استفاده در:
#پانل
#پاور
#کلاسداری
#دخترانه
#متوسطهاول
#متوسطهدوم
@Amin_madares
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هیپنوتیزم پ.ppt
حجم:
30.45M
پاور سواد رسانه معروف به #هیپنوتیزم
فایل پسرانه
حتما با پاور پونت سیستم باز بشه با گوشی فیلم ها باز نمیشه
#سواد_رسانه
#کلاسداری
#هیپنوتیزم
@M_madares