eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 موتور وجودی انسان #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹امام حسڹ عسڪرے علیہ السلام مي‌فرمایند: 💠وَ لِلْحَزْمِ مِقْدَاراً فَإِڹْ زَادَ عَلَيْہِ فَہُوَ جُبْڹٌ💠 ❌...و دور انديشي و احتياط، اندازه‌اے دارد ڪہ اگر از آڹ فراتـر رود، بُــزدلي است...❗️ 📚 بحار الانوار ج ۶۶، ص ۴۰۷ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
#احکام 💠آیا عدم اطاعت زن از شوهر در مسائلی مانند تمیز کردن خانه، پختن غذا و ... موجب ناشزه شدن او می شود؟ ✨ ✨✨ @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطون‌تر بود☺️ یعنی بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت‌ روحی😞 هم قرار داشتیم را روی لبمان می‌آورد. 🔰یک روز بزرگ‌ترش با دوستش👥 آمدند در خانه و گفتند: مامان سر من و دوستم را با آجر شکست💔 من با تعجب پرسیدم: چطور😟 حسین که از شما کوچکتر است دو نفر شما را با هم شکست⁉️ 🔰حسین گفت: می‌خواستم بکشم، آجر را به دیوار زدم، دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود🙂 بدون نمی‌خوابید❌ دبستان بود اما صبح عهدش ترک نمی‌شد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا📖 نمی‌خوابید، من که هستم این کارها را نمی‌کردم. 🔰سال ۸۸ که از ماموریت برگشته بود به حسین آقا گفتم می‌خواهم برایت زن بگیرم💍 گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم 💥ولی باید باشد و با شرایط من کنار بیاید. 🕊|🌹 @masjed_gram
komeil-maysamtammar.mp3
8.31M
🎤 باصدای : ❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️ 🌻مهدی جانم،آقای من، هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید یاد ما هم باش😔 •🎙• @masjed_gram
#ریحانه 💢 #انتخاب_نگاه 💢 📌دقت کردی پسرای هوسباز و ولگرد همش ‌دنبال دخترای #بد_حجاب و #خودنما می‌گردن ... 🔺میدونی چرا؟ 👈چون نوع لباس پوشیدن آدما معنا داره ... کسی که حجابش رو رعایت نمی‌کنه و جلو چشم نامحرما خودنمایی می‌کنه ... با پوشش و رفتارش از دیگران می‌خواد که بهش توجه کنن و اونو ببینن ...😒 🔺اما، آیا این نگاه‌ها #نگاه_انسانی به زنه؟ یا #نگاه_جنسی؟؟ ☝️اگه حجابت رو رعایت نکنی، خواه ناخواه تو #جامعه بیشتر با جنسیتت شناخته میشی تا شخصیتت⚡️ اما با رعایت #حجاب، با #عفت و #انسانیت شناخته میشی✅ ♻️حالا انتخاب با خودت ... کدوم #نگاه رو می‌پسندی؟؟ #جنسی❌ یا #انسانی✅ ؟؟ 📖برگرفته از :«دختران و مزاحمت‌ها»، ص۴۶ مؤلف :محمود اکبری #پویش_حجاب_فاطمے قرارگــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#انتخاب_همسر #مجردها_بدانند 💕شريكى در زندگيت انتخاب كن كه برای خودت خوب باشد؛ نه براى خانواده‌ات و نه براى تصوير اجتماعی‌ات؛ 💗كسى رو انتخاب كن كه زندگيت رو از احساس غنى كنه… 🌸🍃💐❤️💐🍃🌸 💍 @masjed_gram
🌺سبک زندگی قرآنی🌺 🍂در مجالس به دیگران جا بدهید.🍂 🌴 آیه 11 سوره مجادله 🌴 🕋 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ ..... 📣 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه به شما گفته شود به تازه واردها جا دهيد، اطاعت كنيد . 👈 اگر چنين كنيد، خداوند جاى شما را در بهشت وسعت مى بخشد، 👈 و در اين جهان، به قلب و جان و رزق و روزى شما نيز وسعت مى دهد . 🌐💠⚜⚜💠🌐 🌺🌺 دوستان يكى از آداب مجلس این است كه وقتى تازه واردى داخل مى شود، حاضران جمع و جورتر بنشينند، و براى او جا باز كنند . 🌸🌸 ایمان شرایط و لوازمى دارد كه باید رعایت گردد. جا دادن و احترام به تازه واردان، یك ارزش است 💐💐 رعایت آداب اجتماعى، حتّى در نشست و برخاست، مورد سفارش اسلام است . 🌹🌹 در قـرآن مجيد كرارا در كنار مسائل مهم؛ اشاراتى به آداب اسلامى مجالس شده است از جمله آداب تـحـيـت، و ورود در مـجـلس، آداب دعـوت بـه طعام ، آداب سخن گفتن با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و آداب جا دادن به تازه واردان مخصوصا افراد با فضيلت و پيشگام در ايمان و علم است . 🔔🔔 و ايـن بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد كـه قرآن براى هر موضوعى در جاى خود اهميت و ارزش قـائل اسـت، و هـرگـز اجـازه نـمى دهد آداب انسانى معاشرت به خاطر بى اعتنائى افراد زير پا گذارده شود . قرارگــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ با رفتن همه،صغری و سمانه حیاط را جمع و جور کردند،و بعد از شستن ظرف ها ،شب بخیری به عزیز گفتن و به اتاقشان رفتند،روی تخت نشستند و شروع به تحلیل و تجزیه همه ی اتفاقات اخیر که در خانواده و دانشگاه اتفاق افتاد،کردند. بعد از کلی صحبت بلاخره بعد از نماز صبح اجازه خواب را به خودشان دادند. ******** سمانه با شنیدن سروصدایی چشمانش را باز کرد،با دستانش دنبال گوشیش می گشت،که موفق به پیدا کردنش شد،نگاهی به ساعت گوشی انداخت با دیدن ساعت ،سریع نشست و بلند صغری را صدا کرد: ــ بلند شو صغری،دیوونه بلند شو دیرمون شد ــ جان عزیزت سمانه بزار بخوابم ــ صغری بلند شو ،کلاس اولمون با رستگاریه اون همینجوری از ما خوشش نمیاد،تاخیر بخوریم باور کن مجبورمون میکنه حذف کنیم درسشو ــ باشه بیدار شدم غر نزن سمانه سریع به سرویس بهداشتی می رود و دست و صورتش را می شورد و در عرض ده دقیقه آماده می شود،به اتاق برمیگردد که صغری را خوابالود روی تخت می بیند. ــ اصلا به من ربطی نداره میرم پایین تو نیا چادرش را سر می کند و کیف به دست از اتاق خارج می شود تا می خواست از پله ها پایین بیاید با کمیل روبه رو شد ــ سلام.کجایید شما؟دیرتون شد ــ سلام.دیشب دیر خوابیدیم ــ صغری کجاست ؟ ــ خوابیده نتونستم بیدارش کنم ــ من بیدارش میکنم سمانه از پله ها پایین می رود ،اول بوسه ای بر گونه ی عزیز زد و بعد روی صندلی می نشیند و برای خودش چایی میریزد. ــ هرچقدر صداتون کردم بیدار نشدید مادر،منم پام چند روز درد می کرد،دیگه کمیل اومد فرستادمش بیدارتون کنه ــ شرمنده عزیز ،دیشب بعد نماز خوابیدیم،راستی پاتون چشه؟ ــ هیچی مادر ،پیری و هزارتا درد ــ این چه حرفیه،هنوز اول جوونیته ــ الان به جایی رسیده منه پیرو دست میندازی سمانه خندید و گفت: ــ واه عزیز من غلط بکنم ــ صبحونتو بخور دیرت شد سمانه مشغول صبحانه شد که بعد از چند دقیقه صغری آماده همرا کمیل سر میز نشستند،سمانه برای هردو چایی می ریزد. ــ خانما زودتر،دیر شد دخترا با صدای کمیل سریع از عزیز خداحافظی کردند، و سوار ماشین شدند. صغری به محض سوار شدن ،چشمانش را بست و ترجیح داد تا دانشگاه چند دقیقه ای بخوابد ،اما سمانه با وجود سوزش چشمانش از بی خوابی و صندلی نرم و راحت سعی کرد که خوابش نبرد،چون می دانست اگر بخوابد تا آخر کلاس چیزی متوجه نمی شود. نگاهی به صغری انداخت که متوجه نگاه کمیل شد که هر چند ثانیه ماشین های پشت سرش را با آینه جلو و کناری چک می کرد،دوباره نگاهی به کمیل انداخت که متوجه عصبی بودنش شد اما حرفی نزد. سمانه از آینه کناری کمیل متوجه ماشینی مشکی رنگ شده بود ،که از خیلی وقت آن ها را دنبال می کرد،با صدای "لعنتی "کمیل از ماشین چشم گرفت،مطمئن بود که کمیل چون به او دید نداشت فکر می کرد او خوابیده است والا ،کمیل همیشه خونسرد و آرام بود و عکس العملی نشان نمی داد. نزدیک دانشگاه بودند اما آن ماشین همچنان،آن ها را تعقیب می کرد،سمانه در کنار ترسی که بر دلش افتاده بود ،کنجکاوی عجیبی ذهنش را مشغول کرده بود. کمیل جلوی در دانشگاه ایستاد وصغری که کنارش خوابیده بود ،بیدار کرد،همراه دخترا پیاده شد ،سمانه با تعجب به کمیل نگاه کرد،او همیشه ان ها را می رساند اما تا دم در دانشگاه همراهی نمی کرد،با این کار وآشفتگی اش،سمانه مطمئن شد که اتفاقی رخ داده. ــ دخترا قبل اینکه کلاستون تموم شد،خبرم کنید میام دنبالتون تا صغری خواست اعتراضی کند با اخم کمیل روبه رو شد: ــ میام دنبالتون،الانم برید تا دیر نشده سمانه تشکری کرد و همراه صغری با ذهنی مشغول وارد دانشگاه شدند ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری ------------------------------------------------ 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
🍃🌼 جمعہ یعنے عطرنرگس ‌درهوا سرمےڪشد جمعہ یعنے قلب ‌عاشق ‌سوی ‌او ‌پرمےڪشد جمعہ یعنے روشن از رویش ‌بگردد ‌این ‌جهان جمعہ یعنے انتظارِ مهــــــدی #‌صاحب_الزمان #صبحتون_مہدوے ☄ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ☄ [🍃\•🌥] @masjed_gram
1_26112851.mp3
1.22M
🎤 محسن فرهمند 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در (عج )هر روز صبح [🍃\•⛅️] @masjed_gram
🍃🌹 #ستـــاره_های_اسفنـــدی ⇜عجب ماهیه این اسفند ماه‼️ ⇜آغازش با حمید و پایانش با مهدی💖 ⇜‌اسفند ماه بوی #شهادت میدهد🕊 🌹 #شهید_حمید_باکری 6 اسفند عملیات خیبر 🌹 #شهید_حاج_حسین_خرازی 8 اسفند عملیات کربلای 5 🌹 #شهید_امیر_حاج_امینی 10 اسفند عملیات کربلای 5 🌹 #شهید_محمد_ابراهیم_همت 17 اسفند عملیات خیبر 🌹 #شهید_حجت_الله_رحیمی 18 اسفند راهیان نور 🌹 #شهید_عبدالحسین_برونسی 23 اسفند عملیات بدر 🌹 #شهید_عباس_کریمی 23 اسفند عملیات کربلای 5 🌹 #شهید_مهدی_باکری 25 اسفند عملیات بدر ✨السلام علی الشهداء و الصدیقین✨ #یـادشان_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات #پروفایـــل 🌹 🕊🌹 @masjed_gram
🌹امام علي عليہ السلام مي‌فرمایند: 💠مَڹ لم يَڪُڹ أفضڸَ خِلالِہِ أدبُہُ ڪاڹَ أهْوَڹَ أحوالِہِ عَطَبُہُ💠 ❌هر ڪہ بہتريڹ خصلت او ادبش نبـاشد، ڪمتريڹ حالت او تباهي است❗️ 📚 غررالحڪم، حدیث ۸۹۸۰ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃زیارٺ حضرٺ ولی عصر (؏ـج) در روز 🔻چند دقیقہ وقتتون رو نمیگیره ... ⚠️برای امام زمان وقت بذاریم ...😔 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 [🌼] @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افتخاری ، زیبـا و بـه یـاد ماندنـی شـد. یکـی از بچه هـا وقتــی نگاهــش به مهدی افتــاد، بیدرنــگ ازش پرســید : مگــر شــما خادم نیسـتید؟ پاسـخ داد: مـن حـرم هسـتم و در ایـن اردو خـادم افتخـاری شـمایم . اردو حـال و هـوای خوبـي داشـت و مهدی خادمـان حـرم بـود و پذیرایـی میكـرد، تـا آنجـا كـه بـهش گفتنـد: شـما دیگـه خیلـی افتخـاری نسـبت بـه خادمـان حـرم بـا و بیآلایـش بـود . بـه خادمانـی كـه ازشــهرهای میآمدنــد، محبــت دوچندانــي داشــت، میگفــت: شــما كــه از شـهر دیگـری میآییـد و مسـافتی را طـی میكنیـد، توفیـق بیشـتری داریـد و نظـر خاصـی بـه شـما دارد. حـالا كـه شـما نظـر كـرده حضـرت هسـتید، كنیـد که مـن شـوم . 🕊|🌹 @masjed_gram
🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 #دلنوشته ❣مـولاے مهـربانـم ... 🍃🌹مے دانے آقا جان ؟ 🍃 دلـم از دنیا گرفته است ...😔 🍃 از بدی هایش ...😓 🍃 از چیزهایے که گاهے مے شنوم و مے بینم 😔 🍃 از تمام آنهایے که مرا از تو جدا مے کنند دلـم مے گیرد ... 😔 🍃شیطان درست همان روزهایے که مے خواهـم به تو نزدیکتـر شوم ؛ برایم تله مے گذارد ...😔 گنـاه را پیـشِ چشمـم زیبـا جلـوه مے دهـد،😢 🍃 اما این بار خطـا نمے روم ... این بار بدقولے نمے کنـم ... قول مے دهـم پاےِ قولهایـم بایستـم ...🙏 💫کمکم کن 💫 ❣آقا جان ❣ ✨اللهم عجل لولیک الفرج✨ ••🌼•• @masjed_gram
زیارت ال یاسین.mp3
2.51M
زیارت 🎤با صدای محسن فرهمند نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند تعجیل در ظهور 14 مرتبه ☄اللہم عجل لولیک الفرج☄ •🎙• @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 بهم میدن😰📲 ایمیل میفرستن📬 پیام میدن ...📩 چیکار کنم خب😐😅 کلیپ باز شود .🌸☝️🏻 قرارگــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_چهارم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ با رفتن همه،صغری و سمانه حیاط را جمع و جور کردند،و
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ سر کلاس استاد رستگاری نشسته بودند ،سمانه خیره به استاد،در فکر امروز صبح بود. نمی دانست واقعا آن ماشین آن ها را تعقیب می کرد یا او کمی پلیسی به قضیه نگاه می کرد،اما عصبانیت و کلافگی کمیل او را بیشتر مشکوک می کرد. با صدای استاد رستگاری به خودش آمد،استاد رستگاری که متوجه شد سمانه به درس گوش نمی دهد او را صدا کرد تا مچش را بگیرد و دوباره یکی از بچه های بسیج و انقلابی را در کلاس سوژه خنده کند،اما بعد از پرسیدن سوال ،سمانه با مطالعه ای که روز های قبل از کتاب داشت سریع جواب سوال را داد،و نقشه ی شوم استاد رستگاری عملی نشد. بعد از پایان کلاس ،صغری با اخم روبه سمانه گفت: ــ حواست کجاست سمانه؟؟شانس اوردی جواب دادی،والا مثل اون بار کارت کشیده می شد پیش ریاست دانشگاه سمانه بی حوصله کیفش را برداشت و از جایش بلند شد؛ ــ بیخیال،اونبار هم خودش ضایع شد،فک کرده نمیدونیم میخواد سوژه خنده خودش وبروبچ های سلبریتیش بشیم ــ باشه تو حرص نخور حالا باهم به طرف بوفه رفتند و ترجیح دادند در این هوای سرد،شکلات داغ سفارش بدهند،در یکی از آلاچیق ها کنار هم نشستند ،سمانه خیره به بخار شکلات داغش ،خودش را قانع می کرد که چیزی نیست و زیاد به اتفاقات پر و بال ندهد . بعد پایان ساعت دوم،دیگر کلاسی نداشتند،هوا خیلی سرد بود سمانه پالتو و چادرش را دور خود محکم پیچانده بود تا کمی گرم شود،سریع به طرف خروجی دانشگاه می رفتند، که یکی از همکلاسی هایشان صغری را صدا زد،سمانه وقتی دید حرف هایشان تمامی ندارد رو به صغری گفت: ــالان دیگه کمیل اومده،من میرم تو ماشین تا تو بیای صغری سری تکان داد و به صحبتش ادامه داد!! سمانه سریع از دانشگاه خارج شد و با دیدن کمیل که پشت به او ایستاده بود و با عصبانیت مشغول صحبت با تلفن بود،کنجکاوی تمام وجودش را فرا گرفت ،سعی کرد با قدم های آرام به کمیل نزدیک شود،و کمیل آنقدر عصبی بود،که اصلا متوجه نزدیکی کسی نشد. ـــ دارم بهت میگم اینبار فرق میکنه کمیل کلافه دستی در موهایش کشید و در جواب طرف مقابل می گوید؛ ــ بله فرق میکنه ،از دم در خونه تا دانشگاه تحت تعقیب بودم،اگه تنها بودم به درک،خواهرم و دختر خالم همرام بودن،یعنی دارن به مسائل شخصیم هم پی میبرن ،من الان از وقتی پیادشون کردم تا الان دم در دانشگاه کشیکـ میدم سکوت می کند و کمی آرام می شود؛ ــ این قضیه رو سپردمش به تو محمد،نمیخوام اتفاقی که برای رضا اتفاق افتاد برای منم اتفاق بیفته ــ یاعلی سمانه شوکه در جایش ایستاده بود ،نمی دانست کدام حرف کمیل را تحلیل کند،کمی حرف های کمیل برای او سنگین بود. کمیل برگشت تا ببیند دخترا آمده اند یا نه؟؟ یا با دیدن سمانه حیرت زده در جایش ایستاد!!!! ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_پنجم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سر کلاس استاد رستگاری نشسته بودند ،سمانه خیره به است
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ کمیل لبانش را تر می کند و مشکوک به سمانه نگاه می کند؛ ــ کی اومدی؟؟ سمانه سریع بر خودش مسلط می شود و سعی میکند خودش را نبازد ،ارام لبخندی می زند و می گوید: ــ سلام ،خسته نباشی،همین الان سریع به سمت ماشین می رود که با صدای کمیل سرجایش می ایستد: ــ صغری کجاست؟ ــ الان میاد،داره با یکی از همکلاسیامون صحبت میکنه. سریع سوار ماشین می شود و با گوشی خودش را سرگرم می کند ،تا حرفی یا کاری نکند که کمیل به او شک کند که حرف هایش را شنیده. با آمدن صغرا،حرکت میکنند ،سمانه خیره به گوشی به حرف های کمیل فکر می کرد ،نمی توانست از چیزی سردربیاورد. وضع مالی کمیل خوب بود ولی نه آنقدر که،کسی دنبال مال و ثروتش باشد ،و نه خلافکار بود که پلیس دنبال او باشد،احساس می کرد سرش از فکر زیاد هر آن ممکن است منفجر شود. با تکان های دست صغری به خودش آمد: ــ جانم ــ کجایی ؟؟کمیل دوساعته داره صدات میکنه سمانه به آینه جلو نگاهی می اندازد و متوجه نگاه مشکوک کمیل می شود. ــ ببخشید حواسم نبود ــ گفتم میاید خونه ما یا خونتون؟ صغری با خوشحالی دوباره به سمت سمانه چرخید و گفت: ــ بیا خونمون سمانه،جان من بیا سمانه لبخندی زد تا کمیل به او شک نکند؛ ــ نه عزیزم نمیتونم باید برم مامان تنهاست . صغری با چهره ای ناراحت سر جایش برگرشت،سمانه نگاهش را به بیرون دوخت،و ناخوداگاه به ماشین ها نگاه می کرد تا شاید اثری از ماشین مرموز صبح پیدا کند،اما چیزی پیدا نکرد. با ایستادن ماشین ،سمانه از کمیل تشکر کرد،وبعد از تعارف که،برای نهار به خانه ی آن ها بیایند، وارد خانه شد،بعد از اینکه در را بست صدای لاستیک های ماشین کمیل به گوشش رسید. ــ خسته نباشی مادر سمانه نگاهی به مادرش که با سینی که کاسه ی آش در آن بود انداخت ــ سلامت باشی ،کجا داری میری؟ ــ آش درست کردم،دارم میبرم خونه محسن،ثریا دوست داره سمانه به این مهربونی مادرش ،لبخندی زد و سینی را از او گرفت ؛ ــ خودم میبرم ــ دستت درد نکنه سمانه از خانه خارج می شود،و آیفون خانه ی روبه رویی را می زند،ثریا با دیدن سمانه در را باز می کند. ــ سلام بر اهل خانه ثریا دستان خیسش را خشک می کند و به استقبال خواهر شوهرش آمد؛ ــ بیا تو عزیزم ــ نه ثریا خستم،این آشو مامانم برات فرستاد ــ قربونش برم،دستش دردنکنه ــ نوش جان،این جیگر عمه کجاست ? ــمهدِ،محسن رفته بیارتش ــ برا ببوسش ،به داداش سلام برسون ــ سلامت باشی عزیزم،میمومدی مینشستی یکم ــ ان شاء الله یه روز دیگه سمانه به خانه برمی گردد،به اتاقش پناه می برد ،کیف و چادرش را روی تخت پرت می کند،و به در تکیه می دهد،چشمانش را می بندد،نمی داند چرا آنقدر ذهنش مشغول ،کارهای کمیل شده ،یا شاید او خیلی به همه چیز حساس شده، آرام زمزمه کرد: ــ آره آره ،من خیلی همه چیو بزرگ میکنم و سعی کرد خودش را قانع کنید ،که حرف های کمیل اصلا مشکوک نبودند و ماشین و تعقیبی در کار نبود .. ✍🏻 نویسنده: فاطمه امیری ---------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
💌 زمان ظهور #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹امام علي عليہ السلام مي‌فرمایند: 💠مَڹ وَثِقَ بأڹَّ ما قَدَّرَ اللّہُ لَہُ لَڹ يَفُوتَہُ اسْتَراحَ قَلبُہُ💠 🍃🌺هر ڪہ اطمينـاڹ داشتہ باشد ڪہ آنچہ خدا برايش مقدّر ڪرده است بہ او مي‌رسد، دلش آرام مي‌گيرد...🌺🍃 📚 غرر الحڪم حدیث ۸۷۶۳ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
مسابقه😍 مسابقه😍 پیشاپیش ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) وروز مادر برتمامی شما عزیزان مبارک باد🌹 💠به بهترین متن درمورد مادر 🎁جایزه🎁 داده میشه 👇🏻👇🏻👇🏻 🔸مادر یعنی .... ↙️متن خود را به آیدی زیر ارسال کنید @M_amin1102 ⏰مهلت ارسال تا دوشنبه ۹۷/۱۲/۰۶ ساعت ۲۰ 💥خارج از این زمان چیزی پذیرفته نمیشود ✅شخص برنده روز ولادت در کانال اعلام خواهد شد قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🕊| وقتی که شهید شد، قمقمه اش پر از آب بود و لب های خشکش ما را به یاد تشنه لبان کربلا می انداخت😢 او لب به آب نزده بود تا بعد از شهادت از جام ساقی کربلا آب بنوشد😔 با شنیدن تشنه کامی مصطفی ناراحت شدم، اما وقتی فکر کردم که این آرزوی خودش بوده و به این آرزو نائل شده ، وقتی ساعت دقیق شهادتش را پرسیدم ، جواب دادند: ده دقیقه الی یک ربع قبل از اذان ظهر روز تاسوعا،📆 یعنی دقیقا همان روز و همان لحظه ای که 24 سال پیش او را نذر عمویم عباس (علیه السلام) کرده بودم😞 من نذرم را ادا کردم و برای این که نگویند مادر سنگدلی هستم، نمی گویم خوشحالم، می گویم خدا را شاکرم، ما را لایق ادای این نذر دانست و مصطفی را با قیمت خوب از من خرید😭 هر دوی ما به آرزوی خود رسیدیم من فرزندم را فدای اهل بیت کردم و مصطفی به شهادت رسید. |🕊 🕊|🌹 @masjed_gram
💢دلایل درست ازدواج ❤️هر دختر و پسری حتما باید قبل از ازدواج، دلایل درستی رابرای خود مشخص نماید. اگر ازدواج به دلایل زیر باشد، یعنی هدف صحیحی برای خود تعیین کرده است: 💟 همراهی و آرامش. 💟ابراز محبت و عشق . 💟داشتن شریک حمایت کننده. 💟شریک جنسی برای لذت درست. 💟ادامه ی نسل. 💝اما اگر ازدواج به دلایل زیر باشد، یعنی هدف خوبی برای ازدواج خود تعیین نکرده است: ⭕️تضاد با والدین وخلاص شدن از آنها. ⭕️مستقل شدن به قیمت ازدست دادن. ⭕️فراموش کردن یک رابطه شکست خورده. ⭕️فشار خانواده یا اجتماع ⭕️دلایل اقتصادی وثروت پدر همسر. ⭕️تنهایی ⭕️احساس کمبود عاطفه. ⛔️این دلایل به تنهایی برای شروع زندگی مشترک کافی نیست... 🌸🍃❤️💐❤️🍃🌸 💍 @masjed_gram
#ریحانه #چرا_حجاب 🔸وقتی نگاه به زن صرفا #جنسی است، زن ها مدام برای اینکه باب میل مردان باشند باید هر روز تغییر چهره دهند . 🔺حالا این خود تو هستی که عمر مصرف خود را تعیین می کنی با تابلویی که در دست داری . 🔸انتخاب با توست که خود را به نگاه هرزه ای در خیابان بفروشی یا خود را پناهنده‌ی نگاه پر مهر امام زمانت کنی . 👤 #استاد_رائفی‌پور 📚 ویژه دختران نوجوان مشهد مقدس – ۷ شهریور ۹۷ قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
💐 سبک زندگی قرآنی 💐 🍂 دور از گناه باش 🍂 🌐💠⚜⚜💠🌐 🌺⇦در صحرا هیزم های بزرگ را با هیزم های کوچک و ریز روشن می کنند . گناهان بزرگ هم با گناهان کوچک شروع میشوند . 🔔⇦به همین خاطر است که قرآن کریم روی گناهان ریز و کوچک حساسیت نشان داده و می گوید: اگر به سراغ شرّ و شرارت بروید هر چند کم و ناچیز نتیجه آن را خواهید دید . ⇩⇩⇩ 🕋 مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَةٍ شَرّاً یَرَه 👈 و هركس هم وزن ذره‌اى كار بد كرده باشد آن را ببيند . قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿