eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🍃🌹مداح بود ، هم از بچگی خیلی خوبی داشت😊 هم ها رو خوب اجرا میکرد هر که میخوند چون همه دوستش داشتند و با میخوند شور و حال خاصی به جلسه میداد .. ✨ 🍃🌹وقتی که بیشتر تو محل جا افتاد هر هفته داخل چهار تا هیئت هفتگی میکرد . 🍃🌹هیئت های دیگه که میرفتیم مینشست یه گوشه 😭میکرد و سینه میزد و اصلا براش فرقی نداشت که تو هیئت مداحی کنه یا سینه بزنه ... هرجای هیئت که بود بهترین رو میکرد 🍃🌹هیچوقت از مداحی کردن کسی نمیگرفت و بیشترین رو نسبت به همه مداح های امام حسین (ع) رعایت میکرد🌾 🕊|🌹 @masjed_gram
🔹قشنگترین حس دنیاست☺️ وقتی حد و مرز مشخص میکند برایت ...👌 این که اسمش را اجبار گذاشته اید ....⤵ در زمانه ای که و مردانگے بعضی از مردان سرزمینم.😒 هرروز همچون برگ های پاییزے 🍁 فرو میریزد 🍂... می پوشاند مرا ....❤️ چه حس شیرینے دارد .....☺️ با جان و دل ......❤️ گرمایت را ..... سیاهیت را .... بلندیت را ..... پذیرفتم .❤️☺️ 🔼 اگر تو در این میان تنها سیاهیش را میبینے ...☝️. مشکل من نیست!❌ آنها که اسمش را گذاشته اند ...😒 نمیدانند که مشکی بودنش آبی ترین آسمان من است ...🌈 سیاه ترین رنگ جهان هم که باشد .....☝️😊 باطنش سبزترین نگاه عالم است🌸 قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
🔻چرا از نماز کمک نمی‌گیرید❓ 🔴 امام صادق (ع) فرمودند: ⚡️ ما يَمنَعُ اَحَدَكُم اِذا دَخَل عَلَيهِ غَمٌّ مِن غُمُومِ الدُّنيا اَن يَتَوَضَّاَ ثُمَّ يَدخُلَ مَسجِدَهُ وَ يَركَعَ رَكعَتَينِ فَيَدعُوَ اللّه فيهِما؟ 🕋 اَما سَمِعتَ اللّه يَقُولُ: «وَاستَعينوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ»؟ 🌴سوره بقره، آیه ۴۵.🌴 💢 چه چيز مانع مى‌شود، كه هرگاه بر يكى از شما غم و اندوه دنيايى رسيد، وضو بگيرد و به سجده‌گاهِ خود برود، سپس دو ركعت نماز بگزارد و در آن نماز، برای حل گرفتاریش دعا كند؟ 💢 مگر نشنيده‌اى كه خداوند در قرآنش مى‌فرمايد: «از صبر و نماز کمک بگيريد»؟ 📙 تفسير عياشى ج۱، ص۴۳. 🌐💠⚜⚜💠🌐 ✍ حضرت می‌فرماید:↶ ☝️ هر وقت که گرفتار شدید،😔 بجای اینکه اینهمه به این در و اون در بزنید، و در خونه‌ی هر کس و ناکسی رو بزنید، یه سر هم در خونه‌ی خدا برید. 🔔️ حل تمام مشکلاتتون به دست خداست. 👈 اونوقت این خدا، خودش فرموده تو گرفتاریهاتون از کمک بگیرید. یعنی: ✔️ آدرس رو بهمون داده.😊 ✔️ شاه کلید رو هم بهمون داده.🗝 ☝️ خودش تو قرآنش فرموده: تو گرفتاریهاتون به و پناه ببرید... 🕋 بِالصَّبرِ وَ الصَّلاة.🌴 پس وضو بگیرید، ✌️ دو رکعت بخونید. با خدا حرف بزنید و دعا کنید.😇 ✔️ قدرتِ نماز رو، در رفع گرفتاری، دست کم نگیرید. ✔️ خیلی از گره‌های کورِ زندگی، با یک نمازِ خوب باز میشه. قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_پنجاه_سوم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ پو خندی زد و گفت: ــ از همه رودست خوردم یه بار
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ سمانه با تعجب به کمیل خیره شد و با تعجب زیر لب زمزمه کرد: ــ یعنی چی نمیاید؟ ــ سمانه خانم،الان تو اون خونه هیچکس نمیدونه من کارم اینه،من چطور با شما بیام؟ سمانه با استرس گفت : ــ خب بگید که منو پیدا کردید یا هرچیز دیگه ای! کمیل از روی صندلی چرخدارش بلند شد و روبه روی سمانه به میز تکیه داد. ــ سمانه خانم،من چطور میتونم پیداتون کنم وقتی که همه فک میکنن من از این چیزا سر درنمیارم. ــ یعنی چی؟یعنی میخواید تنها برم اونجا؟من،من حتی نمیدونم چی بگم بهشون،حقیقتو یا خودم قصه ای ببافم ــ ما به دایی محمد و محسن خبر دادیم،اونا در جریان هستن کل قضیه رو تعریف کردیم تا قبلش کل خانواده رو آماده کنن،شما لازم نیست چیزی بگید. ــ اما گفتید اونا از کارتون خبر ندارن. ــ امیرعلی،دوستم تماس گرفت ،الانم همکارم میرسونتتون تا دم در خونتون،یادتون نره که نباید از من حرفی بزنید سمانه به علامت تاییدسری تکان داد. ــ سمانه خانم دیگه باید برید،امیرعلی دم در منتظرتونه سمانه از جایش بلند شد،چادر را بر سرش مرتب کرد،همقدم با کمیل به طرف بیرون رفت با دیدن امیرعلی که منتظر به ماشین تکیه داده است،روبه روی کمیل ایستاد،نگاه کوتاهی به او کرد و سریع سرش را پایین انداخت و با لبخند مودبانه گفت: ــ آقا کمیل‌،خیلی ممنون بابت همه چیز،واقعیتش نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم،اگه نبودید معلوم نبود چه به سر من میومد،امیدوارم که بتونم جبران کنم. از صحبت های سمانه لبخندی بر روی لب های کمیل نقش بست ؛ ــ خواهش میکنم این چه حرفیه‌،این وظیفه ی من هست،شما هم مثل صغری عزیز هستید پس جای جبرانی باقی نمیمونه. سمانه خودش هم نمی دانست که چرا از اینکه او را مانند صغری می دانست احساس بدی به او دست داد،لبخند بر روی لبانش خشک شد و دیگر در جواب صحبت های کمیل فقط سری به علامت تایید تکان می داد. ــ یادتون نره،پیام یا زنگ مشکوکی داشتید یا کسی تعقیبتون کرد هر وقتی باشه با من تماس بگیرید ــ حتما ــ امیرعلی منتظره،برید بسلامت سمانه بعد از خداحافظی کوتاهی سوار ماشین شد. کمیل خیره به ماشینی که هر لحظه از او دور می شد، ماند.احساس کرد سمانه بعد از صحبت هایش ناراحت شده بود اما دلیلش را نمی دانست. نگاهی به ساعتش انداخت و نفس عمیقی کشید،باورش نمی شد که سمانه را از این قضیه دور کرده بود،با اینکه حدس می زد که ممکنه باز هم به سراغش بیایند، اما دیگر او نمی زارد سمانه را در این مخمصه ای بیندازند.... ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_پنجاه_چهارم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه با تعجب به کمیل خیره شد و با تعجب زیر ل
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ نگاهش را به بیرون دوخته بود،همه جا را دید می زد احساس می کرد سال هاست که در زندان است،و شهر حسابی تغییر کرده است،از این فکر خنده اش گرفته بود. سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست،هوای خنکی که به صورتش برخورد می کرد،لبخند زیبایی را بر لبانش حک کرد،باورش خیلی سخت بود، که در این مدت چه اتفاقاتی برایش رخ داده است،و به این نتیجه رسیده بود ،او آن دختر قوی که همیشه نشان می داد نیست و یک دختر ضعیفی است،اعتراف می کرد روز های آخر دیگر ناامید شده بود،خودش هم نمی دانست چرا،شاید چون همه ی مدارک ضد او بودند یا شاید هم بخاطر اینکه به کمیل اعتماد نداشت. با آمدن اسم کمیل ناخواسته لبخندش عمیق شد،باورش نمی شد پسرخاله ای که همیشه او را به عنوان یک ضد انقلابی می دید‌،یکی از ماموران وزارت اطلاعات هستش،بگو با یادآوری حرف ها و تهمت هایی که به کمیل می زد خجالت زده چشمانش را محکم بر هم فشار داد... با صدای امیرعلی سریع چشمانش را باز کرد! ــ بفرمایید سمانه نگاهی به خانه شان انداخت،باورش نمی شد ،سریع از ماشین پیاده شد و به سمت خانه رفت که وسط راه ایستاد و به سمت امیرعلی رفت: ــ شرمنده حواسم نبود،خیلی ممنون ــ خواهش میکنم خانم حسینی وظیفه است سمانه خداحافظی گفت و دوباره به طرف خانه رفت و تا می خواست دکمه آیفون را فشار دهد در با شتاب باز شد و محسن در چارچوب در نمایان شد،تا می خواست عکس العملی نشان داد سریع در آغوش برادرش کشیده شد،بوسه های مهربانی که محسن بر سرش می نشاند،اشک هایش را بر گونه هایش سرازیر کرد. با صدای محمد به خودشان امدند: ــ ای بابا محسن ول کن بدبختو محسن با لبخند از سمانه جدا شد ،سمانه به خانواده اش که از خانه خارج شده بودند و با سرعت حیاط را برای رسیدن به او طی می کردند ،لبخندی زد. فرحناز خانم دخترکش را محکم در آغوش گرفت و سرو صورتش را بوسه باران می کرد، سمانه هم پابه پای مادرش گریه می کرد،محمود آقا هم بعد از در آغوش گرفتن دخترکش مدام زیر لب ذکر می گفت و خدا را شکر می کرد. سمانه به طرف بقیه رفت و باهمه سلام کرد،محمد با خنده به سمتشان آمد و گفت: ــ بس کنید دیگه،مگه مجلس عزاست گریه میکنید،بریم داخل یخ کردیم همه باهم به داخل خانه برگشتند،مژگان و ثریا و زهره زن محمد مشغول پذیرایی از همه بودند ،سمانه هم کنار مادر و خاله اش و عزیز که بخاطر پادردش بیرون نیامده نشسته بود،فرحناز خانم دست سمانه را محکم گرفته بود،میترسید دوباره سمانه برود ،سمانه هم که ترس مادرش را درک می کند حرفی نمی زد و هر از گاهی دست مادرش را می فشرد. به نیلوفر نگاهی انداخت که مشغول صحبت با صغرا بود و ضغرا بی حوصله فقط سری تکان می داد ،متوجه خاله اش شد که کلافه با گوش اش مشغول بود،آرام زمزمه کرد: ــ خاله چیزی شده سمیه لبخندی زد و بوسه ای بر گونه اش نشاند: ــ نه قربونت برم،چیزی نیست ولی این کمیل نمیدونم تو این شرایط کجا گذاشته رفته ــ حتما کار داره ــ نمیدونم هیچ از کاراش سر در نمیارم ،همیشه همینطوره و سمانه در دل" بیچاره کمیلی"گفت. بعد از صحبت کوتاهی با مادرش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت. ــ کمک نمیخواید خانما... ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
🌹امام علي عليہ السلام مي‌فرمایند: 💠أڪرِه نَفسَڪَ عَلَى الفَضائِڸِ💠 ❌خود را بر انجام دادڹ فضيلت‌ها مجبـور ڪڹ...❗️ 📚 غررالحڪم حدیث ۲۴۷۷ 📌ما اساساً آدم‌هاے خوبي هستیم ولي اگر خودماڹ را رها ڪنیم خراب مي‌شویم؛ ڪمااینڪہ غذا هر چقدر هم خوب و مفید باشد، اگر آڹ‌را در محیط و دماے مناسب نگہدارے نڪنید، خراب مي‌شود، یعني برخي میڪروب‌ها و موجودات، آڹ‌را نابود مي‌ڪنند... "استاد پناهیاڹ" 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
💠مصادیق کار عالمانه و مجاهدانه از نظر رهبر انقلاب 🌟 اقتصاد چگونه شکوفا می‌شود؟ 🔻 رهبر انقلاب اسلامی راه #شکوفایی_اقتصادی کشور برای تحقق #رونق_تولید را، کار #مجاهدانه و #عالمانه می‌دانند و در سخنرانی نوروزی در حرم مطهر رضوی (۹۸/۱/۱) مصادیقی را برای این نوع کار، بیان کردند. 📝 @masjed_gram
💌 انسان؛ موجودی ضعیف #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 بیت المال 🌷خادم بودیم، هر دویمان دوکوهه بودیم. زائران را که می آوردند برای بازدید، تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردانتخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند. 🌷من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم، وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد، متوجه شدم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام. بعدازظهر بود، هوا نسبتا گرم بود. راه افتادم به سمت یادمان ... 🌷کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد. است و بیابان.... اواسط راه بودم که دیدم جلوی پایم ایستاد. بود. گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟ جریان را برایش تعریف کردم. 🌷گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم. سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان.... من 2 کیلومتر که راه رفتم رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر را برمیگردیم. 🌷تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از استفاده شخصی نکنیم. 2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم. 🌷پاهایم نداشت.ولی آقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم...... جانش میرفت حرف اول را میزد❤️ 🕊|🌹 @masjed_gram
🍃 دانايي را پرسيدند چه وقت براي ازدواج پايدار مناسب است؟ دانا گفت:زماني كه شخص توانا شود پرسيدند توانا از لحاظ مالي؟ جواب داد نه گفتند توانا از لحاظ جسمي؟ گفت نه پرسيدند توانا از لحاظ فكري؟ گفت نه دانا گفت: زماني يك شخص ميتواند ازدواج پايدار نمايد كه اگر تا ديروز ناني را به تنهايي ميخورد امروز بتواند آن را با ديگري نصف نمايد بدون آنكه از اين موضوع ناراحت گردد .!. ❤️🍃🌷🍃❤️🍃🌷🍃❤️ 💍 @masjed_gram
❤️❤️ سلام دوستان 🤔در این فکر بودم، با وجود خواندن قرآن، این همه گناه چرا ⁉️ 😇 به این آیه که رسیدم جوابم را گرفتم 🌸👇 باهم ببینیم : 🌐💠⚜⚜💠🌐 🌴 آیه 48 سوره الحاقه 🌴 🕋 وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ 👈 همانا اين قرآن براى اهل تقوا وسيله تذكّر است. ➖🚥➖🚥➖🚥➖ ☝️کسانی که قرآن میخوانند ولی باز هم گناه میکنند، یعنی تقوا ندارند.❌ 🔚وگرنه تأثير قرآن روى متقين، جدى و قطعى است.💯 🔔 پس دوستان متقين پند پذیرند و شرط پند پذیری روحیه تقواست . قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿