#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
کمیل در هر #شرایطی آرام و
متین بود
لحن #صدایش هم همیشه پایین
بود ☝️
هیچکس نتوانست عصبانیت کمیل
را ببیند‼️ در #اوج عصبانیت و
ناراحتی سرش را زیر می انداخت
و #سکوت می کرد.
همیشه می گفت : #ذکر صلوات
در هنگام عصبانیت انسان را آرام
می کند 😌✋
حسن خلق و #متانت رفتارش
نتیجه خودسازی و مبارزه با
#نفسش بود ✌️
خوب به یاد دارم #میهمان که
برایمان می رسید با روی خوش
به استقبال می رفت
همه ی کار های پذیرایی را به
تنهایی #انجام می داد.
حتی در فرصتی مناسب کفش
مهمان ها را جفت #می کرد 👌
عزت احترامش به بزرگتر ها و
مهربانی و همدلی اش با کوچک تر
ها #باعث شده بود که خانه مان
همیشه مملو از مهمان باشد.
#راوی_خواهر_شهید
#کمیل_قربانی
🕊
🌹🕊| @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
هروقت حسین به سوریه میرفت
دست به دامن یک شھید میشدم.
بار اول توسل به شھید آقا محمود
رضا بیضایی شدم که حسین سالم
بیاد.
بار دوم متوسل به شھید آقا جواد
اللہ کرم شدم که حسین سالم بیاد و
نذرم رو در هر بار ادا میکردم.
بار آخر شھید سجاد زبرجدی رو
انتخاب کردم که حسین سالم برگرده
شله زرد بپزم و به نیت ایشان پخش
کنم.
چند شب قبل از شھادت حسین ،
خواب دیدم شھید سجاد زبرجدی
در عالم رویا بهم گفت :نذرت قبول
شده ادا کن.
نذر من قبول نشد چون حسین از
من مستجاب الدعوه تر بود و شھید
زبرجدی در اصل بشارت شھادت
حسین رو داده بود ...
#راوی_خواهر_شهید
#شھید_حسین_معز_غلامے
#نثارروحمطھرشهداصلوات
🕊•|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
☘| آخرین باری که می خواست به سوریه برود خیلی مهربان شده بود😇
با مادرم که خداحافظی می کرد یکی از همسایه ها دیده بود که چندباری برگشت و مادر را نگاه کرده بود 😢
تا مدت ها شهادت برادرم را باور نمی کردم 😞
وقتی به ماموریت می رفت، می گفت، برمی گردم، چون می دانست من خیلی حساس هستم حرفی نمی زد که ناراحت شوم.👌
روزی که شهید شد🕊 من خبر نداشتم، کسی هم جرات نداشت به مادرم حرفی بزند.
بستگان پیراهن سیاه می پوشیدند اما اصلا متوجه نبودم
به ما گفتند پاهایش قطع شده، باز خیلی ناراحت نبودیم می گفتیم پای مصنوعی می گذارد خدا را شکر که زنده است.✋
شب که دیدیم جلوی خانه بنر می زنند مادرم غش کرد، برادرم که ناراحتی قلبی داشت زیر سرم رفته بود،🛌
من اصلا باور نمی کردم😭
فردا که حتی پیکرش را آوردند باز هم باورم نمی شد، حس می کردم خواب هستم.
می خواستم صورتش را ببینم تا باور کنم. وقتی پیکر را آوردند خیلی اصرار کردم که حداقل صورتش را ببینم. صورتش را که دیدم انگار داشت لبخند می زد 🌹
همیشه عذاب وجدان داشتم که او را اذیت کردم. با این همه سجاد همیشه هوای من را داشت، همیشه دعا می کنم که من را ببخشید. تا اینکه یک شب خوابش را دیدم و پرسیدم سجاد تو از من راضی هستی؟ او هم فقط لبخند زد.🙂✌️ |☘
#شهید_سجاد_زبرجدی
#راوی_خواهر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#دلنوشته
🌸🍃| هرسنگ را که میگذاشتند، بخشی از دلم💔 را انگار زیرسنگ دفن میکردند
باهرسنگ، خاطراتت یک به یک مرور میشد، سنگ تمام را میگویم، سنگ لحد...‼️
در بارانی🌧 ترین دوشنبه عمرم، حرم امامزاده علی اکبر، آمده بودیم برای بدرقه ات به بهشتی که برایت تدارک دیده بودند🕊
از آن لحظه که بر خاک خوابیدی، صدایی در جانم میگفت: مهیای رفتن است، برای بار آخر تماشایش کن ... 😢
هربار این صدا در دلم💔 آمد، ملتمسانه درخواست کردم: بروید کنار، بگذارید محمد را ببینم.
چنان آرام خوابیده بودی که انگار خاک سرد آبان ماه بهترین آرامگاه و شال عزای سیدالشهدا گرم ترین همسفرت خواهند بود،
بی توجه به قیامت اطرافت و بی واهمه از آنچه پیش روست 😞✋
سنگ اول را که گذاشتند، بار اولی را به خاطر آوردم که دیدمت.
سنگ دوم که رسید، تمام کودکی هایمان مرور شد👦
نوبت سنگ سوم شد: شیطنت های نوجوانی ات.
سنگ چهارم راکه گذاشتند، رویای جوانی ات هرچند کوتاه اما دلنواز گذشت.🚶
با سنگ پنجم، به یاد آوردم شعفی را که در صدایت بود
وقتی گفتی: اسمم در لیست اعزام است، نمیدانی چقدر دوست دارم با اسرائیل بجنگم.✊
سنگ هفتم، تلفن📞 آخرت: به خدا دیگه خالص شدم، دعاکن شهید بشم، دیگه خسته ام ...|😓|
به سنگ آخر که رسید، انگار همه را روی قلب💔 من نهادند، ناله از دل بلند شد که: جلویش را بگیرید، اگر برود دیگر برگشتی درکار نیست، نگذارید...😭
اما آب پاکی را روی دستم ریختند: دیگر کسی زورش به محمد نمیرسد...
امان از سنگ آخر 😭 |🌸🍃
بافاصله ای امن که آسیب نبینی/
بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش...
رفتی که باز راه نیفتند بی پناه/
با دستهای بسته اسیران دیگری
#راوی_خواهر_شهید
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
🕊|🌹@masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🕊| خبرشهادت برادرم جهاد🌷 راکه شنیدم دلم سوخت
مثل باباشده بود😭
خونها روشسته بودندولی جای زخم ها وپارگیها بود،جای کبودی وخون مردگی ها
تصاویر #شهادت بابا و جهاد باهم یکی شده بود
ویک لحظه به نظرم رسیددیگرنمیتوانم تحمل کنم😭…
مادر، وقتی صورت #جهاد را بوسید،گفت:ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده،البته هنوز به” اربا اربا ” نرسیده، #خجالت آراممان کرد |🕊
#راوی_خواهر_شهید
#شهید_جهاد_مغنیه
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰اهمیت #حجاب
💠یادم هست هدیه🎁 تهیه میکرد و به من میگفت: به دوستانت💞 که تازه #نماز 📿را شروع کرده اند و #حجاب را رعایت میکنند هدیه بده.این رفتار را چهل سال پیش🗓 انجام می داد! زمانی که کسی به این مسائل #توجه نمی کرد🚫
💠یکبار زمانی که کم سن بودم، میخواستم #جوراب رنگی بپوشم و از خانه بیرون بروم.
ابراهیم غیرمستقیم گفت: حریم زن💫 با #چادر حفظ میشود ، حالا اگر جوراب رنگی به پا کنی👟، باعث می شود که جلب توجه کنی و #حریم_چادر هم از بین برود. جوراب رنگی جلوی #نامحرم جلب توجه میکند و....
💠وقتی می خواستیم از خانه🏡 بیرون برویم خیلی دوستانه میگفت: چادر برای زن یک #حریم است. یک قلعه و یک پشتیبان است. از این حریم خوب #نگهبانی کنید👊
💠میگفت:اگر خانم ها حریم رابطه با #نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش😌خانواده ها بیشتر می شود. صدای بلند🗣 در پیش نامحرم، مقدمه آلودگی و #گناه را فراهم میکند. اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرات ندارد❌ کاری انجام دهد.
💠همیشه میگفت: به #حجاب احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست👌.می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا(س) است، #ایمان یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند✅....
#شهید_ابراهیم_هادی
#راوی_خواهر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
🍃🌹اولین شب تولدم بعد از #شهادت امین، دلم گرفت .
امین در تمام لحظات و شرایط زندگی کنارم بود
نبودش را در کنارم احساس می کردم .
🍃🌹با بغض و گریه بر سر #مزارش رفتم
و گفتم: من همیشه به دیدارت می آیم ولی تو سراغی از #خواهر مریضت نمی گیری. تا شب موقع خواب #گریه کردم .
🍃🌹آن شب با چهره ای #خندان و شاد به خوابم آمد. صورتم را #بوسید. من گلایه می کردم
ولی امین مثل #همیشه می خندید.
دستم را گرفت و دو سنگ #نجف بر دستم گذاشت .
🍃🌹کف دستم را محکم فشار داد
و گفت: این هم کادوی تولد امسال.
صبح وقتی بیدار شدم دنبال سنگ ها گشتم ولی نبود .
فقط یک #خواب قشنگ بود ......
#شهید_مدافع_حرم_محمدامین_کریمی
#راوی_خواهر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
🔸هر وقت #محمدتقی به ماموریتی میرفت، همه روز برای سلامتیش دعا میکردم و سوره ی واقعه📖 و آیت الکرسی میخوندم. همه میدونستیم یه روزی محمدتقی #شهید میشه😔
🔹میگفتم خدایا! محمدتقی که شهید🌷 میشه، حقش هم کمتر از #شهادت نیست، اما....💥اما....یه کم بیشتر بالا سر زن و بچش باشه، یه سنی ازش بگذره، مثلاً...مثل #شهید_صیاد_شیرازی بشه🌷
🔸نمیدونم چرا همیشه، وقتی به شهادت محمدتقی فکر میکردم، #ناخودآگاه، شهید صیاد شیرازی به زبونم میومد.
🔹حتی وقتی #محمدتقی جان، شهید شد🕊 روزهای اول، وسط گریه ها و زاری هام😭 همش میگفتم، #خدایا مگه ازت نمی خواستم که محمدتقی به #سن صیاد شیرازی برسه و مثل اون شهید بشه؟!
😔😔
🔸بعد یه مدتی، خواهرم اومد پیشم گفت #آبجی! تو همش برای شهادت محمدتقی اسم کدوم #شهید رو میاوردی⁉️ بلافاصله، بدون هیچ مکثی گفتم: صیاد شیرازی ....
🔹یهو خواهرم #تقویم📆 رو گرفت جلوی صورتم، گفت اینجا رو نگاه کن!!!
یهو خشکم زد.....
چقدرعجیب.....👇
🌷۲۱ فروردین، #سالروز_شهادت سپهبد صیاد شیرازی🌷
🌹🍃🌹🍃
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#راوی_خواهر_شهید
#سالروز_شهادت
🕊|🌹 @masjed_gram