#خاطرات_شهدا
🌷 یکی از همسایه ها
می گفت : کنار خیابون بساطم رو پهن کردم و اطراف رو می پاییدم 😒
تا مشتری از راه برسه ... چند دقیقه بعد سر و کله ی علی محمد پیدا شد.
گفت : سلام خسته نباشی. 🙂✋
من هم سلام کردم و گفتم : علی آقا ، چیزی لازم داری بفرما ...
🌷 نگاهش رو انداخت روی بساطم. منتظر بودم تا چیزی انتخاب کنه که سرش رو بالا گرفت و گفت : این شانسی هایی که میفروشی روش عکس زنای بی حجابه ، 😱
می دونی با این کار داری گناه رو پخش می کنی؟
تازه پولی همکه در میاری حرومه. جمع کن چیزای دیگه ای بفروش.
علی محمد حرف می زد و من نگاهم روی قیافه ی یک نوجوان نُه ساله خشک شده بود! 😳✌️
#شهید_علی_محمد_صباغ_زاده
#راوی_همسایه_شهید
✍ از کتاب : مزد اخلاص
از شـــ❤️ـهدا الگو بگیریم
--------------------
@masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠زمستان بود❄️و سوز سرما تا مغز استخون نفوذ می کرد،😖
رفتم خونشون بهش سر بزنم،
وارد خونه که شدم دیدم علی و دخترش لباس گرم پوشیدند، یه پتو هم انداختند رو سرشون🤗
_علی آقا چه خبرته؟!😳
_خیلی سردمونه ...
_مومن خدا، بخاری رو گذاشتند برای این روزا دیگه،😤
کم خساست به خرج بده، خودت هیچی دلت به حال این بچه ی زبون بسته بسوزه😒
_سید جان از شما چه پنهون نفتمون تموم شده!😓
_نفت شما تموم شده؟!
شما که خودت مسئول پخش کوپن نفتی، نفت نداری؟!🙁
خب اینکه کاری نداره، نمی گم از سهمیه ی مردم استفاده کن نه!
حداقل الان یه دونه از اون کوپن ها استفاده کن، بعدا جاش می ذاری دیگه،اینقدر به خودت سختی نده!!😌👌
💠صورتش سرخ شد😡
گفت سید جان نخوا از من چیزی رو که چراغ قرمزه خداست‼️
اون کوپن ها امانته دست من، من حق استفاده بیش از سهمیه ی خودم رو ندارم، امان از حق الناس،من یکی اهلش نیستم .... 😤✋
#شهید_علی_محمد_صباغ_زاده
#راوی_نزدیکان_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram