#خاطرات_شهدا
🔸تازه یه تصادف سخت کرده بود و شده بود سوژه ی اون روزها؛ پشت کمرش کشیده شده بود روی آسفالت خیابان و از اصطکاک کمرش سوخته بود️
🔹نمیتونست کمرش رو خم کنه برا همین اگر هوس آب میکرد باید یکی اینطوری آبش میداد که هم آبش میدادیم و هم حسابی سر به سرش میذاشتیم😁
🔸تو همون ایام بود که بهش گفتم واقعا این دفعه داشتی میمردیا...
🔹دسـت کرد تو جیـبش و کـیف پولـش رو درآورد یه ڪـاغذ درآورد گفــت این وصیـت ناممه هروقـت بگـن بیـا بـرو آمــادم!!!😔
👈فـرق ما و شـهدا اینه که ما از اهـالی حرفــیم و آنها از اهالی عمــل...
#راوی_دوست_شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌱 هر موقع ڪه #دلتنگش مےشویم پیش ما مےآید و حتے بوے عطر خاصے را ڪه استفاده مےڪد را استشمام مےڪنیم .
🌱 بارها شده هیچ ڪس در خانه نبوده و وقتے وارد خانه شدیم متوجه شدیم ڪه بوے عطر محمدرضا در خانہ است ، حتے یڪبار من از سرڪار بہ خانہ آمدم و اینقدر بوے عطرش زیاد بود ڪه با تعجب رفتم و تلفن را برداشتم ڪه بہ شوهرم زنگ بزنم ، وقتے تلفن را برداشتم دیدم خود تلفن بوےعطر مےدهد و برایم خیلے عجیب بود .
🌱 مجلس شهید رسول خلیلے ڪه از ما دعوت ڪرده بودند و رفته بودیم ، من اصلا طاقت نداشتم در این مجلس بنشینم و آنقدر از محمدرضا و رسول صحبت ڪردند ڪه حالم خیلے بد شد .
🌱 همین ڪه نیت ڪردم بلند شوم ، یڪ لحظہ بوے عطر محمدرضا آمد و ڪنار من صندلے خالے بود و احساس ڪردم محمدرضا ڪنار من نشستہ ، ڪه حتی برخورد شانہ هایش را احساس ڪردم .
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم
#راوی_مادر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
محمدرضا هشت ساله بود که پدر بستری شد بیمارستان.🚨
مادر مارا دور هم جمع کرد تا ختم صلوات بگیریم برای سلامتی پدر. سهم محمدرضا هم هزار صلوات بود. تسبیح 📿را برداشت و شروع کرد.
پنج دقیقه⏰ نگذشته بود که گفت: تموم شد!😳فرستادم.
زنگ بزنید بیمارستان اگه هنوز خوب نشده، باز بفرسم.
تعجب کردیم :چطوری انقدر زود فرستادی؟🤔
جلوی ما بفرست ببینیم!
گفت: فرستادم دیگه اینجوری: یه صلوات، دو صلوات، سه صلوات،...😐😄
کلا استعداد داشت در کاشتن لبخند بر لب دیگران!!!☺️
#نقل_از_خواهر_شهید 🌹
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🍃 @masjed_gram
📝🍃| #خاطرات_شهدا...
یک دوست هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف میکرد:
با #محمدرضا در گلزار شهدا بهشت زهرا(س) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.
بعد سر خاک بقیه #شهدا رفتیم و هر #شهیدی را که میشناخت سر خاکش میایستاد و حدود یک ربع راجع به #شهید صحبت میکرد، جوری حرف میزد و خاطره تعریف میکرد که انگار سال ها با آن #شهید رفیق بوده است.
گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم.
سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبتهایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری میکرد که:
«ای که بر تربت من میگذری، روضه بخوان / نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم»
گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم.
وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت....
بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمیکنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و #محمدرضا بود.
+به وقت 25سالــــگی🎈
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
@masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
یادمه با اتوبوسی که از خوزستان عازم تهران بودیم داشتیم از قم به تهران برمیگشتیم.
من و #محمدرضا🌹 کنار هم نشسته بودیم و توی اتوبوس ترانهای با صدای یک زن پخش میشد.
حالش خراب بود و آروم و قرار نداشت.
رفت جلو به راننده گفت: لطف کند و خاموشش کند.
چند دقیقهای آهنگ خاموش شد اما صدای اعتراض همه بلند شد.
صدای آهنگ که دوباره دراومد، هندزفری در گوش کرد که نشنوه.
شاگرد راننده جلوش ایستاد و گفت: ما چه گناهی کردیم که نمیخواهیم هم تیپِ تو باشیم و این آهنگ را دوست داریم؟! حرفِ تو وحی است؟ تو مسلمانی؟
#محمدرضا گفت: من شیعهی امیرالمؤمنینم😊 همان خدایی که به تو رحم کرد و تو را شیعه قرار داد، دستور داد که صدای زن برای مردم حرام است، حرف خدای توست نه همتیپهای من، جای تو بودم، اینطور آتش در گوشم نمیکردم.
شاگرد راننده کمی درنگ کرد و رفت. هرچند باز هم حریف خودش نشد که آهنگ را قطع کند.
آن روزها #محمدرضا دبیرستانی بود...
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیرے 🌷
#نقلشده_از_خواهرِ_بزرگوارِ_شهید🌸
🕊🌹| @masjed_gram
#خاطرات_شهدا 🍃
شب میلاد امام حسین(؏) بۅد ۅ ما در مسیࢪ برگشت از هیئت بۅدیم...
بہ منطقہ اے رسیده بۅدیم ڪه ماشین ها ۅ ڪارۅان هاے عࢪۅسے ظاهر مناسبی نداشتند؛ناگهان پیشنهاد داد امر به معرۅف ڪنیم...
من تعجب ڪردم ۅ خۅاستم مانع شۅم اما گفت فقط تذڪر لسانی مےدهیم ۅ د می شۅیم...ڪنار هر ماشینی ڪه مراعات نمی ڪرد،س عت مۅتۅرش را ڪم میڪرد،تذڪرش را مےداد ۅ می رفت؛با همان سرعت بالایی ڪه داشت،تصادف ڪردیم،ۅقتے مردم دۅر ما جمع شدند،آخرین ماشینی ڪه چند خانم بد حجاب سر نشینش بۅدند،ڪنار ما تۅقف ڪردند...
ما را با آن سر ۅ صۅرت خۅنی ڪه شناختند ابراز شادے ڪردند ۅ بۅق زنان رفتند؛من ۅ اۅ متحیرانه به هم نگاه ڪردیم ۅ از نتیجه امر به معرۅفمان خنده مان گرفت...😄❤️
+ به نقل از دوست شهید 🌸
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیرے
#تذکر_لسانی
#ابووصال
@masjed_gram