🍃🌹
#ستـــاره_های_اسفنـــدی
⇜عجب ماهیه این اسفند ماه‼️
⇜آغازش با حمید و پایانش با مهدی💖
⇜اسفند ماه بوی #شهادت میدهد🕊
🌹 #شهید_حمید_باکری
6 اسفند عملیات خیبر
🌹 #شهید_حاج_حسین_خرازی
8 اسفند عملیات کربلای 5
🌹 #شهید_امیر_حاج_امینی
10 اسفند عملیات کربلای 5
🌹 #شهید_محمد_ابراهیم_همت
17 اسفند عملیات خیبر
🌹 #شهید_حجت_الله_رحیمی
18 اسفند راهیان نور
🌹 #شهید_عبدالحسین_برونسی
23 اسفند عملیات بدر
🌹 #شهید_عباس_کریمی
23 اسفند عملیات کربلای 5
🌹 #شهید_مهدی_باکری
25 اسفند عملیات بدر
✨السلام علی الشهداء و الصدیقین✨
#یـادشان_بـا_ذڪـر_صـلـوات
#پروفایـــل
🌹
🕊🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🍃🌹 #ستـــاره_های_اسفنـــدی ⇜عجب ماهیه این اسفند ماه‼️ ⇜آغازش با حمید و پایانش با مهدی💖 ⇜اسفند ما
#سالروز_شهادت
🌷امروز سالروز شهادت
#شهید_مهدی_باکری است.
💠تولد : ۳۰ فروردین ۱۳۳۳
میاندوآب.
💠مسئولیت : فرمانده لشکر۳۲
عاشورا.
💠شهادت : ۲۵اسفند ۱۳۶۳
شر ق دجله.
#شادیروحشصلوات 🕊
🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
لبخندهای خاڪی
🍃در سالهای دفاع مقدس ...
#چای مرهمِ #خستگی جسمیِ رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا اُنس و الفت بیشتری با چـای داشتند.
🍃روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله ﷺ) بودیم که در آن صحبت از #کنترل مناطق عملیاتی بود.
🍃حاج همت به آقا مهدی گفت :
نگهبانان لشکر شما برای نیروهـای سایر لشکرها #سخت میگیرند و اجازه نمیدهند راحت عبور و مرور کنند مگر #ترکی بلد باشند
🍃آقای مهدی در پاسخ گفت:
شما #یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند؟! حاج همت گفت: من نه تنها نگهبانان لشکر شما را میشناسم حتی حدّ خط #لشڪر_عاشورا را هم میشناسم!
🍃آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه میشناسید؟
حاج همت در جواب گفت :
شناختن حد و حدود لشکر شما
کاری ندارد، اصلاً #مشڪلی نیست!
🍃هر خطی ڪہ از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خطِ لشکر عاشوراست چون همیشه #کتریهای_چای_لشکر شما روی آتش میجوشد ...
همگی خندیدیم 😂😂
#سرداران_دفاع_مقدس
#شهید_ابراهیم_همت
#شهید_مهدی_باکری
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🍀 امر به معروف و نهی از منکر 🍀
بعد از مدت ها برگشته بودیم ارومیه. شب خانه ی یکی از آشناها ماندیم. صبح که برای نماز پا شدیم، به م گفت « گمونم اینا واسه ی نماز پا نشدن. » بعدش گفت « سر صبحونه باید یه فیلم کوچیک بازی کنی!» گفتم« یعنی چی ؟ » گفت « مثلا من از دست تو عصبانی می شم که چرا پا نشدی نمازت رو بخونی. چرا بی توجهی کردی و از این حرفا. به در میگم که دیوار بشنوه. » گفتم « نه، من نمی تونم. » گفتن« واسه ی چی ؟ این جوری بهش تذکر می دیم. یه جوری که ناراحت نشه. »گفتم « آخه تاحالا ندیدم چه جوری عصبانی می شی. همین که دهنت رو باز کنی تا سرم داد بزنی، خنده م می گیره، همه چی معلوم می شه. زشته. » هرچه اصرار کرد که لازمه، گفتم«نمی تونم خب. خنده م می گیره. » بعد ها آن بندی خدا یک نامه از مهدی نشانم داد. درباره ی نماز و اهمیتش.
#شهید_مهدی_باکری
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا 🍃
قبل از عملیات رمضان، برای شناسایی رفته بود جلو. تیر خورده بود به سینه اش.
سریع فرستادیمش بیمارستان اهواز. یک روپوش پزشکی پیدا کردم و بردم براش.
همون رو پوشید و یواشکی از بیمارستان زدیم بیرون. توی راه سینه ش رو فشار میداد. معلوم بود هنوز جای تیر خوب نشده. بهش گفتم اینجوری خطرناکه ها. باید برگردیم بیمارستان.
گفت: راهت رو برو. شاید به مرحله ی دوم عملیات رسیدیم.
کتاب یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری
#شهید_مهدی_باکری
@masjed_gram