eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
750 ویدیو
39 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 #ستـــاره_های_اسفنـــدی ⇜عجب ماهیه این اسفند ماه‼️ ⇜آغازش با حمید و پایانش با مهدی💖 ⇜‌اسفند ماه بوی #شهادت میدهد🕊 🌹 #شهید_حمید_باکری 6 اسفند عملیات خیبر 🌹 #شهید_حاج_حسین_خرازی 8 اسفند عملیات کربلای 5 🌹 #شهید_امیر_حاج_امینی 10 اسفند عملیات کربلای 5 🌹 #شهید_محمد_ابراهیم_همت 17 اسفند عملیات خیبر 🌹 #شهید_حجت_الله_رحیمی 18 اسفند راهیان نور 🌹 #شهید_عبدالحسین_برونسی 23 اسفند عملیات بدر 🌹 #شهید_عباس_کریمی 23 اسفند عملیات کربلای 5 🌹 #شهید_مهدی_باکری 25 اسفند عملیات بدر ✨السلام علی الشهداء و الصدیقین✨ #یـادشان_بـا‌_ذڪـر‌_صـلـوات #پروفایـــل 🌹 🕊🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
لبخندهای خاڪی 🍃در سال‌های دفاع مقدس ... مرهمِ جسمیِ رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا اُنس و الفت بیشتری با چـای داشتند. 🍃روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله ﷺ) بودیم که در آن صحبت از مناطق عملیاتی بود. 🍃حاج همت به آقا مهدی گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهـای سایر لشکرها می‌گیرند و اجازه نمی‌دهند راحت عبور و مرور کنند مگر بلد باشند 🍃آقای مهدی در پاسخ گفت: شما دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند؟! حاج همت گفت: من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می‌شناسم حتی حدّ خط را هم می‌شناسم! 🍃آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می‌شناسید؟ حاج همت در جواب گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد، اصلاً نیست! 🍃هر خطی ڪہ از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خطِ لشکر عاشوراست چون همیشه شما روی آتش می‌جوشد ... همگی خندیدیم 😂😂 🕊|🌹 @masjed_gram
🍀 امر به معروف و نهی از منکر 🍀 بعد از مدت ها برگشته بودیم ارومیه. شب خانه ی یکی از آشناها ماندیم. صبح که برای نماز پا شدیم، به م گفت « گمونم اینا واسه ی نماز پا نشدن. » بعدش گفت « سر صبحونه باید یه فیلم کوچیک بازی کنی!» گفتم« یعنی چی ؟ » گفت « مثلا من از دست تو عصبانی می شم که چرا پا نشدی نمازت رو بخونی. چرا بی توجهی کردی و از این حرفا. به در میگم که دیوار بشنوه. » گفتم « نه، من نمی تونم. » گفتن« واسه ی چی ؟ این جوری بهش تذکر می دیم. یه جوری که ناراحت نشه. »گفتم « آخه تاحالا ندیدم چه جوری عصبانی می شی. همین که دهنت رو باز کنی تا سرم داد بزنی، خنده م می گیره، همه چی معلوم می شه. زشته. » هرچه اصرار کرد که لازمه، گفتم«نمی تونم خب. خنده م می گیره. » بعد ها آن بندی خدا یک نامه از مهدی نشانم داد. درباره ی نماز و اهمیتش. 🕊|🌹 @masjed_gram
🍃 قبل از عملیات رمضان، برای شناسایی رفته بود جلو. تیر خورده بود به سینه اش. سریع فرستادیمش بیمارستان اهواز. یک روپوش پزشکی پیدا کردم و بردم براش. همون رو پوشید و یواشکی از بیمارستان زدیم بیرون. توی راه سینه ش رو فشار میداد. معلوم بود هنوز جای تیر خوب نشده. بهش گفتم اینجوری خطرناکه ها. باید برگردیم بیمارستان. گفت: راهت رو برو. شاید به مرحله ی دوم عملیات رسیدیم. کتاب یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری @masjed_gram