#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
با اینکه جیب پر پولی #نداشت اما همیشه حواسش بود به ما بود
اگه پولی به #دستش می رسید حتما بخشی از اون رو به من می داد
#می_گفتم : میثم من راضی ام زهر بخورم اما تو پول به من ندی ، #بذار برای خودت مامان جان ....
اما توجهی به حرفم نمی کرد
هرچی بهش می گفتم این قدر پولهاتو خرج ما نکن .تو #گرفتاری ، پول نیاز داری
جوابش همیشه این بود : ( #توکلم به خداست وقتی به شما خدمت می کنم به مالم برکت می ده
اگه در خدمت شما نباشم برکت از دارایی و مالم #گرفته می شه
شما کاری نداشته باش ، فقط پول هایی که من می دم رو بگیر
نگران جیب من نباش ، فوقش کم اوردم قرض می کنم. )
#راوی_مادر_شهید
#شهید_میثم_نجفی
#شهید_مدافع_حرم
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔸پنجشنبه 5 آذر #آخرین_شبی بود که با میثم حرف زدم. قرار بود جمعه جشن🎉 بگیریم و همه را دعوت کنیم💌 تا بیایند وسایل #نوزادمان را ببینند. اما از آنجا که #خبرشهادت میثم در فضای مجازی پیچیده بود و همه ی فامیل می دانستند، دعوت ما را قبول نمی کردند❌ و بهانه می آوردند‼️
⚡️ولی ما بی خبر بودیم
🔹خانه🏡 را مرتب کرده بودم و میوه آوردم و با #مادر آقا میثم ذوق لباس های بچه را می کردیم😍 زمان زیادی نگذشته بود که برادرم آمد دنبالمان و گفت: باید برویم خانه #مادرشوهرم مهمان داریم
🔸وقتی رسیدیم #امام_جمعه شهرمان و همراه با یک نفر دیگر👥 داخل خانه نشسته بودند
کسایی که می رفتن #سوریه حاج آقا به خانواده هاشون سر می زد. با خودم گفتم: دوماه #میثم رفته سوریه و حالا که داره بر می گرده اومدن سر بزنن😕
🔹رفتم و نشستم. حاج آقا احوال پرسی کردند و در مورد زمان #اعزام و از این دست سوال ها پرسیدند. بعد هم گفتند: شما از سوریه رفتن ایشون راضی بودین⁉️ گفتم: #بله
🔸آرام آرام سوال می پرسیدند و بعد از اینکه احساس کردند من #آمادگی پیدا کردم، گفتند: آقا میثم #مجروح شدن💔 آب دهانم را فرو بردم و با تعجب و حیرت به ایشان نگاه می کردم😥 نمی دانم چرا نتوانستم حرفی بزنم🚫 و همینطور ساکت بودم
🔹وقتی که دیدند هیچ #عکس_العملی نشون ندادم بلافاصله گفتند: خدا داده و #خداگرفته
و من تازه فهمیدم که علت این سوال و جواب ها اینه که #میثم_شهید_شده😭
#شهید_میثم_نجفی
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram