#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
من مغازه #میوه فروشی داشتم
یک سال نزدیک ایام #عید🎉 بود، وقتی با عباس که #کودک بود به مغازه آمدیم،
دیدم تمام میوه های #داخل جعبه ها📦 غیر قابل استفاده شدند‼️و من همه سرمایه ام #رو از دست داده ام؛😱
#عباس وقتی دید خیلی ناراحت شدم و غصه می خورم😓 گفت : #باباجان! نگران نباش ، من #لباس شب عید نمی خوام، با همین لباس ها عید رو می گذرونم❤️
همین طور که #صحبت می کرد، اشک چشمام جاری شد😢 و از ته #دل دعاش کردم که خدا عاقبتت رو به خیر کنه👌
وقتی خبر #شهادتش رو بهم دادند، فهمیدم که دعای اون روزم #مستجاب شد💯
برای #تشییع و مراسم عباس پیراهن مشکی نپوشیدم، #چون شهادت رو مرگ نمی دونستم❌
#شهید_عباس_صالحی
#راوی_پدر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💢تازه #نامزد کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام #عید بود. خیلیها منتظرند که ایام عید فرا برسد تا از قوم و خویشها دیدن کنند. تعطیلات نوروز برای خیلیها مهم است. اما عباس باید این #لذت را زیر پا میگذاشت.
💢آتش درونش هر لحظه #شعلهورتر میشد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم: «گذرنامه چی میشه؟» گفت: «همهچی هماهنگه»
💢یکبار با آن #شور و حالش زنگ زد و گفت:«حسین! گذرنامهها رو #هماهنگ کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم، شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از #خدامونه!»
💢ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق میافتاد. خیلی از #شهدا را به ایران آورده بودند و از بچههای ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ #دل_کندن_از_دنیا بود. و عباس از دنیا دل کنده بود.
#شهید_دهه_هفتادی
#شهید_مدافع_حرم_عباس_دانشگر
#راوی_همرزم_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram