مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_بیستوهفتم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_بیستوهشتم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
چن روز بعد انگار تو روستا زلزله اومده بود، همه ریختن توی کوچه ها، میدون وسط ده و روی پشت بوم ها. مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می کردن، زنا تنور ها رو روشن کرده و نان و کماج می پختن. میگفتن: امام اومده!
📍📍📍
تو اون لحظه ها به فکر صمد بودم، میدونستم از همه ما به امام نزدیک تره😇 دلم میخواست پرنده ای بودم و پرواز می کردم و می رفتم پیشش تا با هم بریم دیدن امام😍🕊🕊
توی قایش یکی دو نفر بیشتر تلوزیون نداشتن مردم ریخته بودن جلو خونه اونا، حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی میزد.
🎋 میگفتن تلوزیون قراره فیلم ورود امام و سخنرانی ایشون رو پخش کنه😇
چن روز بعد صمد اومد با خوشحالی تمام😃
از وقتی وارد خونه شد شروع کرد به تعریف کردن😎 میگفت: از دعای خیر تو بود حتما تو اون شلوغی و جمعیت خودم رو به امام رسوندم😌
یه پارچه نوره امام. نمیدونی چقدر مهربونه😍
قدم! باورت میشه امام روی سرم دست کشید؟!😳😍
همون موقع با خودم عهد بستم سرباز امام و اسلام بشم. قسم خوردم گوش به فرمانش بشم!
تا آخرین نفس تا آخرین قطره خونم🌹
عکسی رو از ساکش بیرون آورد، عکس امام بود، عکس رو زد روی دیوار اتاق و گفت: این عکس به زندگیمون برکت میده!!!
✨از فردای اون روز کار صمد شروع شد. می رفت رزن فیلم میاورد و توی مسجد برای مردم پخش می کرد، یه بار فیلم ورود امام و فرار شاه رو آورده بود!
می خندید و تعریف می کرد وقتی مردم عکس شاه رو توی تلوزیون دیدند، میخواستن تلوزیون رو بشکنن!😠😡😕
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚