مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_بیستوششم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 🔮 دو
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_بیستوهفتم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
یه شب وقت شام بود، صمد مشغول گوش دادن به رادیو بود.
شام رو آماده کردم و گفتم اون رو ول کن بیا شامتو بخور!
نیومد، نشستم و نگاهش کردم😊دیدم یهو رادیو رو گذاشت کنار و بلند شد، بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید، خدیجه رو از گهواره برداشت، بوسیدش و روی یه دست بلندش کرد😍😊☺️
میخندید و می چرخید و می گفت: خدایا شکرت، خدایا شکرت!
اومد سمتم و گفت: قدم امام داره میاد😍😍😍😍
الهی قربون تو بچت برم که انقده خوش قدمید☺️🍃🌺🍃☺️
بعد کتش رو از رو جا لباسی برداشت، ماتم برده بود گفتم کجا؟
گفت: میرم بچه ها رو خبر کنم، امام داره میاد😁👏
اینا رو با خنده می گفت و روی پاهاش بند نبود، خدیجه از سر و صدای صمد خواب زده شده بود.
📿دیر وقت شد و صمد نیومد.
خیلی از شب گذشته بود که با صدای در از خواب پریدم، صمد بود، آهسته گفت چرا اینجا خوابیدی؟!
✨صبح زود که واسه نماز بلند شدم، دیدم داره ساکش رو می بنده، بغض گلوم رو گرفت.
گفتم کجا😢
گفت با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذون راه بیفتیم. گفتم که امام داره میاد☺️🌺
🔮 یه دفعه اشکام سرازیر شد😭😭
گفتم از وقتی که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار، حالا هم که اینطور.
گناه من چیه؟!😭😭
از روز عروسی تا حالا یه هفته پیشم نبودی!
افتادی تو کار اعلامیه و تظاهرات تو که سرت تو این کارا بود چرا زن گرفتی؟😒
چرا من رو از حاج آقام جدا کردی؟ زن گرفتی که اینجوری عذابم بدی؟من چه گناهی کردم؟😔😭
صمد گفت: راس میگی حق با توعه، ولی بجون قدم این دفعه آخره، بذار برم امامم رو ببینم و بیام، اگه از کنارت جم خوردم هر چی دلت خواست بگو.🌹
گفت: قدم! نفس تو خیره❤️
تازه از گناه پاک شدی، برای امام دعا کن به سلامت هواپیماش بشینه!
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚