مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_بیستوسوم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_بیستوچهارم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
آخر تابستون ساخت خونه تموم شد.
خونه کوچیکی بود.
خواهر و برادر ها کمک کردن اسباب و اثاثیه ای که داشتیم رو ببریم خونه خودمون، از همه بیشتر شیرین جون کار میکرد.
🌺 از فردا دوباره صمد رفت دنبال کار.
یه روز به رزن می رفت و یه روز به همدان.
🔷عاقبت هم مجبور شد دوباره به تهران بره.سر یه هفته برگشت، خوشحال بود، کار پیدا کرده بود😍
دوباره تنهایی من شروع شده بود و دیر به دیر میومد!
وقتی هم میومد رادیو کوچیک که داشتیم میذاشت کنار گوشش و موج عوض میکرد.
میگفتم چی شده؟ چه کار میکنی؟ کمی بلندش کن منم بشنوم.
اوایل چیزی نمی گفت، اما یه شب عکس کوچیکی از جیب پیرهنش در آورد و گفت: این عکس آقا خمینی هست!
شاه اون رو تبعید کرده، مردم تظاهرات میکنن، میخوان آقا خمینی بیاد و کشور رو اسلامی کنه، خیلی از شهر ها هم تظاهرات شده.
بعد بلند شد و گفت مردم تو تهران اینجوری شعار میدن👇
دستش رو مشت کرد و گفت: مرگ بر شاه... مرگ بر شاه...
📿 بعد نشست کنارم و عکس امام رو گذاشت تو دستم و گفت: اینو واسه تو آوردم تا میتونی بهش نگاه کن تا بچمون مثل آقا خمینی نورانی و مومن بشه😍
✳️عکس رو گرفتم و نگاهش کردم.بچه توی شکمم وول خورد.
روزا پشت سر هم میومدن و میرفتن، خبر تظاهرات همدان و تهران و شهر های دیگه به قایش هم رسیده بود.
برادر های کوچیک صمد که برای کار به تهران رفته بودن وقتی بر میگشتن خبر می آوردن که صمد هر روز به تظاهرات میره🚫
اصلا شده یه پای ثابت همه راه پیمایی ها.
یه بار هم یکی از هم روستایی ها خبر آورد که صمد با عده ای دیگه به یکی از پادگان های تهران رفته!
اسلحه ای تهیه کردن و شبانه آوردن رزن و دادن به شیخ محمد شریفی.
💠این خبر ها رو که میشنیدم دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. حرص میخوردم که چرا صمد افتاده تو این کارای خطرناک😑
✨ دیر به دیر به روستا میومد و بهانه میاورد که زمستونه و جاده خطر ناک و باید ساختمونا رو تموم کنیم.
💥میدونستم راستشو نمیگه بجای اینکه بره دنبال کار و زندگی میره تظاهرات و اعلامیه پخش میکنه و از این جور کارا.
🔮 عروسی یکی از فامیل ها بود همه حتی صمد اومده بودن...
عصر روز عروسی خبر آوردن که حجت قنبری یکی از هم روستایی ها که چن روز پیش توی تظاهرات شهید شده بود رو آوردن!
همه مردم ریختن تو خیابونا و کسی توی عروسی نموند!
صمد جلو جمعیت مشتش را پر کرده بود و مرگ بر شاه می گفت👊✊
اول مرد ها مرگ بر شاه میگفتند و بعد هم زن ها!
کسی تو خونه نمونده بود⚡️
خانواده حجت قنبری هم توی جمعیت بودن در حالی که گریه می کردن شعار میدادن.
تشییع جنازه با شکوهی بود، حجت رو به خاک سپردیم، صمد ناراحت بود، من رو توی جمعیت دید خودش رو بهم رسوند و من رو رسوند خونه و گفت میره خونه حجت🌷🎋
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚