eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
. #ریحانه #قسمت_هفتم #بعضیا_میگن_حجاب_میخوای_چیکار؟؟؟ #دلت_پاک_باشه! هر چیزی در این عالم یک ظ
. ؟؟🤔🤔 اخه مگه ما مردها چی داریم که بخوایم حجاب داشته باشیم؟😑 اونی که زیبایی داره ،اونی که کشش داره، اونی که جذب میکنه ..خانم ها هستن نه آقایون! ببینید شاعر ها در طول تاریخ چقدر برای خانم ها شعر گفتن؛ ای قد رعنای تو😉 کمند ابروی تو😌 خال لب تو☺️ خم زلف تو🙃 کمر باریک تو😐 کدوم شاعر تا حالا گفته ای سیبیل چخماقی تو؟!😁😜 اخه ما مردها چه زیبایی داریم که بخوایم ازش محافظت کنیم؟😏 این عالم قوانینی داره،این عالم درس هایی به ما میده و باید اینارو ببینیم و همسو بشیم باهاشون . گلهایی که توی پارکها و توی مسیر عبور و مرور مردم هستن دیدین؟؟ گلهایی که غنچه هستن رو دیدین؟؟ کمتر کسی به اینا دست درازی میکنه.. اما گلهایی که باز شدن و دلبری میکنن ..هر کسی که رد میشه یه نگاه چپ میکنه بهش ..اخرش هم یکی میکنددش!! بعدشم اون گل رو تا کجا با خودش میبره؟؟ تا جلوی درشون؛بعدش میندازه اشغال! اگه خیلی لطف کنه میبره توی خونه میزارتش توی لیوان و فردا میندازه دور! به کدوم گل دست درازی میشه ؟؟🤔🤔 اونی که جلوه گری میکنه!☹️☹️ ... قرارگـــاه‌فرهـــنــــگۍبــاقــراݪـــعـــلــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
🌸🍃 🍃 ❤️ •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 🗓 روزها پشت سر هم میومدن و می رفتن. گاهی "صمد" تندتند به سراغم میومد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد. 💥اوضاعِ مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود✊ 🔹 بهار تموم شد. پاییز هم اومد و رفت. زمستانِ سرد و یخبندون رو هم پشت سر گذاشتیم. در نبودِ صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛ امّا همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قراره بین من و او اتفاقی بیفته و با این فکر نگران می شدم؛ 😥 🌷🌺 امّا توجهِ بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشیم می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم. ❇️ چند روزی بیشتر به عید نمونده بود. مادرم شامِ مفصلی پخته و فامیل رو دعوت کرده بود. همه روستا مادرم رو به کدبانوگری می شناختن. دست پختش را کسی توی "قایش" نداشت. از محبتش هیچ کس سیر نمی شد. به همین خاطر، همه صداش می کردن «شیرین جان»💕 🔶 اون روز زن برادرها و خواهرهام هم برای کمک به خانه ما اومده بودن. مادرم خانواده "صمد" رو هم دعوت کرده بود. 🌄 دمِ غروب، دیدیم عده ای روی پشت بامِ اتاقی که ما توی اون نشسته بودیم راه می روند، پا می کوبن و شعر می خوندن.👣 وسطِ سقف، دریچه ای بود که همه خانه های روستا شبیه آن را داشتند. بچه ها اومدن و گفتن: «آقا صمد و دوستانش روی پشت بام هستن.» 🔷 همان طور که نشسته بودیم و به صداها گوش می دادیم، دیدیم بقچه ای، که به طنابی وصل شده بود، از داخلِ دریچه آویزان شد توی اتاق؛ درست بالای کرسی. چند نفری از دوستانم هم به این مهمانی دعوت شده بودن. آن ها دست زدند و گفتند: «قدم! یاالله بقچه را بگیر.»👏 ⭕️ هنوز باور نداشتم "صمد" همان آقای داماده و این برنامه هم طبقِ رسم و رسومی که داشتیم برای من که عروس بودم، گرفته شده. به همین خاطر، از جام تکان نخوردم و گفتم: «شما برید بگیرید.» 🌱 یکی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هُلَم داد روی کرسی و گفت: «زود باش.» چاره ای نبود، رفتم روی کرسی بقچه را بگیرم. "صمد" انگار شوخی اش گرفته بود. طناب را بالا کشید. مجبور شدم روی پنجه پاهایم بایستم؛ امّا "صمد" باز هم طناب را بالاتر کشید. صدای خنده هاش را از توی دریچه می شنیدم. با خودم گفتم: «الان نشونت می دم.» خم شدم و طوری که "صمد" فکر کند می خواهم از کرسی پایین بیام، یک پام را روی زمین گذاشتم. 🔶 "صمد" که فکر کرده بود من از این کارش بدم آمده و نمی خوام بقچه را بگیرم.طناب را شُل کرد؛ آن قدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم. 😌 🌷 "صمد"، که بازی را باخته بود، طناب را شُل تر کرد. 😊 👏مهمان ها برام دست زدن. جلو اومدن و با شادی طناب را از بقچه جدا کردن و اون رو بردن وسطِ اتاق و بازش کردن. 💝 "صمد" بازم سنگِ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسری هایی که آخرین مدلِ روز بود و پارچه های گران قیمت و شیکی که همه رو به تعجب انداخت. 🎁 مادرم هم برای "صمد" چیزهایی خریده بود. آن ها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. کفش و لباس زیر و جوراب، با یک پیراهن و پارچه شلواری و صابون و نبات. 👞👕 بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود به بقچه وصل کرد و گفت: «قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بکشد.» 🔵 رفتم روی کرسی؛ امّا مانده بودم چطور صدایش کنم. این اولین باری بود که می خواستم اسمش را صدا کنم...😍🙃 اوّل طناب را چند بار کشیدم، امّا انگار کسی حواسش به طناب نبود. روی پشت بام می خواندن و می رقصیدن.🎊🎉 مادرم پشت سر هم می گفت: «قدم! زود باش. صداش کن.» ❤️ به ناچار صدازدم: «آقا... آقا... آقا...» خودم لرزشِ صدایم را می شنیدم. از خجالت تمام بدنم یخ کرده بود.... جوابی نشنیدم. ناچار دوباره طناب را کشیدم و فریاد زدم: «آقا... آقا... آقا صمد!» ✍ ادامه دارد ... •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• هر شب در ڪانال☺️👇🏻 📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فرقه_ضاله_یمانی #قسمت_هفتم ❌ادعاها❌ 👈جنجال گسترده در اعلام محل واقعی قبر حضرت زهرا(س).
🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 ❌ادعای یمانی بودن❌ بعد از آنکه گاطعی ادعای یمانی بودن کرد با این ایراد مواجه شد که اگر فردی یمانی است چگونه می‌تواند هم یمانی باشد هم ادعا کند فرزند امام زمان (عج) و از هاشمی‌ها است! درحالی‌که هاشمی‌ها از حجاز هستند و یمانی باید از یمن باشد. وی در پایگاه اینترنتی در نامه‌ای با امضای سید احمد حسن، وصی و رسول امام مهدی(عج) در تاریخ ۲۱ ربیع‌الثانی ۱۴۲۶ ق مصادف با ۹خرداد۱۳۸۴ در مطلبی با عنوان سؤال و جواب، پیامی را برای توجیه فرزندی امام عصر(عج) و هاشمی بودن بیان می‌کند که چنین است: «مکه از تهامه است و تهامه از یمن؛ پس محمد و آل محمد صلی‌الله علیه و آله و سلم همگی یمانی هستند.» درحالی‌که تهامه یک منطقه جغرافیایی است که از شمال جزیرة‌العرب یعنی بالاتر از مکه و مدینه را در بردارد و از جنوب به یمن می‌رسد. بنابراین مکه و مدینه جزء تهامه هستند و یمن هم از تهامه است؛ ولی تهامه از یمن نیست، بلکه یمن در جنوب جزیرة‌العرب قرار دارد و شامل شمال و میانه جزیرة‌العرب نیست. بنابراین محمد و آل محمد(ص) حجازی و تهامی هستند؛ امّایمانی نیستند. اصولاً مردم عرب به دودسته عدنانی و قحطانی تقسیم‌شده‌اند. مقصود از عرب عدنانی خصوص قریش و ازجمله بنی‌هاشم است؛ درحالی‌که عرب قحطانی فقط اعرابی را شامل می‌شود که ریشه آنها از یمن است و به‌هیچ‌وجه به عرب عدنانی، یمانی گفته نمی‌شود. با مثالی ملموس‌تر باید گفت ادعای گاطعی مانند آن است که شخصی بگوید که یمن از خلیج‌فارس است و ایران هم از خلیج‌فارس است پس هر ایرانی، یمنی است! وی خود را فرزند امام زمان(عج) معرفی می‌کند درحالی ‌که یمانی در روایات متعدد از نسل زید فرزند امام سجاد(ع) معرفی می‌شود. ... 📚منابع: 1⃣ روایت از سفینه البحار به نقل از حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، ۱۳۷۶، ج 10، ص 617. 2⃣ غیبه نعمانی، ص 163؛ بحارالانوار، ج 52، ص 75 3⃣حیدری آل کثیری، محسن؛ حیدری چراتی، حجت، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390. 4⃣ علی‌اکبر مهدی پور، بررسی چند حدیث شبهه‌ناک، فصلنامه انتظار، شماره 14. 5⃣حیدری آل کثیری، محسن، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390. 6⃣منتخب الانوار تألیف السید علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید النیلی النجفی، صفحه 343. 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 @masjed_gram 🌺 🍃🌺 🌺🍃🌺
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_هفتم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه عصبی به طرف خروجی دانشگاه راه می رفت که بازوی
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ سمانه ضربه ای به در زد و با شنیدن "بفرمایید"وارد اتاق شد : ــ سلام،خسته نباشید ــ سلام خواهرم،بفرمایید سمانه روی صندلی نشست و گفت؛ ــ خانم احمدی گفتن که با من کار دارید! ــ بله درسته،شما چون قسمت فرهنگی رو به عهده دارید،چندتا کار بوده باید انجام بدید ــ بله حتما ــ این چندتا پوستر رو بدید به بچه های خودمون ،بگید ایام انتخابات از اونا استفاده کنن تو تجمعا ــ پوسترا چی هستن؟ ــ پوسترایی که طراحی کرده بودید و خواستید پوسترشون کنم براتون این یک نمونه برا خودتون،اینا هم بدید بین بچه های دانشگاه ــ خیلی ممنون ــ تو این فلش چندتا فایل صوتی هست که روی چندتاcdبزنید و به عنوان کار فرهنگی بین بچه تا پخش کنید مداحی هستند،یه نمونه هم با پوسترا گذاشتم ،که گوش بدید سمانه با تعجب پرسید: ــ ما خیلی وقته دیگه همچین فعالیت های فرهنگی انجام نمیدیم،به نظرتون برگزاری جلسات بصیرتی بهتر از پخش بنر و cdنیست؟؟ ــ شک نکنید که جلسات بهتر هستند اما بخشنامه ای هستش که به دستمون رسیده. ــ میتونم ،بخشنامه رو ببینم آقای سهرابی برای چند لحظه سکوت کرد و بعد سریع گفت: ــ براتون میفرستم ــ تشکر،اگه با من کاری ندارید من دیگه برم ــ بله بفرمایید سمانه وسایل را برداشت و از اتاق خارج شد ،پوستر و cd خودش را در اتاقش گذاشت و از دفتر خارج شد. با دیدن چند نفر از اعضای بسیج دانشگاه ،پوسترها را به آن ها داد تا بین بقیه پخش کنند، و خودش به کافی نت کنار دانشگاه رساند و سفارش داد تا مداحی ها را روی ۹۰تا cd برایش بزند. ــ کی آماده میشن؟؟ ــ فردا ظهر بیاید تحویل بگیرید ــ خیلی ممنون از همان جا تاکسی گرفت و به خانه رفت،امروز روز پرمشغله ای بود سعی کرد تا خانه برای چند لحظه هم که شده چشمانش را روی هم بگذارد تا شاید کمی از سوزش چشمانش کاسته شود . ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری ----------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram