#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰«همه میدانستند #من_ومجید رابطهمان به چه شڪل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم»☺️ و #پدرش را «آقا افضل» صدا میڪرد.ما هم همیشه به او #داداش_مجید میگفتیم.
🔰آنقدر به هم نزدیڪ بودیم👌 که وقتی رفت همه برای آنڪه آرام و قرار داشته باشیم در خانهمان #جمع میشدند.وقتی خبر #شهادتش🕊 پخش شد اطرافیان نمیگذاشتند🚫 من بفهمم. لحظهای⚡️ مرا تنها نمیگذاشتند.
🔰با اجبار مرا به خانه برادرم🏡 بردند ڪه ڪسی برای گفتن #خبرشهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یڪ روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح🌄 تمام پلاڪاردهای دورتادور #یافتآباد را جمع ڪرده بودند ڪه من متوجه شهادت🌷 پسرم نشوم.
🔰این ڪار تا ۷ روز #ادامه پیدا ڪرد و من چیزی نفهمیدم ⚡️ولی چون تماس☎️ نمیگرفت بیقرار بودم. یڪی از دخترهایم درگوشی همسرش #خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خرابشده بود😭.
🔰او هم از ترس اینڪه من بفهمم خانه ما نمیآمد❌. آخر از #تناقضات حرفهایشان و شهید شدن🌷 دوستان نزدیڪ مجید، فهمیدم #مجیدمن هم شهید شده🕊 است.
🔰ولی باور نمیڪردم😔. هنوز هم ڪه هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفهشب بیهوا بیدار میشوم و #آیفون را چک میڪنم و میگویم همیشه این موقع میآید.تا #دوباره ڪنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم😄؛ ⚡️اما نمیآید! #7ماه است ڪه نیامده است.»
#شهید_مجید_قربانخانی
#راوی_مادر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram