eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
برخي از والدين، هنگام ازدواج جوانان به همه مشكلات «اقتصادي،💰 شغل، مسكن،🏠 سربازي و...» فرزندشان فكر مي‌كنند مگر به خود مشكل مجرد بودن!!!😔 👈 يعني نمي‌دانند كه نياز عاطفي و جنسی دو نياز بسيار اساسي است كه اگر ارضا نشود پشت سد خودشان، سِيلی از مشكلات مانند: 🔴روابط و دوستي‌هاي نامشروع، پرخاشگری، وابستگی عشقی مرضي، اعتياد و...به همراه دارد. 👈 مردي كه براي فرزندش تصميم مي‌گيرد كه الان نبايد ازدواج كني؛ دقيقاً مثل اين است كه به او بگويد تو گرسنه هستي نبايد تا وقتي من نگفته‌ام غذا بخوري چون تو هنوز متوجه نيستي من وقت خوردن را مي‌گويم. اين يعني «ميل خود» را «حق» دانستن. ✅ برخي از اين والدين مي‌گويند: زوج‌هاي زيادي را ديده‌ايم كه به دليل نداشتن شغل مناسب كارشان به طلاق كشيده‌شده است و ما مي‌گوييم: ما هم مجردان زيادي را ديده‌ايم كه با داشتن شغل و وضع مالي خوب آلوده به مواد، و...شده اند و آرامش رواني ندارند. بنابراین نباید منتظر ماند تا همه چیز در حد کمال شود و ازدواج کرد چون نقص‌های دیگری سبز می شود. 🌸❤️🍃🌷🌺🌷🍃❤️🌸 💍 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #ملاکهای_دختر_شایسته 👇🏻🌸👇🏻🌸👇🏻
🔴ازش پرسیدم چرا فکر می کنی باید قبل ازدواج رابطه دوستی داشت❓ خب باید یه جوری شناخت حاصل بشه من یه دخترم باید پسرها و روحیاتشون رو بشناسم. ✅گفتم من یه راه حل قرآنی سراغ دارم.توی آیه 25سوره نساء خدا یه دختر خوب برای ازدواج رو توصیف میکنه و به این سوال شما که چه جوری پسرها رو باید شناخت جواب داده: ✅ با اجازه خانوادشون با دختران ازدواج کنید.(پدرها یه مرد هستن جنس خودشون رو بهتر میشناسن .تازه دنیا دیده هم هستن)فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِن ✅َّ دنبال دخترانی باشین که (حصن) دارن مُحْصَنات ✅ باشند:غَیْرَ مُسافِحات ✅ وَ لامُتَّخِذاتِ أَخْدان :این هم به زبون خودمونی کسانی که دوست پسر نداشته باشن. 💢اون وقت این روانشناسهای غربی میان میگن قبل ازدواج دوست باشین یه ملاک کاملا غیردینی. قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
💚 ❣به دنبال تو میگردم نمی یابم نشانت را ❣بگو باید کجـــا جویم مدار کهکشانت را ❣ تمام‌جاده رارفتم،غباری‌از‌سواری‌‌نیست ❣ بیـابان تا بیـابان جستـه‌ام ردّ نشانت را 🕊 ☘اَللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم☘🕊 @masjed_gram
1_22898120.mp3
1.22M
#دعــاے_عهـــد 🎤 محسن فرهمند 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر روز صبح [🍃\•⛅️] @masjed_gram
🌹امام باقر علیه السلام: مال دوستی و ریاست طلبی، به دین مؤمن زودتر خسارت می‌زند تا حمله دو گرگ درنده به گله ای بدون چوپان و محافظ، که یکی از جلوی گله حمله آورد و دیگری از پشت آن. 📚الکافی ج۲ ص۳۱۵ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
میلاد پیامبر(ص) بود که مهریه را معین کردند.همان روز با هم با حضور فامیل ها،یک مراسم عقد ساده برگزار کردیم.💍 صیغه عقد را که خواندند،رفتیم با هم صحبت کنیم.دیدم دنبال چیزی می گردد؛گفت: ((اینجا یه مهر است؟)) پرسیدم مهر برای چه؟مگه نماز نخوندی؟!گفت: ((حالا تو یه مهر بده.)) گفتم تا نگی برای چی می خوای،نمی دم. می خواست نماز شکر بخواند که خدا در روز میلاد رسول الله(ص) به او همسر عطا کرده! ایستادیم و با هم نماز شکر خواندیم ... 🕊|🌹 @masjed_gram
زیارت ال یاسین.mp3
2.51M
زیارت 🎤با صدای محسن فرهمند نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند تعجیل در ظهور 14 مرتبه ☄اللہم عجل لولیک الفرج☄ •🎙• @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_سی_سه ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه با دید مرد غریبه ای قدمی به عقب برگشت و آر
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ کمیل نگاهی به سمانه که در گوشه ای در خود جمع شده بود،انداخت. سمانه گریه می کرد و هر از گاهی آرام زیر لب زمزمه می کرد"دروغـــــه" کمیل با دیدن جسم لرزان و چشمان سرخ سمانه ،عصبی مشتی بر روی پایش کوبید،از اینکه نمی توانست او را آرام کند کلافه بود. می دانست شوک بزرگی برای سمانه بود،اما نمی دانست چطور او را آرام کند ،می دانست باید قبل از این دیدار،با او حرف زده می شد و مقدمه ای برای او میگفتند،اما سردار خیلی عجله داشت که سمانه به این خانه بیاید. سمانه که هنوز از دیدن کمیل شوکه شده بود،دوباره ناباور به کمیل نگاه انداخت،اما با گره خوردن نگاهشان ،سریع سرش را پایین انداخت! کمیل عزمش را جزم کرد؛ یک قدمی به سمانه نزدیک شد و جلویش زانو زد،دستش سمانه را گرفت که سمانه با وحشت دستش را از دست کمیل بیرون اورد و نالید: ــ به من دست نزن ــ سمانه،خانومی من کمیلم،چرا با من اینهو غریبه رفتار میکنی سمانه با گریه لب زد: ــ تو تو کمیل نیستی،تو مرده بودی،کمیلم رفته میم مالکیتی که سمانه در کنار نامش چسبانده بود،لبخندی بر لبانش نشاند،آرام شد و گفت: ــ زندم باور کن زندم،مجبور بودم برم،به خاطر این مملکت به خاطر تو ،خودم باید این چهارسال میرفتم ، سخت بود برام اما منوباید میرفتم،سمانه باورم کن. نگاهی به سمانه که با چشمان سرخ به او خیره شده بود،انداخت دستان سردش را در دست گرفت،وقتی دید سمانه واکنشی نشان نداد،دستانش را بالا آورد و دو طرف صورت خودش گذاشت. ـــ حس میکنی ،این منم کمیل،اینجوری غریبانه نگام نکن سمانه،داغونم میکنی سمانه که کم کم از شوک بیرون امد و با گریه نالید: ــ پس چرا رفتی چرا؟چرا نگفتی زنده ای ــ ماموریت بود،باید میرفتم،میترسیدم!نمیتونستم بهت بگم،چون نباید میدونستی سمانه که اوضاعش جوری بود که نمی توانست نگرانی و دلایل کمیل را درک کند همه ی کارهای کمیل را پای خودخواه بودنش گذاشت. با عصبانیت دستانش را از صورت کمیل جدا کرد و کمیل را پس زد،از جایش بلند شود و فریاد زد: ــ چرا اینقدر خودخواهی؟چرا.به خاطر کارو هدفت منو از بین بردی؟ ضربه ای بر قلبش زد و پر درد فریاد زد؛ ــ قلبمو سوزوندی،چهارسال زندگیو برام جهنم کردی؟چرااا کمیل با چشمان سرخ به بی قراری و فریادهای سمانه خیره شده بود،با هر فریاد سمانه و بازگو کردن دردهایش،کمیل احساس می کرد خنجری در قلبش فرو می رفت. ــ خاله شکست،گریه کرد،ضجه زد،برای چی؟ همه ی این چهارسال دروغ بود؟ عصبی و ناباور خندید!! ـــ این نمایش مسخره رو تموم کن،تو کمیل نیستی ، کمیل خودخواه نبود! ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
💌 راه آموزش اخلاص به فرزندان #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹امیرالمومنین علیه السلام: چون عقل و خرد به مرتبه كمال رسد، گفتار كم گردد. 📗نهج البلاغه،حکمت۶۸ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
از تهران راهی جبهه بودیم ، من و ابراهیم با یک ماشین شخصی تا کرمانشاه رفتیم. نیمه‌های شب بود ، هنوز به کرمانشاه نرسیده بودیم ، من می‌دیدم که ابراهیم ، همین طور از خواب می‌پرد و به ساعت مچی خودش نگاه می‌کند! با تعجب گفتم ، چی شده آقا ابراهیم؟ گفت ، کرمانشاه ساعت چهار صبح اذان می‌گویند ، می‌خواهم نماز صبح ما اول وقت باشه. چند دقیقه بعد دوباره از خواب پرید ، بیدار ماند و اشاره کرد تا جلوی یک قهوه‌خانه توقف کنیم. نماز جماعت صبح را در اول وقت خواندیم ، بعد با خیال راحت به راهمان ادامه دادیم . ساعت حدود دو نیمه شب بود ، من هم مثل ابراهیم خسته بودم ، از صبح مشغول بودیم ، گفتم ، من می‌خواهم بروم خانه و بخوابم ، شما چه می‌کنی؟ ابراهیم گفت ، منزل نمی‌روم ، من می‌ ترسم خوابم برود و نماز صبح من قضا شود ، شما می‌خواهی برو. بعد نگاهی به اطراف کرد ، یک کارتن خالی یخچال سر کوچه روی زمین افتاده بود ، ابراهیم آن کارتن بزرگ را برداشت و رفت سمت مسجد محمدی ، ورودی این مسجد یک فضای تقریباً دو متری بود ، ابراهیم کارتن را در ورودی مسجد روی زمین انداخت و همانجا دراز کشید. بعد گفت ، دو ساعت دیگه اذان صبح است ، مردمی که برای نماز جماعت به مسجد می‌آیند ، مجبور هستند برای عبور من را بیدار کنند. بعد با خوشحالی گفت ، این طوری هم نمازم قضا نمیشه هم نماز صبح رو به جماعت می خونم. ابراهیم براحتی همانجا خوابید.... 🕊|🌹 @masjed_gram